در پشت این طرز فکر که «ارزش انسانها به موفقیتهای آنهاست و اگر آدمهای بیکفایت و نالایقی باشیم، نابود خواهیم شد»، باورهای غیر عاقلانه بسیاری نهفته است:
- بدیهی است که تقریباً کمتر کسی پیدا میشود که در اکثر زمینهها با کفایت و لایق باشد و تقریباً هیچکس نمیتواند در تمام زمینهها فردی لایق و کارآمد باشد. حتی لئوناردو داوینچی هم نقاط ضعفی داشت. سایر انسانها هم از جمله مولفان این مقاله نقطه ضعفهایی دارند! این که سعی کنیم در یک زمینه فرد کاملاً برجستهای شویم نیز کاری دشواری است چرا که باید با میلیونها انسان رقابت کنیم. در این آرمان که به طور عمومی آدم موفقی باشیم، کاملگراییهایی به چشم میخورد که میتواند ما را سخت ناامید کند.
- موفقیت و پیشرفت ربطی به ارزشمندی درونی شما ندارند مگر آن که به میل خود چنین چیزی را قرار داد ببندید. وقتی خودتان را به خاطر موفقیت در هر زمینهای شخص «بهتر» یا «بزرگتری» میبینید، موقتاً احساس «ارزشمندی» خواهید کرد. اما نه موفقیتهای شما تاثیری بر ارزشمندی درونی شما دارند و نه شکستهایتان باعث افت «منیت» شما میشوند. البته دستیابی به برخی از اهداف، ممکن است باعث شود تا احساس شادی و کارآمدی بیشتری کنید، اما این احساس «بهتر بودن» دلیل نمیشود که «شخص بهتری» شده باشید. شما فقط به این خاطر «خوب»، «ارزشمند» یا لایق هستید (البته اگر اصرار زیادی بر این کلمات دارید) که وجود دارید و زندهاید. و اگر به خاطر امکانات یا موفقیتهای روزافزون به خودتان میبالید که «بهتر» شدهاید، اشتباه میکنید. معمولاً «غرور» ناشی از موفقیت، به غرور کاذب ختم میشود: زیرا چنین غروری منبعث از این اعتقاد است که ارزش شما بستگی به موفقیتتان دارد، و حالا که موفق شدهاید پس لابد آدم ارزشمندی هستید.
- شما از لحاظ فنی، چیز خاصی «نیستید». دی. دیوید بورلند، دانشجوی علم معانی میگوید استفاده از شکلهای مختلف فعل بودن اشتباه است چون شما نه قصاب «هستید» و نه نانوا و نه شمعدان ساز. بلکه فقط انسانی «هستید» که این کارها و کارهای زیاد دیگری را انجام میدهد. پس من (آلبرت آلیس) یک روانشناس «نیستم» بلکه بخش زیادی از وقتم را به کارهای روانشناختی اختصاص میدهم و بخش دیگری از آن را صرف نوشتن، سخنرانی، مسافرت به سایر نقاط کشور برای تأسیس کارگاهها و سمینارهای گروهی میکنم. من (رابرت اچ. هارپر) هم روانشناس «نیستم» و علاوه بر انجام کارهای روانشناختی، به باغبانی و دویدن در جنگل همراه با سگم هم میپردازم، و بخش زیادی از وقتم را به همسرم، خواندن، نوشتن، مسافرت، صحبت با مردم، و کارهایی دیگر اختصاص میدهم. وقتی خودتان را بر اساس عملکردهایتان ارزیابی میکنید، دچار این خطای ذهنی میشوید که ارزش شما به آن فعالیتهاست. این طرز فکر چه قدر عاقلانه است؟
- اگر چه موفقیت منافع زیادی برای شما دارد اما باید بدانید که پرستش متعصبانهٔ الههٔ موفقیت هم ناراحتیهایی برای شما به همراه خواهد آورد. شیفتگان موفقیت معمولاً توجهی به موفقیتهای جسمی خود ندارند و به شرایطی تن میدهند که اگر قصد موفقیت نداشتند، هرگز به آن تن در نمیدادند. آنها نه وقت مناسبی صرف استراحت و لذت بردن از کارهای خود میکنند و نه به خودشان مجال میدهند تا زندگی بهتری داشته باشند. علاوه بر این، آنها با پرکاری خود جانشان را به خطر میاندازند: البته اگر این افراد واقعاً از کار بسیار زیاد، لذت میبردند خوب بود؛ اصلاً چه ایرادی دارد که روزی 16 ساعت کار کنند _ من (آلبرت آلیس) هم این کار را دوست دارم، هر چند رابرتای. هارپر علاقهای به این کار ندارد.
- تلاش دیوانهوار برای موفقیت، معمولاً بازتاب نیاز شدید به جلو زدن از دیگران است؛ یعنی روشی است برای این که ثابت کنیم مثل دیگران یا حتی بهتر از آنها هستیم. اما اگر مجبور باشید همیشه از دیگران جلو بزنید، دیگر نمیتوانید خودتان باشید (و کلاً نمیتوانید آن چه را دوست دارید انجام دهید). میپرسید اصلاً وجود بقیه چه ربطی به شما دارد؟ آیا اگر آنها صفات نازلتری نداشته باشند شما میتوانید باز هم از آنها برتر باشید؟ و اگر آنها در کاری بهتر از شما باشند این به معنای آن نخواهد بود که شما بازنده و صفرید؟ همین باورهای جادویی است که وجودتان را به دیگران وابسته میکند. اگر مثل یک آدم خرافی فکر میکنید که «ارزش» شما به عنوان یک انسان بستگی به شباهت صفات شما به صفات دیگران دارد، همیشه احساس ناامنی و «بیارزشی» خواهید کرد. بنابراین همیشه برای دیگران عمل میکنید و خواستههای وجود زمینیتان را نادیده میگیرید. و با این گونه جملات خود را زجر خواهید داد: «من فقط وقتی خودم را قبول دارم و از وجودم لذت میبرم که عملکردم مثل دیگران یا بهتر از آنها باشد.»
- اگر خیلی نگران موفقیت و شکست خود باشید از خطر کردن، اشتباه کردن، یا انجام کارهایی که واقعاً دوست دارید، خواهید ترسید. اصرار شما بر موفقیتهای فوقالعاده باعث میشود تا (الف) اشتباه کنید و به خاطر اشتباهاتتان احساس افسردگی کنید، یا (ب) به خاطر ترس از شکست، از تلاش دست بکشید و در نتیجه از خود بیزار شوید. وقتی بلندپروازی شما غیر واقع بینانه است، محکوم به شکست خواهید بود یا از شکست خواهید ترسید _ که مورد اخیر رایجتر از مورد اول است.
ترس از شکست بدتر از خود شکست است
یکی از موارد رایج اما هولناکی که نشان میدهد ترس از شکست بدتر از خود شکست است، مراجعی است که دچار ناتوانی جنسی مردانه یا سردمزاجی زنانه است. روابط جنسی در وهلهٔ اول از چند عامل تأثیر میپذیرند. این عوامل عبارتند از: خستگی، بیماری، نگرانیهای جنبی، جذاب نبودن شریک جنسی، یا ترس از بازداری میل جنسی. سپس به تدریج احساس بیکفایتی شدید خواهید کرد و پس از آن که یک بار شکست خوردید به خودتان خواهید گفت «احتمالاً باز هم شکست خواهم خورد چون ناتوانی من به قدری شدید است که نمیتوانم موفق شوم.»
دلیل شکست جنسی شما هر چه که باشد این شکست حق شماست چرا که شما از ناکامی میترسید. در نتیجه ممکن است به خودتان بگویید: «خدای من! من آخرین بار شکست خوردم. ممکن است باز هم شکست بخورم. اگر این بار هم همسرم متوجه ناتوانی و بیخاصیتی من شود، خیلی شرمآور و افتضاح خواهد شد!»
اگر یک چنین فلسفهٔ فاجعهبار و مبالغهآمیزی در مورد رابطهٔ جنسی دارید ممکن است مکرراً دچار ناتوانی و سردمزاجی جنسی شوید. شما با چنین فلسفهای، پیش از آن که بر محرکهای لذتبخش جنسی تمرکز کنید، اسیر ترس از بیلیاقتی میشوید، و از این بدتر آن که به خودتان تلقین میکنید. احتمالاً این بار هم موفق نخواهید شد. بنابراین، در وضعیتها و موقعیتهایی که انتظار دارید عملکردی آرام و لذتبخش داشته باشید، دچار ترس و واهمه میشوید. این کار مثل آن است که به جای خون گرم، آب یخ وارد بدنتان کنید!
به عبارت دیگر اگر مدام از خودتان موفقیت بخواهید، آدم ناتوان و بیکفایتی خواهید شد. یکی از مراجعان من (آلبرت آلیس) در دوران کودکیش استعداد زیادی برای ورزش داشت. او بهتر از همسالانش توپ بازی میکرد. اما وقتی خودش را با ورزشکاران بزرگتر و با استعدادتر مقایسه کرد، به قدری از ضربه زدن به توپ یا گرفتن توپ ترسید که علاقهاش را به بازی بیسبال از دست داد و از آن به بعد اصلاً بیسبال بازی نکرد. او به تدریج در سایر زمینهها هم همین طور شد تا بالاخره به جایی رسید که از انجام هر کار جدیدی میترسید. وقتی او در اوایل سیسالگی نزد من آمد به چیزی علاقه نداشت و متقاعد شده بود که در هیچ فعالیت ذهنی و جسمی نمیتواند موفق شود.
اگر معتقد باشید که باید در تمامی زمینهها آدم با کفایت و لایقی باشید چارهای ندارید جز آن که یا خودتان را یک انسان بدانید و یا یک آدم حقیر _ به عبارت دیگر به یک شیطان شبیه میشوید. ما بی آن که متوجه باشیم در حال رواج این ایدهٔ پوچ در خانهها، مدارس، کتابها، روزنامهها، فیلمهای سینمایی، آگهیها، ترانهها، نمایشنامههای تلویزیونی و سایر رسانهها هستیم. مردم سایر فرهنگها نیز به شکلهای مختلف یاد میگیرند از دیگران جلو بزنند؛ اما باید بگوییم که در هیچ فرهنگی مثل فرهنگ ما این طرز فکر رواج داده نمیشود.