افسردگی کودکان اختلال شایع و رو به رشد در تعداد زیادی از جوامع پیشرفته است بهطوریکه حدود 15 تا 20 درصد از افراد بزرگسال جامعه، عوارض و نشانههای مختلف افسردگی را از خود بروز میدهند اختلال افسردگی همواره مشکلاتی برای فرد و خانواده به دنبال داشته و به دلیل تحمیل فشارهای روحی و روانی بر خانواده علاوه بر تحمیل هزینههای مالی، آشفتگیهای روانی بر خانواده ایجاد کرده و باعث پایین آمدن کیفیت زندگی فرد و خانواده فرد شده است.
بهطوریکه تحقیقات نشان میدهند بیماران افسرده کیفیت زندگی بسیار پایینی دارد هدف این مطالعه بررسی علل شیوع افسردگی و نظریه مختلف و مقایسه نظرها و درمان افسردگی میباشد
افسردگی یک بیماری روانی است که باعث احساس غمگین بودن، عصبانیت، ناامیدی یا ناکامی در افراد برای مدتی طولانی میشود و کارکرد روانی- اجتماعی را مختل میکند. افسردگی عمده (حاد) در 2 درصد کودکان 6 تا 12 ساله و 4 درصد نوجوانان دیدهشده است.
طبق آمار منتشرشده از سوی اتحادیه ملی بیماریهای روانی در آمریکا (NAMI)، تقریباً 20 درصد از کل جوانان، بعدها در زندگی خود حداقل یک نمونه از افسردگی عمده را تجربه خواهند کرد.
مردم موارد افسردگی را از زمانهای قدیم ثبت کردهاند. توصیفهایی ازآنچه امروزه اختلالات خلقی میخوانیم در بسیاری از منابع طبی قدیم وجود دارد. در اوایل قرن نوزدهم فلیپ پینل (1801)، گزارش جالبی از افسردگی به رشته تحریر درآورد که نام امپراتور و پادشاه فرانسه در آن منعکس گردیده بود.
همچنین افسردگی از طریق ارائه بعضی از قربانیان مشهورتر بهطور آشکار توصیفشده است
به نظر میرسد افسردگی از اختلالهایی است که عموم مردم و درمانجویانی که به درمانگاه مراجعه میکنند، از آن شکایت دارند. بر اساس مطالعاتی که در اروپا و آمریکا انجامشده است بین 9 تا 26 درصد زنان و 5 تا 12 درصد مردان در طول زندگی خود یک بیماری افسرده ساز عمده داشتهاند، همچنین برآورد شده است که بین 5/4 تا 3/9 درصد زنان و 3/2 تا 2/3 درصد مردان در برههای از زمان به این اختلال دچار هستند.
در مراکز بالینی خارج از بیمارستان، بیماران افسرده بیشترین درصد را شامل میشوند بهنحویکه تخمین زدهشده است یکسوم کل بیماران روانی را تشکیل دهند. برآوردهای جدید حاکی از آن است که 16 درصد جمعیت، حداقل یک دوره افسردگی را در نقطهای از زندگیشان تجربه خواهند کرد
بهعلاوه افرادی که یک دوره افسردگی اساسی را تجربه میکنند درخطر بالایی برای دورههای افسردگی بعدی قرار میگیرند و با هر دوره، خطر دورهای بعدی بهطور معنیداری افزایش مِیابد
افراد با اختلال افسردگی پایدار خلق خود را با عناوینی چون غمگین یا پکر توصیف میکنند. در طول دوره خلق افسرده برای مدت حداقل دو سال، شش علامت از علائم که ذکر آن خواهد رفت را باید نشان دهند: اشتهای کم یا بیشازحد، کمخوابی یا پرخوابی، انرژی پایین یا فرسودگی، عزتنفسپایین، تمرکز پایین یا مشکل در تصمیمگیری، احساس ناامیدی
ازآنجاییکه این علائم قسمتی از تجارب زندگی روزمره فرد میشوند، بخصوص در شروع زودرس (بهعنوانمثال: من همیشه اینجوری بودم)، آنها ممکن است این موارد را گزارش نکنند مگر اینکه بهطور مستقیم مورد پرسش قرار گیرند.
در طول مدت دو سال (یک سال برای کودکان) هیچگاه بیشتر از دو ماه، از این علائم خلاصی نداشتهاند. برای کودکان خلق ممکن است تحریکپذیر و حداقل به مدت یک سال باشد
عوامل زیستشناختی
پیشفرض نظریه های زیست شناختی این است که علت افسردگیها در ژنها نهفته است که از طریق توارث از والدین به فرزندان منتقل میشود یا نارسایی عوامل فیزیولوژیای که ممکن است پایه ارثی یا غیر ارثی داشته باشد.
یافته های مربوط به همزادان از 1930 به بعد بیانگر این است که عوامل ارثی موجب بروز نوعی افسردگی میشوند. بسیاری از پژوهشگران، عوامل ارثی همراه با آنچه در زندگی شخصی به وقوع میپیوندد، یعنی ترکیب آمادگیهای ارثی و فشارهای روانی- محیطی را علت احتمالی افسردگی و رفتارهای ناشی از آن میدانند.
یک زمینه عمده پژوهش درباره علل زیستشناختی افسردگی به نقش انتقالدهندگان عصبی مربوط است. مهرومومهاست که نظریه کاتکولامین در مورد افسردگی حاکم بوده است این نظریه بیانگر آن است که افسردگی مربوط است به کمبود کاتکولآمین ها بهخصوص نوراپینفرین در محل گیرنده های مخصوص در مغز.
پژوهشها بیانگر آن است که نوراپینفرین بر تغییر خلقوخو، احساسات شادیبخش و احساسات افسردگی مؤثر است
برای بسیاری از افراد، پایین بودن میزان دفع اپینفرین، در دورههایی از افسردگی ملاحظه شده است درحالیکه بالا بودن سطوح آن، خصوصیات دوره مانیا هیپومانی را تشکیل میدهد. ارتباط کاتکولامین دیگری به نام دوپامین نیز با افسردگی شناختهشده است.
دوپامین با گروه نورونهای مربوط به هماهنگی، تنظیم غذا و مایعات، اثرات هیپوتالاموس بر غده هیپوفیز، ظهور هیجان ارتباط دارد. سایر پژوهشگران نیز افسردگی را به انتقالدهنده عصبی دیگری به نام سروتونین مربوط دانسته اند.
عوامل روان پویشی
فهم روان پویشی افسردگی که توسط زیگموند فروید آغاز و توسط کارال آبراهام گسترش یافت، دیدگاه کلاسیک افسردگی شناخته میشود.
این نظریه چهار نکته کلیدی دارد:
(1)- اختلال در روابط مادر– کودک در مرحله دهانی رشد (18- 10 ماه اول زندگی) موجب آسیبپذیری در مقابل افسردگی میگردد
(2)- افسردگی میتواند مربوط به فقدان واقعی خیالی شیء محبوب باشد.
(3)- درونفکنی شیء ازدسترفته یک مکانسیم دفاعی درگیر در مقابله با ناراحتی مربوط به فقدان شئ است.
(4)- چون شئ ازدسترفته ترکیبی از احساس عشق و نفرت در بازمانده ایجاد میکند، احساس خشم ممکن است به درون شخص معطوف گردد
تظاهرات بالینی در کودکان و نوجوانان
نشانههای افسردگی کودکان تا حدی با بزرگترها متفاوت است. مثلاً غمگینی را به شکلی که در بزرگترها میبینیم در کودکان ممکن است نبینیم.
در کودکان کم سن و سال بدخلقی، بهانهگیریهای بیدلیل و طولانی، گریههای طولانی و بدون دلیل همراه با عصبانیت و تحریکپذیری بهنحویکه آرام کردن کودک دشوار است، دیده میشود. والدین احساس میکنند فرزندشان بهاندازهی گذشته شاد و سرحال نیست، در غالب اوقات بیحوصله و عصبی است، زود پرخاش میکند و تحملش برای ناکامی کاهشیافته است.
کاهش انرژی، زود خسته شدن، شکایتهای جسمی (سردرد، دلدرد، تهوع و سایر شکایتهای جسمی مکرر و بدون علت مشخص)، کاهش علاقه به بازی و تفریح و لذت نبردن از این فعالیتهای لذتبخش از دیگر علائمی است که ممکن است دیده شود.
علائم دیگری که ممکن است دیدهشده عبارتنداز: بیاشتهایی کاهش وزن و یا ناتوانی کودک در رسیدن به وزن مورد انتظار، بیخوابی یا پرخوابی روزانه، کندی حرکتی، کاهش تمرکز، احساس بیارزشی یا گناه و افکار تکرارشونده مرگ مثل اینکه کاش دنیا نیامده بودم «و یا اینکه» کاش مرده باشم. البته چگونگی بروز این نشانهها در سنین مختلف متفاوت است.
در سنین پائین تر عصبانیت و تحریکپذیری، بدخلقی و قشقرق شایعتر است و در سنین بالاتر حالت غمگینی، گوشهگیری و انزوا، بیحوصلگی، کاهش انرژی، احساس خستگی و افکار مردن بیشتر دیده میشود. بهعبارتدیگر با افزایش سن شباهت علائم افسردگی به افسردگی بزرگسالان بیشتر میشود.
گاهی همراه با این نشانهها، نشانههای اضطرابی نیز در کودکان دیدهمیشود. نشانههایی مثل بروز نگرانی افراطی راجع بهسلامت خود یا اطرافیان، اضطراب در زمان جدا شدن از والدین یا وابستگی زیاد به والدین، ترس از تاریکی و تنهایی و ترسهای دیگر. در نوجوانان منفی کاری یا رفتارهای ضداجتماعی، مصرف الکل و داروهای غیرقانونی ممکن است مشاهده شود.
احساس تمایل به ترک منزل، احساس درک نشدن و مقبول نبودن، بیقراری، بدقلقی و پرخاشگری در آنها شایع است. بدخلقی، تعلل برای شرکت در فعالیتهای خانوادگی و کنارهگیری از فعالیتهای اجتماعی و پناه بردن به اتاق خود، مکرر دیده میشود. بروز مشکلات تحصیلی، بیتوجهی بهظاهر خود، هیجانزدگی همراه با حساسیت شدید به طرد شدن از دیگر نشانههایی است که گزارش میشود.
باید به خاطر داشت که فقط داشتن یک یا دو نشانه از نشانههای افسردگی دلیل وجود این بیماری نیست. گاهی افراد بهصورت گذرا این علائم رادارند و یا برخی حوادث یا استرسها موقتاً این علائم را ایجاد میکنند. برای تشخیص اختلال افسردگی اساسی، باید نشانههای اختلال حداقل یک هفته بهصورت پایدار وجود داشته باشند و باعث بروز مشکل در روابط بین فردی کودک با اطرافیان (کاهش ارتباط با همسالان، درگیری با همسالان یا والدین و …) و یا موجب افت تحصیلی، افت عملکرد فردی (رسیدگی کمتر به خود) و اجتماعی (انزوا و گوشهگیری) شده باشند.
به دنبال فوت عزیزان یک غمگینی طبیعی ایجاد میشود و که اختلال افسردگی محسوب نمیشود و به همین دلیل معمولاً تشخیص اختلال افسردگی اساسی در طی دو ماه اول مطرح نمیگردد. مگر در موارد خاصی که اختلال عملکرد فردی، شغلی یا اجتماعی شدید، اشتغال ذهنی بیمارگونه با بیارزشی، افکار خودکشی، یا علائم برخی اختلالات شدید روانپزشکی مثل سایکوز در بازماندگان متوفی ایجادشده باشد.
نشانههای افسردگی بهدلایل دیگری مثلاً به دنبال بیماریهای جسمی و یا مصرف مواد مخدر (در نوجوانان مصرفکننده این مواد) نیز میتوانند بروز نمایند. همانگونه که متوجه شدید، بروز نشانههای افسردگی همیشه نشاندهندهی اختلال افسردگی نیست و گاهی میتواند یک وضعیت طبیعی و یا ناشی از عوامل دیگری باشد. بنابراین تشخیص این اختلال صرفاً باید توسط روانپزشک مطرح و تأیید شود.
انواع افسردگی کودکان و تفاوت آنها
چند نوع مختلف افسردگی وجود دارد که یک کودک ممکن است به آن مبتلا شود. این انواع عبارتاند از:
افسردگی عمده. شامل حداقل یک دوره از این اختلال (که افسردگی بالینی یا تکقطبی هم خوانده میشود) که همراه است باحالت غمگینی پایدار و نشانههایی مانند افکار خودکشی، از دست دادن علاقه نسبت به فعالیتهایی که قبلاً خوشایند بودند، تغییرات عمده در وزن یا الگوی خواب و کنارهگیری اجتماعی. این وضعیت میتواند به سایر اختلالات روانی مانند اختلالات تغذیهای نیز بیانجامد. کودکانی که افسردگی عمده را تجربه کرده باشند بهاحتمالزیاد در آینده نیز دچار حملات افسردگی خواهند شد.
اختلال دوقطبی. این اختلال که قبلاً بیماری شیدایی-افسردگی نامیده میشد مستلزم دورههای متناوب تغییر شدید حال و وضع روانی (شیدایی و افسردگی) است. وضع بیمار در دورههای افسردگی مشابه افسردگی عمده است. دورههای شیدایی شامل نشانههایی چون نیاز کمتر به خواب، تند حرف زدن، افکار رقابت جویانه و رفتار شتابزده و نسنجیده است.
نشانههای اختلال دوقطبی در جوانان تا حدودی با بزرگسالان متفاوت است. برای مثال، کودکانی که در مرحله شیدایی هستند بیشتر از بزرگسالان زودرنج، تحریکپذیر و دارای رفتارهای تخریبی میباشند. سرخوشی آنان نیز معمولاً کمتر از بزرگسالان است.
تشخیص اختلال دوقطبی در کودکان میتواند بسیار مشکل باشد زیرا نشانهها و علائم آن ممکن است با اختلالات شایع دیگر در کودکان چون اختلال نقص توجه/ بیش فعالی (ADHD) و اختلال رفتاری اشتباه گرفته شود.
افسرده خویی. یک نوع افسردگی خفیف مزمن که حداقل یک سال در کودکان پایدار باشد. کودکانی که افسرده خویی دارند همیشه غمگین به نظر میرسند و حالت زودرنجی و تحریکپذیری در آنها نمایانتر از افسردگی است.
افسرده خویی در کودکان ممکن است با ADHD و سایر وضعیتهای روانی و پزشکی ارتباط داشته باشد. بیمارانی که دچار افسرده خویی هستند غالباً به افسردگی عمده مبتلا میشوند و برعکس.
اختلال سازگاری. نوعی حمله افسردگی که پس از یک تغییر عمده در زندگی مانند مرگ یک عزیز و یا یک فاجعه عمده بروز میکند. دوره سازگاری در کودکانی که دچار این اختلال باشند، بیشتر از حدّ عادی مورد انتظار طول میکشد یا اینکه این دوره با فعالیتهای روزانه آنها تداخل پیدا میکند.
دلایل بالقوه افسردگی کودکان
علل افسردگی کودکان کاملاً شناختهشده نیست. به نظر میرسد تغییرات در مواد شیمیایی مغز باعث آن باشد. این مواد شیمیایی که انتقالدهندههای عصبی خوانده میشوند، پیامها رابین سلولهای عصبی در مغز ردوبدل میکنند. برخی از این انتقالدهندههای عصبی مسئول تنظیم حالت و وضع روانی انسان هستند. اعتقاد بر این است که برخی از انتقالدهندههای عصبی، بهویژه نوراپینفرین، سروتونین و دوپامین باعث تغییر حالت میشوند.
در برخی کودکان، به نظر میرسد افسردگی کودکان دارای ارتباط ژنتیکی باشد. براثر بیماریهای خانوادگی وارثی، ممکن است بعضی کودکان با سطح ناکافی از انتقالدهندههای عصبی تنظیم حالت، به دنیا آیند. این امر غالباً به افسردگی منجر میشود.
در سایر موارد، رویدادهای پراسترس، مانند مرگ یک عزیز، میتواند سطح این انتقالدهندههای عصبی را در کودکان تغییر دهد و باعث افسردگی کودکان گردد.
کودکانی که بیشتر درخطر ابتلا به افسردگی قرار دارند آنهایی هستند که دارای اختلالاتی مانند ADHD، اختلال یادگیری، اختلال رفتاری و اختلال اضطراب باشند. سابقه سوءاستفاده، بیتوجهی و بیماریهای شدید (مانند سرطان و دیابت) نیز کودکان را در معرض خطر بیشتری برای ابتلا به افسردگی قرار میدهد.
در بسیاری موارد، افسردگی درنتیجه ترکیبی از عوامل ژنتیکی و محیطی پدید میآید. در بعضی موارد نیز منشأ آن زیاد واضح نیست.
نشانههای افسردگی کودکان
کودکان افسرده معمولاً زودرنج، تحریکپذیر و غمگین هستند و این حالت در آنها (بهویژه کودکانی که هنوز به مدرسه نرفتهاند) از طریق گریه و یک حس کلی نومیدی نمود مییابد. آنها ممکن است به فعالیتهای تازه، علاقهمندی کمی نشان دهند و یا از فعالیتهایی که پیشازاین برایشان خوشایند بوده دیگر لذت نبرند.
کودکان افسرده معمولاً در مدرسه مشکلدارند و دارای الگوهای رفتاری پرخاشگرانه و ضداجتماعی هستند. تغییرات عمده در وزن و الگوی خواب از دیگر نشانههای افسردگی در کودکان است.
بسیاری از کودکان افسرده از ناراحتی و ملال دائمی و کمبود انرژی شکایت دارند. تعداد دوستان آنها معدود است و دوستانی که قبلاً پیداکردهاند را ترک میکنند. حتی ممکن است به صحبت کردن درباره مرگ یا عبارات مشابهی که نشانگر افکار مربوط به خودکشی باشد بپردازند. نشانههای افسردگی برحسب سن کودکان ممکن است متفاوت باشد.
روشهای تشخیص افسردگی کودکان
به پدر و مادرها توصیه میشود که ازنظر پزشکی مراقب کودکانی که نشانههایی از افسردگی را بروز میدهند که تأثیر منفی بر کیفیت زندگی آنان دارد باشند. در تشخیص افسردگی کودکان، پزشک سابقه پزشکی کودک را بهطور کامل در نظر میگیرد و آزمایشهای تکمیلی را انجام میدهد. اگر کودک نشانههای افسردگی از خود بروز دهد، پزشک دستور آزمایش کامل خون میدهد تا احتمال بیماریهای دیگری که نشانههای مشابهی دارند منتفی گردد.
اگر پزشک مشکوک شود که کودک دچار افسردگی است، او را به یک روانپزشک متخصص کودکان یا سایر متخصصان رواندرمانی معرفی میکند تا تشخیص قطعی افسردگی داده شود. ارزیابیهایی که بدین منظور صورت میگیرد شامل بررسی کامل تاریخچه نشانهها (زمان شروع، طول مدّت و شدّت) است.
همچنین بررسی میشود که کودک این نشانهها را قبلاً هم داشته است یا نه و اگر چنین بوده، چگونه درمان شده است. برای تشخیص قطعی افسردگی از پرسشنامهها (مثل پرسشنامه اختلال حالت و وضع روانی) و سایر ابزارهای ارزیابی نیز ممکن است استفاده شود.
معمولاً پزشک متخصص درباره اینکه کودک افکاری در مورد مرگ یا خودکشی داشته سؤال میکند و همچنین بررسی میکند که آیا اعضای خانواده کودک سابقه بیماریهای روانی مانند اختلال حالت و وضع روانی یا سوءمصرف دارو و الکل داشتهاند یا نه.
همچنین کودک برای سایر اختلالات سلامت روانی که معمولاً به همراه افسردگی وجود دارند، مورد ارزیابی قرار میگیرد. برای مثال، کودکانی که اختلال دوقطبی دارند ممکن است ADHD و یا اختلال رفتاری نیز داشته باشند.
روشهای درمان افسردگی کودکان
درمان افسردگی کودکان معمولاً شامل رواندرمانی، دارودرمانی یا ترکیبی از این دو است. رواندرمانی غالباً در کمک به کودک برای نشان دادن علائم مربوط به افسردگی مفید است. این کار شامل جلسات رواندرمانی فردی و نیز خانوادگی است.
درمان رفتارشناختی ( CBT) در درمان افسردگی کودکان بسیار مؤثر است. بهعنوان بخشی از این روش درمانی، به کودکان یاد داده میشود که دیدهگاه سالمتر و مثبتتری نسبت به خود به دست آورند. کودکان از مزایای درمان میان فردی ( IPT ) نیز بهرهمند میشوند.
این روش درمان بر رابطه کودک با دیگران تمرکز میکند و تلاش میکند مهارتهای میان فردی کودک را بهبود بخشد. رواندرمانی خانوادگی، نوعی درمان میان فردی است که دربرگیرنده کل خانواده است. این روش بهویژه در هنگامیکه استرسهای خاص خانوادگی وجود داشته باشد، بسیار مفید و یاریرسان است.
دارودرمانی و استفاده از داروهای ضدافسردگی غالباً بهطور عمدهای باعث رهایی از نشانههای مربوط به افسردگی میشوند.
دارودرمانی معمولاً در مواردی استفاده میشود که رواندرمانی بهتنهایی برای برطرف کردن نشانهها ناکام میماند و یا کودک دارای افسردگی مزمن یا عودکننده باشد. این داروها به متعادل کردن سطح انتقالدهندههای عصبی در مغز کمک میکنند و معمولاً برای یک دوره حداقل 6 ماهه تا یکساله تجویز میگردند.
درمان برخی کودکان ممکن است سالها به طول بیانجامد. هرچند شواهد اندکی وجود دارد که داروهای قدیمیتر مانند تریسیکلیک آنتیدپرسانتها (TCA ها) در درمان افسردگی در کودکان و نوجوانان مؤثر باشند، امّا تأثیر داروهای جدید مثل SSRT ها کمتر موردتردید است.
نشانههای افسردگی کودکان:
1-نشانههای عاطفی: ناامیدی، خشم، درماندگی، اضطراب، نوسانات خلقی، احساس گناه و غمگین بودن
2-نشانههای جسمی: به هم خوردن ساعات خواب، بیاشتهایی و یا خوردن افراطی، یبوست، افزایش و کاهش وزن
2-نشانههای رفتاری: بدون دلیل گریه کردن، کنارهگیری از دوستان، سریع خشمگین شدن و کاهش انگیزه
4-نشانههای تخریبگرایانه: خود را سرزنش کردن، احساس بازنده بودن، امیدوار نبودن به آینده و بلاتکلیفی
این اختلالها در بزرگسالان، با طیف وسیعتر و پیچیدهتری خود را نشاندهنده. عدهای معتقدند سوابق خانوادگی و وراثت، در افسردگی نقش تعیینکنندهای دارد. شروع افسردگی زودرس در کودکان، بیشتر تحت تأثیر عوامل خانوادگی و وراثت است.
باوجوداین، ازهمگسیختگی خانوادگی، ارتباط تنگاتنگی با افسردگی کودکان دارد. ازهمگسیختگی خانوادگی را میتوانیم در رفتار سرد و بیروح و منفی روابط متقابل کودک و پدر و مادر بهوضوح ببینیم.
احتمالاً بانفوذترین نظریههای روانشناختی که امروزه درباره افسردگی وجود دارد، نظرگاه شناختی است. اساس این نظریهها این اندیشه است که یک تجربه معین ممکن است روی دو فرد تأثیر بسیار متفاوتی بگذارد. قسمتی از این تفاوت امکان دارد به دلیل روش متفاوت تفکر درباره آن حادثه و حدود شناخت آنها نسبت به آن باشد.
یک شخص که به پیشرفت مورد انتظار خود نائل نمیگردد ممکن است فکر کند که من شخص بیفایدهای هستم، هرکسی مرا ضعیف میپندارد، اگر چنین نبود من برای این شغل انتخاب میشدم. شخصی دیگر در همین وضع، ممکن است فکر کند که آقای الف بدین دلیل برای شغلی که من خواستار آن بودم، انتخاب شد که تجربه بیشتری در مذاکره و گفتگو داشت.
واکنشهای فرد اول، پاسخ متعارف کسی است که ممکن است به افسردگی گرفتار شود ویژگی این نوع تفکر، زیادهروی در تعمیم است و یکی از خصایصی است که آرون بک در تفکر افراد افسرده یافته است.
در حالت کلی طبق نظریه شناختی، افسردگی از دگرگونیهای شناختی خاص که در افراد مستعد افسردگی وجود دارد، ناشی میشود. این دگرگونیها که طرحواره افسردگی زا نامیده میشوند، الگوی شناختی هستند که دادههای درونی و بیرونی را تحت تأثیر تجارب اولیه زندگی، تغییریافته درک میکنند.
آورن بک، یک سبکشناختی برای افسردگی فرض کرد که مرکب است از 1- نگرش نسبت به خود- برداشت منفی از خود- 2- نگرش نسبت به محیط – تجربه جهان بهصورت متخاصم و پرتوقع 3 – نگرش در مورد آینده- انتظار رنج و شکست؛ و درمان عبارت است از تعدیل این دگرگونیها
نظریه اصالت وجودی
درحالیکه نقطه تأکید نظریه های روانپوبشی از دست دادن شیء موردعلاقه بهعنوان علت اصلی افسردگی است. نظریههای اصالت وجودی بر محور از دست دادن عزتنفس دور میزنند. شیء ازدسترفته میتواند واقعی یا سمبلیک باشد مانند قدرت، مقام اجتماعی یا پول. ولی از دست دادن، فینفسه نمیتواند بهاندازه تغییر حاصل در خود سنجی فرد بر پایه آن مهم باشد.
بسیاری از افراد، خودپنداری خود را بر پایه اینکه چه کسی هستند یا چه چیزی دارند بنا میکنند. مثلاً من رئیس کارخانه هستم، من همسر بازیگری مشهور هستم، همانندسازیهایی از این قبیل، شخص خارجی و ارزش افراد را در اذهان خود فرد نشان میدهد.
نظریه های انسانگرایی بر این فرض معتقدند که افسردگی زمانی ظاهر میشود که اختلاف بین من آرمانی و من واقعی خیلی زیاد باشد بهطوریکه برای شخص قابلتحمل نباشد و این اندیشه با شواهد تجربی بهدستآمده بهوسیله پژوهشگرانی که میزان خودارزیابی افراد افسرده و غیر افسرده را بررسی کردهاند، مطابقت دارد
مدل شناختی ـ بالینی بک
نظریههای شناختی درباره اختلال هیجانی مانند نظریه طرحواره بک بر این اصل بناشده است که اختلال روانشناختی به آشفتگی و نقص در تفکر ربط دارد، مخصوصاً اضطراب و افسردگی که با افکار خود آیند منفی و تحریفهایی در ادراکها مشخص میشوند.
افکار یا تفسیرهای منفی از فعالسازی باورهای ذخیرهشده در حافظه بلندمدت به وجود میآیند. هدف شناخت درمانی اصلاح افکار و باورهای منفی و رفتارهای مرتبط با آنهاست که باعث تداوم آشفتگی روانشناختی هستند.
طبق این رویکرد، اختلال هیجانی به فعالسازی طرحوارههای ناکارآمد ربط دارد. طرحوارهها، ساختارهای حافظه محسوب میشوند که از دو نوع اطلاعات تشکیلشدهاند:
الف باورها
ب مفروضهها
باورها، سازههای مرکزی هستند که ماهیت غیر مشروط دارند (برای مثال «من بیارزشم»، «جهان جایگاه خطرناکی است») و بهعنوان حقایقی در مورد خود و جهان پذیرفته میشوند. مفروضهها ماهیتی مشروط دارند و نشانگر وابستگی بین وقایع و ارزشیابی خود میباشند (برای مثال «اگر من علائم جسمی غیرقابل تبیینی داشته باشم به این معناست که حتماً به یک بیماری خطرناک مبتلا شدهام»).
این طرحوارههای ناکارآمد که خاص اختلال هیجانی میباشند نسبت به طرحوارههای افراد عادی سختتر غیرقابل انعطافتر و عینیتر هستند. محتوای چنین طرحوارههایی خاص یک اختلال است (فرضیه محتوی اختصاصی). طرحوارههای اضطراب از باور و مفروضههایی در مورد خطر و ناتوانی برای مقابله تشکیلشدهاند.
در افسردگی کانون اصلی طرحواره بر حول مثلث شناختی منفیمتمرکز است، به این صورت که تجارب اولیه، پایهها و بنیادهایی برای شکلگیری مفاهیم منفی در مورد خود، آینده و جهان بیرونی فراهم کرده است. وقتیکه طرحوارههای ناکارآمد فعال شوند، باعث ایجاد سوگیریهایی در جستجو و تفسیر اطلاعات میشوند. این سوگیریها در سطح روبنایی بهصورت افکار خود آیند منفی در ساخت هشیاری بروز میکنند
مدل درماندگی آموختهشده
مدل درماندگی آموختهشدهتوسط آبرامسون، سلیگمن و تیزدل (1978) بیان گردید. مدل درماندگی آموختهشده یک مدل شناختی است، زیرا علت اصلی افسردگی را انتظار ذکر میکند: انتظار فرد در مورد اینکه وقایع بد رخ خواهند داد و او نمیتواند از آنها جلوگیری کند.
در مدل درماندگی آموختهشده اعتقاد بر این است که نقص اصلی در انسانها و حیوانهای درمانده این است که بعد از وقایع کنترل ناپذیر، انتظارشان از آینده، نامشروط (بیارتباط) بودن بین پاسخ و بازده است. این نظریه بیان میکند سگها، موشها و افرادی که قادر نیستند از وقایع بگریزند بعدازاینکه چنین وقایعی (کنترل ناپذیر) رخ دادند حالت منفعلانه به خود میگیرند. آنها نمیتوانند یاد بگیرند که پاسخ آنها ممکن است راه گریزی برایشان فراهم سازد. این انتظار که پاسخهای آینده بیهوده و بینتیجه است، باعث دو نقص میشود:
الف از طریق کاهشدادن، انگیزش در پاسخدهی به وجود میآورد.
ب متعاقباً باعث ایجاد مشکلاتی میشود، به این صورت که بازده مشروط فراتر از پاسخ است (دستیابی به نتیجه فراتر از کار و تلاش میباشد).
وقتیکه موجودات انسانی مشکلات غیرقابلحل و غیرقابل گریزی را تجربه میکند و به این برداشت میرسند که پاسخهای آنها تأثیری ندارد یک سؤال مهم از خودشان میپرسند: «چه چیزی باعث درماندگی من شد؟»
اسناد علّیکه فرد برای چنین وقایعی ارائه میدهد نقش تعیینکنندهای در انتظار شکست برای آینده ایفا میکنند.
سه بعد در اسناد علّی وجود دارد که در ایجاد درماندگی برای وقایع آینده مهماند:
1 ـ درونی ـ بیرونی
2 ـ باثبات ـ بیثبات
3 ـ کلی ـ اختصاصی
بین علت، سیر، عوامل زمینهساز و پیشگیری از درماندگی آموخته در آزمایشگاه با اختلال افسردگی اساسی در زندگی واقعی شباهت هایی وجود دارد.
مدل سبکهای پاسخی به افسردگی
پژوهشها نشان میدهد افرادی که افسرده میشوند شبه صفاتی دارند که ممکن است بر خلق آنها تأثیر بگذارند. اگر چنین حالتی رخ بدهد یعنی صفات شخصیت بر خلق اثر بگذارند، تفاوتهای فردی در صفات شخصیت، باعث بروز افسردگی به شیوههای مختلف میشود.
برای مثال کلاین معتقدند که خصوصیات شخصیتی پایدار نظیر وابستگی بینقصگرایی باکیفیتهای متفاوت در بیان افسردگی ربط دارند. برخی از افراد ملالانگیز بهطور منظم به جنبههای منفی اطلاعات بیشتر از جنبههای مثبت و خنثی توجه میکنند، خاطرات منفی بیشتری را به یاد میآورند و اطلاعات منفی را بیشازحد پردازش میکنند
پردازش منفی اطلاعات در حد بسیار زیاد را اندیشناک میگویند.
این دیدگاه که صفات شخصیتی خاص باعث ایجاد خلق مخصوصی میشوند و خود این خلق بر پردازش اطلاعات تأثیر میگذارد، به دیدگاه راستینگ و دهارت نزدیک است.
نولن ـ هوکسما براین اساس نظریه سبکهای پاسخی به افسردگی را بیان تفاوتهای فردی در سیر، مدت و رهایی از علائم افسردگی ارائه کرده است. او معتقد است که نوع پاسخ فرد به علائم افسردگی در مدتزمان تجربه آن علائم اثر میگذارد.
افرادی که سبک پاسخی آنها اندیشناکی است، بر علائم، علل ممکن و پیامدهای این علائم متمرکز میشوند. اندیشناکی یعنی تمرکز مداوم بر علل، معنا و پیامدهای علائم افسردگی. پاسخهای اندیشناکی به افسردگی بهعنوان رفتارها و افکاری تعریف میشوند که توجه فرد را به سمت علائم افسردگی و پیامدهای منفی آنها متمرکز میکند.
محتوای شناختوارههای افراد که سبک پاسخ اندیشناکی دارند گاهی اوقات شبیه به افکار خود آیند منفی است که بهوسیله بک وهمکاران شرح داده شده است، اما این سبک پاسخی با افکار خود آیند یکی نیست. سبک پاسخی اندیشناکی مشتمل بر الگوهایی از رفتارها و افکاری است که توجه فرد را به سمت حالت هیجانی او متمرکز میکند و او را از هرگونه عملی که باعث برگرداندن توجه از خلق منفی میشود، باز میدارد.
سبک پاسخی اندیشناکی سبکی ناکارآمد است که باعث تداوم حالت افسردگی میشود. از طرفی سبک پاسخی توجه گردانی باعث کاهش علائم افسردگی میشود. دویس و نولن ـ هوکسما در پژوهشی به این نتیجه رسیدند که اندیشناکی یک سبکشناختی انعطافناپذیر است.
مدل شناختی جدید بک از افسردگی
نظریه شناختی در مورد افسردگی در طی 30 سال اخیر شاهد تغییراتی بوده است. طبق ضابطهبندیها رویکرد شناختی، عاطفه (هیجانی) یک حالت ذهنی است که درنتیجه ارزیابی محرکهای درونی یا بیرونی به وجود میآید.
در دیدگاه شناختی، طرحوارهها، اجزاء یا بلوکهای سازنده برای بازنمایی درونی معنی به شمار میروند،
پردازش اطلاعات در حالت اولیه دارای ویژگیهای زیر میباشد:
1 ـ پیچیدهتر و تلفیقیتر است.
2- خود آیند و بیتلاش است و کمتر حالت تحلیلی دارد.
3 ـ برانگیخته است یعنی وقتی فعال شد به سیستم پردازش اطلاعات حاکم میشود.
4 ـ طرحواره مفهومی – شناختی است
. طرحوارههای انگیزشی رابطه نزدیکی با حیطه رفتاری دارند. این طرحواره که به سطوح مختلف فعالیت، جهتبخشی و پاسخدهی ربط دارند در موجود انسانی وجود دارند.
در دیدگاه شناختی، ساختارهای معنایی فرد ـ ویژه یا طرحوارهها با بنیاد ناکارآمدی شناختی در اختلالات هیجانی به شمار میروند و این مفهوم، اساس نظریههای شناختی در 30 سال اخیر به شمار میرود. بااینوجود، بک اخیراً مفهوم شیوه (سبک) را برای بازنمایی اطلاعات بهکاربرده است.
شیوه نشانگر یک ساختار وسیعتر، تلفیقیتر و سازمانیافتهتر در بازنمایی معناست. شیوه شامل مجموعهای اختصاصی از طرحوارههای شناختی ـ مفهومی، عاطفی، فیزیولوژیکی، رفتاری و انگیزشی است که برای کنار آمدن با خواستها و برنامههای موجود در ارگانیزم سازماندهی میشوند.
مدل زیر سیستمهای شناختی متعامل
تیزدل درباره رابطه بین هیجان و شناخت در اختلالات خلقی (افسردگی) نظریهای را مطرح کرده است که به نام نظریه «زیرسیستمهای شناختی متعامل» معروف است.
در این چارچوب برای هر نوع اطلاعات، ذخیرههای حافظهای جداگانه وجود دارد و جمعاً نه زیرسیستم حافظه وجود دارد. پردازش اطلاعات شامل انتقال اطلاعات بین زیر سیستمها و گشتار بندی آن از یک رمزگان ذهنی به رمزگان ذهنی دیگر است. در این شیوه، برخورد و رمزگان ذهنی به دو سطح معنا مربوط میشوند:
1 ـ سطح اختصاصیتر
2 ـ سطح کلیتر
در بازنماییهای گزارهای معمولاً معانی در سطح اختصاصی خود پردازش میشوند، مانند: «امروز هوا سرد است». معنی در این سطح نسبتاً ساده دریافت میشود. نظریه باور درباره ارتباط خلق و حافظه را میتوان در این سطح از بازنمایی قرارداد؛ اما تیزدل از بازنماییهای دلالتی ضمنی نیز سخن میگوید که نمایانگر سطح کلیتر و همگانیتر معانی است. انتقال معانی در این سطح دشوار است، چون مستقیماً با زبان ارتباطی انطباق ندارند. به نظر میرسد که فقط دراین سطح است که معنی با هیجان ارتباط مییابد.
پژوهشهای صورت گرفته در داخل و خارج کشور
برتو و همکاران (1999) به مطالعه ارتباط بین مؤلفههای مختلف ناگویی خلقی و اضطراب صفت و حالت پرداختهاند. نتایج نشان داد که ارتباط مثبتی بیت افسردگی و اضطراب (صفت و حالت) و نمره ناگویی خلقی وجود دارد. نتایج همبستگی تفکیکی نشان داد که بعد از کنترل افسردگی بین ناگویی خلقی و اضطراب ارتباط معنادار وجود دارد.
اما بعد از کنترل اضطراب صفت و حالت بین ناگویی خلقی و افسردگی ارتباطی وجود نداشت. همین مسئله آنها را به تدوین این فرضیه رهنمون کرد که ناگویی خلقی با اثر بر اضطراب با افسردگی رابطه دارد.
در پژوهشی که در هند توسط داددو ایساک، چاتورودی انجام شد به بررسی ناگویی خلقی در اختلالات بدنیشکل و افسردگی پرداخته شد. آنها به بین نمره کل ناگویی خلقی در دو گروه افسرده و بدنیشکل تفاوتی نیافتند اما گروه افسرده در بعد مشکل در بیان احساسات نمره بالاتری داشتند.
لی و همکاران (2007) ارتباط بین ناگویی خلقی و نشانهشناسی افسردگی پس از زایمان را موردمطالعه قراردادند. در این مطالعه هفتادوهفت زن حامله پرسشنامههای خود گزارشی را کامل کردند و در دو گروه با خطر بالا و خطر پایین برای شروع افسردگی ماژور بر اساس تاریخچه افسردگی و نمرات بالای افسردگی تقسیم شدند.
در طول بارداری و بعد از وضع حمل نیز پرسشنامه ناگویی خلقی تورنتو تکمیل شد. نتایج این تحقیق نشان داد که بین ناگویی خلقی و افسردگی پس از زایمان ارتباط قوی وجود دارد. زنانی که در گروه خطر بالا قرار داشتند بهطور معنیداری سطوح بالاتری از ناگویی خلقی را به نسبت زنان گروه خطر پایین نشان دادند. نتایج این مطالعه از اینکه ناگویی خلقی یک پدیده و صفت پایدار است، حمایت میکند.
در پژوهشی که توسط هانکالپی در کشور فنلاند برای بررسی اینکه آیا ناگویی خلقی یک عامل خطر برای افسردگی اساسی، اختلال شخصیت یا سوءمصرف الکل محسوب میشود، صورت گرفت و نتایج نشان داد که افرادی که نمرات بالاتری در ناگویی خلقی میگیرند نسبت به افرادی که نمرات کمتری میگیرند، از اختلالات افسردگی اساسی، اختلال شخصیت یا اختلالات سوءمصرف الکل رنج میبرند، اما اگر علائم افسردگی در رگرسیون لجستیک شامل شود، ناگویی خلقی قبلی نمیتواند این اختلالات را پیشبینی کند.
در پژوهشی که توسط یازیسای گولکو همکاران (2013) انجام شد به بررسی اینکه آیا ناگویی خلقی، اثر آسیب دوران کودکیدر بدنی سازی بیماران مبتلابه افسردگی اساسی را میانجیگری میکند یا نه پرداخته شد. آنها دریافتند که سوءاستفاده هیجانیو غفلت هیجانی نمره در زیرمقیاس بدنسازی SCL-90 را پیشبینی میکند. همچینی اینکه ناگویی خلقی در ظهور نشانه های بدنی در افسردگی اساسی دخالت دارد.
جان نثاری (1373) در یک بررسی که تحت عنوان بررسی سبک اسناد و رابطه آن با افسردگی در آزادگان شهر تهران و مقایسه آنها با افراد عادی، نشان داد که بین سبک اسناد با افسردگی ارتباط وجود دارد و سبک اسناد آزادگان در مقایسه با سبک اسناد افراد عادی برای حوادث بد درونیتر، پایدار و کلیتر است؛ و برای حوادث خوب بیرونیتر، ناپایدارتر و اختصاصیتر است.
بخشی سورشجانی (1388) در پژوهشی به بررسی ارتباط کمالگرایی با افسردگی و عملکرد تحصیلی در دانشجویان پرداخت. نتایج بهدستآمده نشان داد که بین کمالگرایی و افسردگی رابطه وجود داشت. بهطوریکه کمالگرایی به افسردگی دانشجویان تأثیر گذاشته و آن را شدت بخشیده بود. همچنین بین کمالگرایی و عملکرد تحصیلی رابطه منفی معنادار به دست آمد.
در پژوهشی رضایی آدریانی و همکاران (1388) تحت عنوان مقایسه میزان افسردگی، اضطراب، استرس و کیفیت زندگی دانشجویان دختر و پسر مقیم خوابگاه، نشان دادند که 6/51 درصد این دانشجویان از افسردگی، 5/39 اضطراب و 7/71 درصد هم از استرس رنج میبرند. همچنین 9/4 درصد کیفیت زندگی این دانشجویان بسیار پایین و 2/33 درصد متوسط میباشد.
احمدی طهور سلطانی و همکارن (1390) در پژوهشی تحت عنوان رابطه سبکهای دلبستگی و افسردگی در دانشجویان، نشان دادند که افراد غیر افسرده از سبک دلبستگی ایمن و افراد افسرده از سبک دلبستگی ناایمن دوسوگرا برخوردارند.
نامجو و همکاران (1391) در پژوهشی تحت عنوان رابطه کمالگرایی، سبکهای دفاعی و نشانههای افسردگی در دانشجویان، نشان دادند که دو بعد کمالگرایی جامعه مدار و دیگرمدار در ارتباط با نشانههای افسردگی، اثر تعدیلکنندگی دارد؛ و سبک دفاعی رشد یافته نیز تعدیلکننده رابطه کمالگرایی جامعه مدار با نشانههای افسردگی میباشد
کلین(2007) در پژوهشی بر روی نمونهای بالینی از بیماران با اختلال افسردگی اساسی به بررسی کمالگرایی و افسردگی پرداخت. نتایج نشان داد که میان ابعاد کمالگرایی و افسردگی در بیماران دچار افسردگی اساسی ارتباط وجود.
بتوناری و همکاران (2010) در پژوهشی در خصوص سبکهای دلبستگی و افسردگی، نشان دادند که میزان حالات افسردگی در افراد با سبکهای ناایمن دوسوگرا بالاتر از سبک ایمن است.
افسردگی یک بیماری روانی است که باعث احساس غمگین بودن، عصبانیت، ناامیدی یا ناکامی در افراد برای مدتی طولانی میشود و کارکرد روانی- اجتماعی را مختل میکند. افسردگی عمده (حاد) در 2 درصد کودکان 6 تا 12 ساله و 4 درصد نوجوانان دیدهشده است.
طبق آمار منتشرشده از سوی اتحادیه ملی بیماریهای روانی در آمریکا (NAMI)، تقریباً 20 درصد از کل جوانان، بعدها در زندگی خود حداقل یک نمونه از افسردگی عمده را تجربه خواهند کرد.
همه ما در لحظاتی از زندگی خود احساس ناراحتی و غم میکنیم. کودکان نیز از این قاعده مستثنی نیستند. امّا افسردگی چیز دیگری است. افسردگی یک احساس شدید غمگینی و از دست دادن علاقه به فعالیتهای مختلف است که در لذت بردن از زندگی تداخل ایجاد میکند. درگذشته، متخصصان بر این باور بودند که کودکان دچار افسردگی نمیشوند. امّا اکنون دانشمندان به این نتیجه رسیدهاند که افسردگی درواقع بسیار هم در بین کودکان شایع است. همچنین اختلالات روانی در جوانان در مقایسه با بالغین، نسبت به دارودرمانی مقاومتر است و احتمال بیشتری برای مزمن شدن دارد.
برخی حملات افسردگی، شدید ولی نسبتاً کوتاه هستند. برخی دیگر خفیفترند امّا ممکن است سالها ادامه داشته باشند. کودکان معمولاً پس از آسیبهایی نظیر از دست دادن یکی از والدین، جدایی پدر و مادر یا بیماری شدید آنان (سرطان، دیابت و غیره) دچار افسردگی میشوند.
کودکانی که مورد آزار جنسی یا بیتوجهی قرارگرفته باشند نیز در معرض خطر بیشتری برای ابتلا به افسردگی قرار دارند. در بعضی موارد، کودکان ممکن است علیرغم وجود هیچ رویداد یا دلیل روشنی نیز دچار افسردگی گردند.
یک کودک ممکن است تنها یک دوره افسردگی را تجربه کند و یا چند دوره که در فواصل آن حال عادی داشته باشد. یک دوره افسردگی نوعاً بین 6 تا 9 ماه به طول میانجامد. کودکانی که یکبار دچار حمله افسردگی شده باشند درخطر ابتلا به حملهای دیگر ظرف مدّت 5 سال قرار دارند.
همچنین به گفته اتحادیه ملی بیماری روانی در آمریکا (NAMI)، این کودکان 5 برابر بیشتر از کودکانی که دچار افسردگی نشدهاند احتمال دارد که در بزرگسالی دچار افسردگی گردند. در بعضی موارد، افسردگی یک کودک پیش از آنکه سالها بعد دوباره ظاهر گردد بهبود مییابد. در موارد دیگر، کودکان ممکن است افسردگیهای مداومی داشته باشند که نیازمند درمان تا دوران بزرگسالی است.
کودکان و بالغینی که افسردگی دارند غالباً در معرض اختلالات روانی دیگر مانند اختلالات تغذیهای، خودزنی، اختلال اضطراب، اختلالات یادگیری یا مشکلات سوءمصرف مواد قرار دارند.
بهعلاوه، بر طبق آمارهای آکادمی روانپزشکی کودکان و بزرگسالان آمریکا (AACAP)، نزدیک به یکسوم کودکان بین 6 تا 12 ساله که دچار افسردگی عمده شوند در آینده دچار افسردگی دوقطبی خواهند شد.
کودکانی که از افسردگی رنج میبرند همیشه قادر نیستند یا تمایل ندارند که با پدر و مادر خود درباره وضعیتشان صحبت کنند.
به این دلیل، پدر و مادرها باید مراقب نشانههای افسردگی کودکان خود باشند. به پدر و مادرها توصیه میشود که درباره افکار و احساسات کودکانشان از آنها سؤال کنند. بهعلاوه، پدر و مادرها میتوانند با یک متخصص سلامت روان درباره اینکه هیجانات یا رفتار کودکانشان نشاندهنده وجود مشکل است یا نه مشورت کنند.
همچنین مطالعه کتاب ۱۰۰ پرسش و پاسخ درباره اختلال افسردگی یا دوقطبی کودکان را پیشنهاد میکنم.