اختلال مسخ شخصیت/مسخ واقعیت نوعی احساس مبهم، غیرواقعی بودن و بیگانگی نسبت به خود است که به صورت دورهای پدید میآید. بیمار مبتلا به این اختلال ممکن است خود را مکانیکی، در رؤیا، یا جدا از بدن حس کند. مثلاً فکر میکند وقتی راه میرود خودش، خودش را نگاه میکند.
در رابطه با عوامل زمینه ساز این اختلال اطلاعات اندکی در دست است. این اختلال معمولاً با یک حمله اضطرابی حاد آغاز میشود به عبارت دیگر، این اختلال پس از تحمل استرس خسته کننده روانی مشاهده شده است. از عوامل روانپویشی می توان به گسیختگی ایگو اشاره کرد. یا به عبارتی این اختلال را به عنوان پاسخ عاطفی در دفاع از ایگو دانست. در نظریات عصبی-زیستی به یکی از گیرننده های گلوتامات که نقش محوری در پیدایش اختلال مسخ شخصیت/مسخ واقعیت دارد، قویا اشاره شده است.
اختلال مسخ شخصیت/مسخ واقعیت به عنوان یک تجربه گذرا پدیده ای بسیار شایع در افراد بیمار و سالم است. این پدیده ها بعد از افسردگی و اضطراب سومین علامت شایع روانپزشکی هستند. این اختلال در زنان 2 تا 4 برابر مردان شیوع دارد.
این اختلال پس از تجربیات آسیب زا یا مسمومیت، اغلب پس از رفع این شرایط به طور خود به خود فروکش می کند. این اختلال اگر همراه با اختلالات خلقی، روانپریشی و اختلالات اضطرابی باشد، معمولا با درمان قطعی برطرف می شود. اختلال مسخ شخصیت/مسخ واقعیت سیری دوره ای، عودکننده و یا مزمن دارد. این بیماران دچار تخریب جدی در تمام زمینه ها می شوند. سن توسط شروع این اختلال در اکثر موارد اواخر نوجوانی یا اوایل بزرگسالی می باشد.
- اختلال افسردگی
- اختلالات اضطرابی
- اختلال شخصیت دوری جو
- اختلال شخصیت مرزی
- اختلال شخصیت وسواسی-جبری
اختلال مسخ شخصیت/مسخ واقعیت به انواع روان درمانی ها در بعضی افراد مقاوم است. مانند شناخت درمانی، روانپویشی، شناختی-رفتاری، هیپنوتیزم و حمایتی، با این حال این دسته از افراد به راهبردهای مدیریت استرس، فنون توجه برگردانی، کاهش تحریک های حسی، آموزش آرام سازی عضلانی و فعالیت جسمانی تا حدودی پاسخی مفید داده اند.
Numb یک فیلم 2007 آمریکایی است که توسط “هریس گلدبرگ” نوشته شده است. در مصاحبه ای با گلدبرگ گفته شده که این فیلمنامه باتوجه به تجربیات خود در زمینه مبارزه با اختلال مسخ شخصیت/مسخ واقعیت و افسردگی بالینی نوشته شده است.
- Adam Duritz (شاعر و آهنگ ساز)
- vinnie paz (خواننده)
به زودی
پسر 20 ساله ای برای مشاوره روانپزشکی مراجعه کرده بود. نگران این بود که ممکن است دیوانه شود. تقریبا 2 سال بود که این احساس به او دست می داد که از خود بیرون می شود. احساس می کرد که بدنش مرده است. علاوه بر آن در این مدت دچار عدم تعادل هم می شد. احتمال این حالت در کنار مردم بیشتر بود، بویژه هنگامی که نگران بود. بیمار بر بدنش در این دوره ها کنترل نداشت و افکارش تیره و تار به نظر می رسید. احساس مرده بودن و بیرون شدن از خودش جند ساعت طول می کشید و این موضوع او را نگران می کرد. او احساس می کرد این حالت ها از نظر مدت و فراوانی رو به افزایش می باشد. در عین حال نگران بازگشت این حالت ها هم بود. در روابط بین فردی او مشکلاتی بوجود آمده بود. در حین رانندگی هم این حالت ها اتفاق می افتاد و به علت ترس از تصادف دیگر به تنهایی رانندگی نمی کرد.