بوروس فردریک اسکینر (B. F. Skinner) معتقد بود که روانشناسی علم رفتار است. او به پاسخهای رفتاری به محرکها علاقه داشت نه به تجربیات کودکی یا احساسهای بزرگسالی. یکی از تاریخ نویسان روانشناسی او را بیتردید، مشهورترین روانشناس آمریکایی در جهان خواند. اسکینر در طول سالیان عمر خود یک نویسندهی پرکار بود. یکی از علاقههای اصلی او پیوند دادن یافتههای آزمایشگاهی به حل مسائل انسانی بود. بی. اف. اسکینر برداشت جبرگرایانه اما درعینحال خوشبینانهای از ماهیت انسان داشت. کارهای او به ایجاد یادگیری برنامهای و ماشینهای آموزشی انجامید. اندیشههای اسکینر در حوزهی رواندرمانی برای مثال درمان انواع اختلالها ازجمله روانپریشیها، عقبماندگی ذهنی و اوتیسم کاربرد وسیعی داشت.
بوروس فردریک اسکینر
تولد: ۲۰ مارس ۱۹۰۴ (29 اسفند 1282)
وفات: ۱۸ اوت ۱۹۹۰ (27 مرداد 1369)
دلیل شهرت:رفتارگرایی رادیکال، شرطی شدن فعال
بوروس فردریک اسکینر (B. F. Skinner) در ۲۰ مارس ۱۹۰۴ در شهر ساسکهانا، ایالت پنسیلوانیا به دنیا آمد. او فرزند ویلیام اسکینر و گریس مانژ بوروس اسکینر بود. پدر او وکیلی بود که آرزوی سیاستمدار شدن داشت و مادرش خانهدار بود. اسکینر اولین فرزند خانواده بود.
بی.اف.اسکینر در خانوادهای صمیمی، پر از عطوفت، باثبات و مرفه متوسط بالا بزرگ شد. والدین اسکینر آدمهای سختکوشی بودند که مقررات رفتاری خاصی را به فرزندشان آموزش میدادند. پدر و مادر اسکینر عضو کلیسای پرسبیتری بودند اما فِرِد (که تقریباً او را هیچوقت بوروس یا بی.اف. صدا نمیکردند) در طول دورهی دبیرستان، اعتقاد خود را از دست داد و به هیچ مذهبی پایبند نبود.
مادر او همیشه معیارهای سخت و جدی داشت و روش کنترل اون این بود که «نچ نچ» کند. مادربزرگ اسکینر هنگامیکه میخواست او را از تنبیههای جهنم آگاه سازد، به ذغال های سرخشده در شومینه اشاره میکرد. پدر اسکینر برای آگاه ساختن از عاقبتی که به تبهکاری منجر میشود، زندان منطقه را به اون نشان داد و او را به سخنرانی دربارهی زندگی در زندان بدنام نیویورک برد.
هنگامیکه اسکینر 5/2 ساله بود، برادرش ادوارد متولد شد. اسکینر احساس کرد والدینش ابی را بیشتر دوست دارند، اما احساس نمیکرد که وی را دوست ندارند. اسکینر مستقل بود و به پدر و مادرش وابستگی عاطفی کمتری داشت. در اولین سال تحصیلی اسکینر در کالج، ابی بهطور ناگهانی فوت کرد. پسازاین واقعه والدین او کمتر مایل بودند که پسر بزرگشان از آنها دور شود. آنها میخواستند اسکینر «نانآور خانواده» باشد.
بعدازاینکه بی. اف. اسکینر در روانشناسی آمریکا آدم سرشناسی شد ازلحاظ مالی به والدینش متعهد بود. بوروس فردریک اسکینر در کودکی به موسیقی و ادبیات علاقه داشت. او میخواست نویسندهای حرفهای شود. او در سن ۴۰ تا ۵۰ سالگی با انتشار کتاب والدن۲ به این هدف دستیافت.
اسکینر به ساختن چیزها علاقهمند بود: واگن، کلک، چرخوفلک، قلابسنگ، هواپیمای مدل و یک توپ بخاری که با آن سیبزمینی و هویج را روی پشتبام همسایهها پرتاب میکرد. سالها وقت صرف ساختن یک ماشین دائماً متحرک کرد. در مورد حیوانات، بسیار مطالعه کرد و مجموعهای از لاکپشتها، مارمولکها، وزغها و سنجابهای زیرزمینی را نگهداری میکرد.
بی. اف. اسکینر در دبیرستان عملکرد خوبی در ادبیات داشت، اما در علوم ضعیف بود. او با نواختن جاز و شرکت در یک ارکستر مقداری پول به دست آورد. تقریباً در همین زمان، خانوادهی او به شهر اسکرانتون، ایالت پنسیلوانیا نقل مکان کردند. اسکینر به کالج هامیلتون، کالج کوچک علوم انسانی در کلینتون، نیویورک رفت و در رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی تحصیل کرد.
اسکینر شوخی هایی انجام می داد که جمع کالج را به هم می زد. او در مورد اعضای هیئت علمی و اداری منتقدانه و بی پرده صحبت میکرد. در جشن فارغ التحصیلی اسکینر و دوستانش، رئیس دانشکده به آنها هشدار داد که اگر آرام نگیرند فارغ التحصیل نخواهند شد. اسکینر با اشتیاق برای نویسنده شدن فارغ التحصیل شد.
هنگامیکه به پدرش نامه نوشت که دوست دارد یک سال را در خانه بماند و به جز نوشتن کار دیگری انجام ندهد، پدرش پاسخ نه چندان گرمی به او داد. ویلیام اسکینر لزوم سروسامان دادن به زندگی را به پسرش متذکر شد و با بی میلی قبول کرد که یک سال به اسکینر کمک مالی کند.
بی.اف.اسکینر به دنبال پاسخ پدرش، نامه ای دلگرم کننده از رابرت فراست که برخی از نوشته های او را خوانده بود، دریافت کرد. اسکینر به خانه ی پدری در اسکرانتون برگشت و هر روز صبح در اتاق زیر شیروانی به نوشتن پرداخت. اومطالعه میکرد، به رادیو گوش می داد، پیانو می نواخت و کشتی های مدل می ساخت و در عین حال منتظر الهام بود.
تلاش های اسکینر بی نتیجه ماند و به این نتیجه رسید که چیزی برای گفتن ندارد. کوشش های او در نویسندگی چنان مأیوس کننده بود که به فکر افتاد پیش روانپزشک برود. او خود را ناموفق می دانست؛ احساس ارزش شخصی او خرد شده بود. این «سال تیره» بیانگر سردرگمی هویت قدرتمند در زندگی اسکینر بود.
اسکینر در عشق نیز مأیوس بود؛ حداقل نیم دو جین زن جوان او را از خود رانده بودند و اسکینر را در حالتی که خودش آن را درد شدید جسمی توصیف میکرد، باقی گذارده بودند. او آنقدر ناراحت بود که یک بار حرف اول نام زنی را روی بازوی خود داغ کرد و این اثر برای سالها باقی ماند. یک سرگذشت نامه نویس دربارهی این موضوع گفته است که: «علایق عشقی اسکینر همیشه تا حدی با تردید و ناکامی همراه بود؛ و در واقع اسکینر بهعنوان مردی زن باره شهرت داشت.»
اسکینر سرانجام به کار در صنعت ذغال سنگ مشغول شد و به خلاصه کردن اسناد حقوقی پرداخت. نخستین کتاب او که با همکاری پدرش نوشت درباره همین اسناد حقوقی بود و تحلیلی از تصمیمات شورای توافق صنعت ذغال سنگ نامیده شد. بوروس فردریک اسکینر، پس از نوشتن این کتاب، به گرینویچ ویلیج در نیویورک نقل مکان کرد و در آنجا به مدت شش ماه همانند یک کولی دوره گرد زندگی کرد.
او در زندگی نامه اش نوشته است: «من در نویسندگی شکست خورده بودم زیرا چیز مهمی برای گفتن نداشتم، اما من اینو توجیه را نمی پذیرم. تقصیر به گردن ادبیات بود.» زمانی که اسکینر تمام امید خود را از دست داده بود، هویتی را کشف کرد که متناسب با او بود. اسکینر در توصیف کردن رفتار انسان از طریق ادبیات شکست خورده بود، به همین علت تصمیم گرفت آن را به صورت علمی توصیف کند. روانشناسی او را جذب کرد.
بی. اف. اسکینر بعد از خواندن تعدادی از آثار واتسون و پاولف، تصمیم گرفت رفتارگرا شود؛ بنابراین، خودانگاره و هویت او ایمن شدند. المز (۱۹۸۱، ۱۹۹۴) معتقد بود که این گونه تعهد کامل به یک ایدئولوژی افراطی کاملاً مخصوص افرادی است که با بحران هویت مواجه شده اند.
اسکینر در سال ۱۹۸۲ برای تحصیل در رشتهی روانشناسی وارد دانشگاه هاروارد شد. او مدرک فوق لیسانس خود را به مدت دو سال و دکترای خود را به مدت سه سال دریافت کرد؛ و بعد برای دورهی فوق دکترا، پنج سال دیگر در هاروارد ماند. اسکینر احساس میکرد جایگاه واقعی خود را یافته است، بنابراین خورد را کاملا در مطالعاتش غرق کرد. اسکینر در تمام عمر انضباط شخصی بالایی داشت.
بوروس فردریک اسکینر برای ادامه دادن پژوهش آزمایشگاهی در هاروارد، از شورای پژوهش ملی، بورس تحصیلی دریافت کرد. او برنامه ای بهعنوان رفتارگرا برای خودش ریخت و هدف هایی را برای ۳۰ سال بعد خود تعیین کرد. این برنامه طرفداری از روش های رفتارگرا و نه «تسلیم فیزیولوژیکی سیستم عصبی مرکزی شدن» را به او یادآوری کرد. اسکینر در سال ۱۹۶۰ به مهم ترین مراحل این برنامه رسیده بود.
به علت رکود اقتصادی اسکینر با مشکل پیدا کردن کار مواجه شد؛ اما زیاد طول نکشید که نگرانی او برطرف شد؛ هاروارد در بهار سال ۱۹۳۳، انجمنی را برای تقویت کردن تفکر خلاق بین جوانان سرآمد این دانشگاه به وجود آورد که اسکینر بهعنوان عضو این انجمن انتخاب شد. اسکینر ۳ سال را صرف پژوهش آزمایشگاهی کرد. در پایان این ۳ سال، اسکینر دوباره با مشکل پیدا کردن کار مواجه شد. او از روانشناسی علمی سنتی تقریباً هیچ اطلاعی نداشت و علاقه ای هم به آگاه شدن از آن نداشت. به همین علت برای تدریس روانشناسی آمادگی نداشت.
بی. اف. اسکینر در سال ۱۹۳۶ تدریس و پژوهش در دانشگاه مینه سوتا را آغاز کرد و ۹ سال در آنجا ماند. او مدت کوتاهی بعد از نقل مکان به مینیاپولیس با یووُنابلو ازدواج کرد. این زوج صاحب دو دختر به نام های جولی در سال ۱۹۳۸ و دبورا (دبی) در سال ۱۹۴۴، شدند.
در مدتی که اسکینر در مینه سوتا اقامت داشت، اولین کتاب خود را با عنوان رفتار جانداران (۱۹۳۸) منتشر کرد که او را بهعنوان روانشناسی تجربی برجسته تثبیت کرد. یکی از دانشجویان اسکینر در دانشگاه مینه سوتا دبلیو. کی. استیس بود که کارهایش تأثیر چشمگیری بر روانشناسی داشته است.
غیر از این اثر، مشغول دو پروژه ی موشک هدایت شونده توسط کبوتر و دستگاه مراقب بچه برای فرزند دوم خود شد که هر دو موجب ناکامی شدند، هیجاناتی که ممکن است به بحران دوم انجامیده باشند. پروژه ی کبوتر اسکینر تلاش هوشمندانه ای برای شرطی کردن کبوتران بود تا به دکمه هایی نوک بزنند و موشکی را به سمت دشمن رها کنند.
قبل از اینکه ایالات متحده وارد جنگ شود، اسکینر یک فوج کبوتر با هدف تربیت برای هدایت کردن موشک ها خرید. او برای این کار از دانشگاه مینه سوتا و جنرال میلز (شرکت غذایی در مینه سوتا) کمک مالی دریافت کرد. در سال ۱۹۴۴ اسکینر با تدارک دیدن کبوتر زنده ای که هدف متحرکی را ردیابی میکرد، امکانپذیر بودن این پروژه را به مقامات حکومتی ثابت کرد؛ اما برخی از مشاهده گران خندیدند. بعد از ۴ سال کار که ۲ سال آن تمام وقت بود، به اسکینر اطلاع داده شد که کمک مالی، دیگر ادامه نخواهد یافت و پروژه متوقف شد.
قرار بود این وسیله ی آمریکایی در مقابله با هواپیماهای ژاپنی که در آن خلبانان هواپیماهای خود را به هدف های دشمن می زدند و در نتیجه هدف و خلبان و هواپیما هر سه از بین می رفتند به کار گرفته شود. این وسیله که در مقابله با خلبانان فدایی هواپیماهای ژاپنی پیشنهاد شده بود موجب کشته شدن افراد انسانی نمی شد. اسکینر گفته است اندیشه ی چنین کاری بسیار پیشرفته تر از آن بود که در آن زمان مورد قبول قرار گیرد.
بوروس فردریک اسکینر بعد از تولد دومین فرزندش دستکاه مراقب بچه را ساخت. این دستگاه گهواره ی بسته ای بودکه پنجره ی بزرگی داشت و هوای گرم و تازه به داخل آن دمیده می شد. این دستگاه محیط جسمانی و روانی سالمی را برای دبی فراهم میکرد و والدین را از کار خسته کننده و غیر ضروری آزاد می ساخت. دبی بیشتر اوقات در این گهواره بود.
نشریه ی «خانه ی خانم ها» مقاله ای را دربارهی دستگاه مراقب بچه منتشر کرد. بعد از انتشار این مقاله از اسکینر به خاطر ابداع این دستگاه، انتقاد و تحسین شد. آلان المز معتقد بود ناکامی هایی که اسکینر در مورد پروژه کبوتر و دستگاه مراقب بچه تجربه کرد، به دومین بحران هویت در میانسالی انجامید.
اسکینر در این مرحله ۴۰ سال داشت و هنوز به کمک مالی پدرش وابسته بود. حتی زمانی که اسکینر رفتارگرای مشهور و موفقی شده بود، استقلال مالی نداشت و والدینش برای اتومبیل، تعطیلات، تحصیلات فرزندانش در مدارس خصوصی و مسکن برای خانواده اش، هزینه میکردند.
بوروس فردریک اسکینر بین ۴۰ تا ۵۰ سالگی دچار یک دورهی افسردگی شدکه با برگشتن به هویت شکست خورده ی خود بهعنوان نویسنده، آن را حل کرد. بی. اف. اسکینر در تابستان ۱۹۴۵ کتاب والدن۲ را نوشت. عنوان این داستان به احترام داستان معروف والدن اثر توریو انتخاب شده است. اسکینر والدن2 را در هفت هفته نوشت. او در این کتاب کوشید تا اصول یادگیری خود را درساختن یک جامعه ی نمونه به کار گیرد.
این کتاب برای اسکینر درمانی فوری به شکل پالایش هیجانی بود. بی. اف. اسکینر کاری را انجام داده بود که ۲۰ سال قبل در طول سال تیره ی خود، نتوانسته بود انجام دهد. این رمان جامعه ای را توصیف می کند که در آن تمام جنبه های زندگی بهوسیلهی تقویت مثبت کنترل می شوند که اصل بنیادی نظام روانشناسی اسکینر است. دو شخصیت اصلی این کتاب، فرازیر و بوریس، بیانگر تلاش او برای آشتی دادن دو جنبه ی جداگانه ی شخصیت خودش بودند. والدن۲ معیاری برای کار حرفهای اسکینر نیز بود. او از آن پس باید به کاربرد تحلیل رفتاری در تکنولوژی شکل دادن رفتار انسان می پرداخت.
هنگامیکه اسکینر در دانشگاه مینه سونا بود، یک تجربه مهم رخ داد. پدر او پیشنهاد کرد که اگر از تدریس در طول ماه های تابستان چشم پوشی کند و همسر و دختر خود را به اسکرانتون بیاورد، حقوق ترم تابستان را به او پرداخت خواهد کرد. اسکینر در زندگی نامه ی خود اشاره کرد که از انگیزه ی پدرش خبر نداشت و با این حال به اسکرانتون رفت و در زیرزمین میزی تهیه و شروع به نوشتن کرد.
بار دیگر مشخص شد که اسکرانتون بی حاصل است و کتابی که او مشغول نوشتنش بود تا چند سال بعد ناتمام ماند. بی. اف. اسکینر در سال ۱۹۴۵ مینه سوتا را ترک کرد و مدیر گروه روانشناسی در ایندیانا شد. این نقل مکان به ناکامی های او افزود. همسرش در مورد ترک کردن دوستان تردید داشت، وظایف اجرایی اسکینر خسته کننده بودند و هنوز احساس میکرد از جریان غالب روانشناسی علمی خارج است. بحران شخصی او مدت زیادی ادامه نیافت و وضعیت حرفهای او چرخش دیگری کرد.
علاقه ی او به وضعیت انسان، در کتاب علم و رفتار انسان (۱۹۵۳) جلوه گر شد و بیان فلسفی آن به کتاب فراسوی آزادی و شأن (۱۹۷۱) انجامید. اسکینر در کتاب فراسوی آزادی و شان (1971) دلایل مهندسی فرهنگی را با اینکه امکان آن وجود دارد، ولی عمدتا رد شده است، بررسی کرد. این کتاب پرفروش ترین کتاب در سطح آمریکا بود.
بوروس فردریک اسکینر در سال ۱۹۴۸ به هاروارد برگشت و عمدتاً در کالج آموزشوپرورش تدریس میکرد و به آزمایش های خود بر روی کبوتران ادامه داد. در سالهای دهه ی ۱۹۶۰، ستاره ی بخت اسکینر شروع به درخشیدن کرد و این تا حدی به دلیل پذیرش اندیشه های او در رشتهی آموزشوپرورش و تا حدی نیز به دلیل کاربرد اصول اسکینر در رشتهی درمانی تغییر رفتار بود. چنین کاربرد عملی گسترده ی اندیشه های اسکینر کاملاً مناسب بود، زیرا او به حل مسائل واقعی جهان شدیداً علاقهمند بود. کار بعدی او کتاب علم و رفتار انسان (۱۹۵۳)، کتاب درسی اصلی برای روانشناسی رفتاری اسکینر شد.
بی. اف. اسکینر در سال ۱۹۶۴، در ۶۰ سالگی از تدریس بازنشسته شد، ولی مقام هیأت علمی خود را حفظ کرد. اسکینر در طول ده سال بعد، دو کمک مالی دولتی برای نوشتن و انجام پژوهش دریافت کرد. اسکینر چند کتاب مهم دربارهی رفتار انسان نوشت که باعث شدند مقام معروفترین روان شناس زنده ی آمریکا را کسب کند.
او علاوه بر کتاب فراسوی آزادی و شأن، کتاب های دربارهی رفتارگرایی (۱۹۷۴)، تأملاتی دربارهی رفتارگرایی و جامعه (۱۹۷۸) و به خاطر تأمل بیشتر (۱۹۸۷) را منتشر کرد. او یک زندگی نامه ی سه جلدی را با عنوان جزئیات زندگی من (۱۹۷۶)، شکل گیری یک رفتارگرا (۱۹۷۹) و موضوع پیامدها (۱۹۸۳) را نیز نوشت.
اسکینر در سال ۱۹۷۴ با عنوان استاد روانشناسی بازنشسته شد، اما بهعنوان استاد بازنشسته، فعالیت میکرد. بوروس فردریک اسکینر تا دهه ی هشتاد سالگی با علاقه و از خود گذشتگی به کارکردن ادامه داد. او عادت های خود را تنظیم کرد، نتیجه ی کار روزانه و متوسط زمان سپری شده برای هر کلمه ی منتشر شده (دو دقیقه) را ثبت کرد. او نمونه ی زنده ای از تعریف انسان بهعنوان دستگاه پیچیده ای بود که به شیوه ی قانونمند رفتار می کند.
اسکینر یک بار به یکی از دوستان خود گفته بود که نام او در نوشته های روانشناسی بیشتر از نام فروید ذکر شده است. وقتی از او پرسیدند آیا این هدف او بوده است، جواب داد: «فکر میکردم ممکن است به آن برسم.»
بی. اف. اسکینر در حوزه ی آموزشوپرورش، روش تدریسی به نام یادگیری برنامه ریزی شده را به وجود آورد. در یادگیری برنامه ریزی شده، مطالب در مراحل کوچک به دانش آموزان ارائه میشود؛ بعدا دانش آموزان در رابطه با این مطالب امتحان می شوند، به دقت پاسخهای آن ها بارخورد فوری داده میشود و به آن ها امکان داده میشود تا با سرعت خودشان در یادگیری مطالب پیش بروند.
اسکینر هنگامیکه از کلاس دخترش دیدن کرد، آموزشوپرورش آمریکا را به باد انتقاد گرفت. انتقاد اصلی او از شیوه های آموزشی آمریکا این بود که برای وادار کردن دانش آموزان به یادگیری و رفتار کردن مناسب، بهجای دستکاری دقیق وابستگی های تقویت، از تهدید به تنبیه استفاده میشود. اسکینر گفت کنترل آزارنده، نگرشی منفی نسبت به آموزش ایجاد می کند.
بوروس فردریک اسکینر در سن ۷۸ سالگی مقاله ای با نام «مدیریت شخصی عقلی در کهن سالی» نوشت که در آن تجربیات شخصی خودرا بهعنوان یک مطالعه ی موردی نقل کرده است. او در این مقاله توصیف می کند که چرا لازم است مغز هر روز ساعات کمتری کار کند و در میان تلاش ها فواصل استراحت داشته باشد تا بتواند بر ضعف حافظه و کاهش توانایی ذهنی مربوط به سن فائق آید.
اسکینر در سن ۸۶ سالگی در زیرزمین منزلش «جعبه اسکینر» خودش را ساخت؛ محیطی کنترل شده که تقویت مثبت فراهم میکرد. در یک مخزن زرد رنگ پلاستیکی می خوابید که فقط آن قدر بزرگ بود که یک تشک، چند قفسه ی کتاب و یک دستگاه تلویزیون در آن جا می گرفت. او هر شب ساعت ۱۰ می خوابید، یک ساعت کار میکرد، سه ساعت دیگر می خوابید و صبح در ساعت ۵ بیدار شده و مجدداً برای سه ساعت دیگر کار میکرد. سپس پیاده به دفتر کارش در دانشگاه می رفت و هر روز بعدازظهر با گوش دادن به موسیقی خود را تقویت میکرد. او از طریق نوشتن هم مقدار زیادی تقویت مثبت دریافت میکرد.
بی. اف. اسکینر در سال ۱۹۸۹ به بیماری لوسمی دچار شد و به او گفتند تنها دو ماه دیگر زنده خواهد ماند. بوروس فردریک اسکینر احساسات خود را در یک مصاحبه رادیویی بیان کرد: “من مذهبی نیستم، بنابراین نمی ترسم از اینکه پس از مرگ چه به سرم خواهد آمد. وقتی به من گفته شد به این بیماری مبتلا هستم و در چند ماه خواهم مرد هیچ نوع هیجانی نداشتم. نه هراس، نه ترس، نه اضطراب. هیچ چیز. تنها چیزی که مرا متأثر کرد و واقعاً اشک به چشمانم آورد وقتی بود که به این فکر کردم که باید این موضوع را به زن و دخترانم بگویم. می فهمید، وقتیکه میمیرید، کسانی که دوستتان دارند آزار می بینند؛ و شما نمی توانید در این مورد کاری بکنید… من زندگی بسیار خوبی داشته ام. احمقانه خواهد بود اگر به هر صورتی از آن شکایت کنم؛ بنابراین، من از این چند ماه معدود نیز به همان صورتی که همیشه از زندگی ام لذت برده ام، لذت خواهم برد.”
در سال ۱۹۹۰، بوروس فردریک اسکینر هشت روز قبل از مرگ، هنگامیکه ضعیف و نحیف بود در گردهمایی انجمن روانشناسی آمریکا در بوستون مقاله ای ارائه داد. در این سخنرانی پرشور به طرفداری خود از روانشناسی رادیکال ادامه داد و به رشد روانشناسی شناختی که با رفتارگرایی او به چالش برخاسته بود به شدت حمله کرد. بوروس فردریک اسکینر در این کنگره تقدیرنامه ی بی نظیری برای یک عمر خدمات برجسته به روانشناسی دریافت کرد، تنها کسی که چنین جایزه ای را در تاریخچه ی انجمن روانشناسی آمریکا دریافت نمود.
اسکینر در طول زندگی حرفهای خود افتخارات و جوایز دیگری نیز دریافت کرد که جایزه ی خدمات برجسته ی علمی سال ۱۹۵۸ انجمن روانشناسی آمریکا و مدال علم رئیس جمهور از آن جمله هستند.
اسکینر در غروب قبل از مرگش، بر روی آخرین مقاله ی خود «آیا روانشناسی می تواند علم ذهن باشد؟» کار میکرد که اتهام دیگری به نهضت شناختی بود و تهدید میکرد جانشین تعریف او از روانشناسی شود. بوروس فردریک اسکینر در ماه اوت ۱۹۹۰ در شهر لوکمیا درگذشت.
بوروس فردریک اسکینر برای دههها بانفوذترین شخص در روانشناسی بود. هنگامیکه اسکینر فوت کرد، سردبیر مجلهی روانشناسی آمریکایی او را بهعنوان «یکی از غولهای رشتهی علمی ما» که اثری دائمی بر روانشناسی بهجای گذاشت، مورد تحسین قرارداد. در آگهی درگذشت اسکینر در مجلهی تاریخ علوم رفتاری، او بهعنوان «رهبر علم رفتار در این قرن» توصیف شد.
بی. اف. اسکینر: “ما وقتیکه برای سرسره روی یخ یا اسکی روی برف میرویم همیشه یخ یا برف مناسب را پیدا نمیکنیم…ما همیشه در یک رستوران بخصوص غذای خوب دریافت نمیکنیم، زیرا آشپزها همیشه قابل پیشبینی نیستند. هنگامیکه به دوستمان زنگ میزنیم همیشه پاسخ دریافت نمیکنیم، زیرا دوست ما همیشه در منزل نیست… ویژگی تقویت در صنعت و آموزشوپرورش تقریباً همیشه نا پیاپی است، زیرا کنترل کردن رفتار بهوسیلهی تقویت همهی پاسخها امکانپذیر نیست.”
بوروس فردریک اسکینر تأکید داشت که رفتار انسان را باید به صورت علمی بررسی کرد. رفتارگرایی علمی او، بر مبنای این عقیده استوار است که رفتار را باید بدون مراجعه به نیازها، غرایز یا انگیزه ها بررسی کرد؛ گرچه اسکینر معتقد بود که حالت های درونی از حیطه ی علم خارج هستند ولی وجود آن ها را انکار نکرد.
روان درمانی از نظر بی. اف. اسکینر:
بی. اف. اسکینر معتقد بود که روان درمانی یکی از موانع اصلی بر سر راه تلاش روان شناسی برای علمی شدن است. با این حال عقاید او درباره شکل دهی رفتار نه تنها بر رفتاردرمانی تاثیر قابل ملاحظه ای داشته، بلکه به توصیف نحوه ای که تمام درمان ها موثر واقع می شوند گسترش یافته است. درمانگر، صرف نظر از گرایش نظری، عامل کنترل کننده است. شکل دهی هر رفتار طول می کشد و رفتار درمانی از این امر مستثنی نیست. درمانگر با تقویت کردن تغییرات مثبت جزئی در رفتار، رفتار مطلوب را شکل می دهد. درمانگر غیر رفتاری ممکن است به صورت تصادفی یا نا آگاهانه بر رفتار تاثیر بگذارد، در حالی که درمانگر رفتار به طور اختصاصی به این روش توجه دارد. رفتار درمانگران طی چند سال، انواع روش ها را ابداع کرده اند که اغلب آن ها بر مبنای شرطی سازی کنشگر استوار است، هرچند برخی از آن ها بر مبنای اصول شرطی سازی کلاسیک استوارند.
رفتار گرایی رادیکال:
اسکینر نوعی فلسفه علمی به نام رفتار گرایی رادیکال را پایه گذاری کرد. این جهت گیری علمی، زبان و تفسیرهای وابسته به رویدادهای ذهنی را رد می کند. برای اسکینر، جنبه های قابل مشاهده و قابل اندازه گیری محیط، رفتار جاندار و پیامدهای رفتار مواد با ارزش پژوهش علمی محسوب می شوند.
رفتار پاسخگر و رفتار کنشگر:
رفتار پاسخگر: رفتار پاسخگر که به وسیله ی یک محرک شناخته شده فراخوانده می شود. پاسخ های غیر شرطی مثال هایی از رفتار پاسخگر هستند، زیرا آن ها به وسیله ی محرک های غیر شرطی فراخوانده می شوند. رفتار پاسخگر همه بازتاب ها مانند تنگ شدن مردمک چشم بر اثر نور و … شامل می شود.
رفتار کنشگر یا رفتار فعال: به وسیله یک محرک شناخته شده فراخوانده نمی شود بلکه صرفا از جاندار صادر می شود. از آن جا که رفتار کنشگر در ابتدا با محرک های شناخته شده همراه نیست، خود به خودی به نظر می رسد؛ مانند سوت زدن، بر خواستن، رها کردن یک وسیله بازی و … . اکثر فعالیت های روزانه ما رفتار کنشگر هستند.
شرطی شدن نوع S و نوع R:
همراه با دو نوع رفتار اشاره شده در بالا، دو نوع شرطی شدن وجود دارد. شرطی شدن نوع S (نوع محرک) که همان شرطی شدن پاسخگر یا کلاسیک است. به آن شرطی شدن نوع S می گویند تا بر اهمیت محرک در فراخوانی پاسخ تاکید کنند. شرطی شدن رفتار کنشگر، شرطی شدن نوع R (نوع پاسخ) نام گرفته است تا بر اهمیت پاسخ تاکید شود. در شرطی شدن کنشگر نیرومندی شرطی شدن معمولا با مقدار پاسخ شرطی معین می شود.
جعبه ی اسکینر:
اکثر کارهای اسکینر با یک اتاقک کوچک آزمایش که به جعبه ی اسکینر شهرت یافته است انجام شده اند. این جعبه معمولا دارای کف سیمی مشبک، یک چراغ، یک اهرم و یک ظرف غذا است و طوری درست شده است که وقتی حیوان اهرم را فشار می دهد، مکانیسم غذادهی راه اندازی می شود و مقداری غذا به درون ظرف غذا می افتد.
شکل دهی:
شکل دهی دارای دو جزءاست: تقویت تفکیکی و تقریب های متوالی. تقویت تفکیکی به این معنی است که بعضی پاسخ ها تقویت می شوند و پاسخ های دیگر تقویت نمی شوند. تقریب های متوالی به این واقعیت اشاره دارند که تنها آن پاسخ هایی که یکی بعد از دیگری به پاسخ مورد نظر آزمایشگر نزدیک اند تقویت می شوند. در رابطه با اغلب موارد شرطی سازی کنشگر، رفتار مطلوب در صورتی صادر خواهد شد که ابتدا محیط آن را شکل دهد. شکل دهی روشی است که به موجب آن، آزمایش گر یا محیط، ابتدا تقریب های کلی رفتار، بعد تقریب های نزدیکتر و سرانجام خود رفتار مطلوب را تقویت می کند. آزمایش گر یا محیط از طریق این فرآیند تقریب های متوالی، به تدریج مجموعه رفتار های پیچیده را شکل می دهد.
خاموشی:
وقتی که ما تقویت کننده را از موقعیت شرطی سازی کنشگر خارج می کنیم، خاموشی ایجاد می نمائیم. پس از خاموشی میزان پاسخ به زمان پیش از دادن تقویت باز می گردد. وقتی که ما تقویت را از شرایط آزمایش حذف می کنیم، چنان که در خاموشی انجام می دهیم، پاسخ به سطح کنشگرش باز می گردد.
بازگشت خود به خودی:
اگر پس از خاموشی، حیوان برای مدتی در درون قفس نگهداری اش قرار داده شود و دوباره به موقعیت آزمایشی بازگردانده شود، باز هم برای مدتی کوتاه به فشار دادن اهرم خواهد پرداخت، بدون اینکه برای این کار مجددا تربیت شده باشد.
تقویت:
به عقیده اسکینر، تقویت دو اثر دارد: رفتار را نیرومند می کند و به فرد پاداش می دهد؛ بنابراین تقویت و پاداش مترادف نیست. هر رفتار که تقویت شده است برای فرد ارضا کننده یا لذت بخش نیست. برای مثال، افراد برای کار کردن تقویت می شوند، ولی بسیاری از آن ها کار خود را کسل کننده، پیش پا افتاده و بی پاداش می دانند. تقویت کننده ها در محیط وجود دارند و چیزهایی نیستند که فرد آن ها را احساس کند. غذا به دلیل خوشمزه بودن، تقویت کننده نیست، بلکه به دلیل اینکه تقویت کننده است، خوشمزه است. هر رفتار که احتمال زنده ماندن گونه یا فرد را افزایش دهد، نیرومند می شود.
تقویت مثبت: هر محرکی که وقتی به موقعیت افزوده شود، احتمال وقوع رفتار خاصی را افزایش دهد، تقویت مثبت نامیده می شود. غذا، آب، پول، میل جنسی، تایید اجتماعی و آسایش جسمانی مواردی از تقویت کننده های مثبت هستند. در صورتی که هر یک از آن ها به رفتار وابسته شده باشد، قابلیت آن را دارد که فراوانی پاسخ را بیشتر کند.
تقویت منفی: حذف یک محرک ناخوشایند از موقعیت نیز احتمال اینکه رفتار قبل از آن روی دهد را افزایش می دهد. این حذف شدن به تقویت منفی منجر می شود. کاهش صداهای بلند، شک ها و درد های گرسنگی یا اجتناب از آن ها، به صورت منفی تقویت کننده هستند، زیرا رفتار بلاقاصله قبل از آن ها نیرومند می کند.
تقویت ثانوی و تقویت کننده ی ثانوی: هر محرک خنثایی که با یک تقویت کننده نخستین (مثلا غذا یا آب) همراه شود خاصیت تقویت کنندگی پیدا می کند. این قانون تقویت ثانوی است. پس از آن که یک محرک قبلا خنثی، از راه همراهی با تقویت کننده نخستین، خاصیت تقویت کنندگی پیدا کرد، می توان از آن برای تقویت کردن هر تعداد پاسخ دیگر سود جست. محرکی که با یک تقویت کننده همراه می شود ارزش تقویتی پیدا می کند و می توان آن را تقویت کننده شرطی، ثانوی یا مشتق نامید. یک تقویت کننده ثانوی را می توان به طور مکرر با پاسخی که برای آن تقویت کننده نخستین وجود ندارد به کار برد و از این طریق آن تقویت کننده ثانوی را خاموش کرد. از طریق تعمیم، علاوه بر محرکی که با تقویت وابسته است، بسیاری محرک های دیگر نیز ارزش تقویتی می یابند- چه مثبت و چه منفی.
تقویت کننده های تعمیم یافته: تقویت کننده تعمیم یافته نوعی تقویت کننده ثانوی است که با بیش از یک تقویت کننده نخستین همراه بوده است. پول یک تقویت کننده تعمیم یافته است، زیرا با بسیاری از تقویت کننده های نخستین همراه بوده است. امتیاز عمده ی تقویت کننده ی تعمیم یافته این است که اثربخشی آن به شرایط محرومیت معینی وابسته نیست. برای نمونه، غذا تنها برای ارگانیسمی که از غذا محروم بوده است تقویت کننده است، اما پول برای شخصی که از غذا محروم نیست نیز تقویت کننده است.
تنبیه:
تنبیه ارائه محرکی آزار دهنده مانند شوک برقی یا حذف محرکی مثبت مانند قطع کردن تلفن یک نوجوان است. تقویت کننده ی منفی پاسخ را نیرومند می کند؛ تنبیه این کار را نمی کند. گرچه تنبیه پاسخ را نیرومند نمی کند، ولی لزوما آن را ضعیف نیز نمی کند. تنبیه به آن ها نمی گوید چه کاری باید انجام دهند، بلکه صرفا گرایش رفتار کردن آن ها به صورت ناخوشایند را متوقف می کند. در نتیجه، یکی از تاثیرات تنبیه، متوقف کردن رفتار است. برای مثال، اگر پسر بچه ای خواهر کوچکتر خود را اذیت کند، والدین می توانند با کتک زدن، او را از این کار بازدارند؛ اما متاسفانه این تنبیه، تمایل او را به اذیت کردن خواهرش تغییر نخواهد داد. تنبیه فقط اذیت کردن را به طور موقتی یا تا زمانی که والدین حضور دارند، متوقف می کند. تاثیر دیگر تنبیه، شرطی کردن احساس منفی به وسیله ی تداعی کردن محرک ناخوشایند نیرومند با رفتار تنبیه شده است. در مثال فوق، اگر درد ناشی از کتک زدن به قدر کافی نیرومند باشد، پاسخی را تحریک می کند (گریه، گوشه گیری) که با رفتار اذیت کردن خواهر کوچکتر مغایر است. در آینده هر وقت این پسر بچه به بد رفتاری با خواهر کوچکتر خود فکر کند، این فکر می تواند از طریق شرطی سازی کلاسیک، پاسخ شرطی ترس، اضطراب، احساس گناه یا شرم را فراخوانی کند. این هیجان منفی از آن پس وظیفه جلوگیری از تکرار رفتار ناخوشایند را بر عهده دارد و متاسفانه هیچ آموزش مثبتی برای این کودک در بر ندارد. نتیجه ی دیگر تنبیه، گسترش تاثیرات آن است. امکان دارد فرد از هر محرکی که با تنبیه تداعی شده است، اجتناب کند. در نتیجه رفتار این پسر بچه نسبت به خانواده اش ناسازگارانه می شود.
تنبیه صدمه زدن به دیگران را توجیه می کند. تنبیه در شخص تنبیه شده نسبت به عامل تنبیه کننده و دیگران پرخاشگری ایجاد می کند. تنبیه اغلب یک پاسخ نامطلوب را جانشین پاسخ نامطلوب دیگری می سازد.
برنامه های تقویت:
هر رفتاری که بی درنگ ارائه ی تقویت کننده ی مثبت یا حذف محرک آزارنده را به دنبال داشته باشد، از آن پس به دفعات بیشتری روی می دهد. با این حال، فراوانی این رفتار، تحت تاثیر شرایطی قرار دارد که آموزش در آن صورت گرفته است، یعنی برنامه های مختلف تقویت. فرستر و اسکینر تعداد زیادی برنامه ی تقویت را مشخص کردند، اما چهار برنامه ی تقویت اصلی عبارتند از: نسبی ثابت، نسبی متغیر، فاصله ای ثابت و فاصله ای متغیر.
نسبی ثابت: در برنامه ی نسبی ثابت، ارگانیزم به طور متناوب، بر طبق پاسخ هایی که می دهد، تقویت می شود. نسبت، به نسبت پاسخ ها به تقویت کننده ها اشاره دارد.
نسبی متغیر: در برنامه ی نسبی متغیر، ارگانیزم به طور متوسط بعد از هر چند پاسخ، تقویت می شود.
فاصله ای ثابت: ارگانیزم برای اولین پاسخ بعد از مدت زمان تعیین شده ای تقویت می شود.
فاصله ای متغیر: برنامه ای است که به موجب آن، ارگانیزم بعد از سپری شدن دوره های زمانی تصادفی یا متغیر، تقویت می شود.
انتخاب طبیعی:
شخصیت انسان ثمره ی تاریخ تکامل طولانی است. رفتار ما توسط ساخت ژنتیکی و به ویژه سوابق شخصی تقویت ما تعیین شده است. با این حال، ما به عنوان یک گونه، به وسیله وابستگی های بقا شکل گرفته ایم. انتخاب طبیعی نقش مهمی در شخصیت انسان ایفا می کند. رفتاری که تقویت می شود، تکرار خواهد شد و رفتاری که تقویت نمی شود، از بین می رود. همینطور، آن رفتارهایی که در طول تاریخ برای گونه مفید بوده اند، ادامه می یابند. در حالی که آن هایی که فقط از لحاظ فردی تقویت کننده بوده اند، حذف می شوند. اسکینر معتقد بود که وابستگی های تقویت، به ویژه آن هایی که فرهنگ انسان را شکل داده اند، بیشتر رفتار انسان را توجیه می کند.
تکامل فرهنگی:
اسکینر در سال های بعد بر اهمیت فرهنگ بر شکل دهی شخصیت انسان بیشتر تاکید کرد. درست به همان صورتی که انتخاب در تاریخ تکامل انسان و همینطور در وابستگی های تقویت نقش مهمی دارد، مسئول رسوم فرهنگی که باقی مانده اند نیز هست. انسان ها برای انجام دادن کاری که به نفع جامعه است، تصمیم جمعی نمی گیرند، بلکه آن جوامعی که اعضای آن به صورت جمعی رفتار کردند، باقی مانده اند.
سائق ها:
از نظر اسکینر، سائق ها صرفا به تاثیر محرومیت و سیری و احتمال اینکه ارگانیزم پاسخ خواهد داد، اشاره دارند. محروم کردن از غذا احتمال خوردن را افزایش می دهد؛ سیر کردن او، این احتمال را کاهش می دهد. با این حال، محرومیت و سیری تنها موارد لازم برای خوردن نیستند. عوامل دیگری که احتمال خوردن را افزایش یا کاهش می دهند، دردهای گرسنگی درونی، موجود بودن غذا و تجربیات قبلی در رابطه با تقویت کننده غذا هستند. اگر روان شناسان به قدر کافی درباره سه اصل ضروری رفتار آگاه باشند، متوجه خواهند شد که چرا فرد رفتار می کند، یعنی چه سائق هایی با رفتار های خاص ارتباط دارند. فقط در این صورت است که سائق ها در بررسی علمی رفتار انسان نقش موجه دارند.
برخی از کتابهای بی. اف. اسکینر به قرار زیر است:
- فراسوی آزادی و شأن
- از سالخوردگی لذت ببریم
- والدن2 (1945)
- رفتار گفتاری
- درباره ی رفتارگرایی (۱۹۷۴)
- تأملاتی درباره ی رفتارگرایی و جامعه (۱۹۷۸)
- به خاطر تأمل بیشتر (۱۹۸۷)
- علم و رفتار انسان (۱۹۵۳)
- جزئیات زندگی من (۱۹۷۶)
- شکل گیری یک رفتارگرا (۱۹۷۹)
- موضوع پیامدها (1983)
- رفتار جانداران (۱۹۳۸)
منابع
مقدمه ای بر نظریه های یادگیری؛ متیو اولسون، بی. آر. هرگنهان/ ترجمه علی اکبر سیف
نظریههای شخصیت؛ جس فیست، گرگوری فیست/ترجمه یحیی سید محمدی
نظریههای شخصیت؛ دوآن شولتز، سیدنی آلن شولتز/ترجمه یحیی سید محمدی
تاریخ روانشناسی؛ بی، آر، هرگنهان/ترجمه یحیی سید محمدی
تاریخ روانشناسی نوین؛ دوآن شولتز، سیدنی آلن شولتز/ترجمه علی اکبر سیف، حسن پاشا شریفی، خدیجه علی آبادی، جعفر نجفی زند