تحلیل شکلگیری و تحول هیجانی کودکان را میتوان واکنشهای زیستشناختی به موقعیتهایی دانست که آن را یک فرصت مهم یا چالشبرانگیز ارزیابی میکنیم.
تحلیل شکلگیری و تحول هیجانی کودکان نشان میدهد که سنین مختلفی که در طی آن هر کودک به انواع گوناگون رفتارها و هیجانات تمایل پیدا میکند به مقدار زیادی بستگی دارد به موقعیتها و فرصتها و برخوردهای اجتماعی که درگذشته داشته است.
چگونگی شکلگیری هیجانات کودک و تأثیری که والدین بر آن دارند بحثی بزرگ است که هزار راه نرفته و پرپیچوخم را به جویندگان این شاخه از دانش میآموزد.
هیجان را هیجان نقش مهمی در جنبههای مختلف زندگی نظیر سازگاری با تغییرات زندگی و رویدادهای تنیدگی زا ایفا میکند. اصولاً، میتوان واکنشهای زیستشناختی به موقعیتهایی دانست که آن را یک فرصت مهم یا چالشبرانگیز ارزیابی میکنیم و این واکنشهای زیستی با پاسخی که به آن رویدادهای محیطی میدهیم، همراه میشوند.
هرچند هیجانها مبنای زیستی دارند، اما افراد قادرند بر شیوههایی که این هیجانها را ابراز میکنند، اثر بگذارند. این توانایی که نظم جویی هیجان نامیده میشود، فرایندهای درونی و برونی است که مسئولیت کنترل ارزیابی و تغییر واکنشهای عاطفی فرد را در مسیر تحقق یافتن اهداف برعهده دارد.
نظریهپردازان در تحلیل شکلگیری و تحول هیجانی کودکان بر این باورند، افرادی که قادر به مدیریت صحیح هیجاناتشان در برابر رویدادهای روزمره نیستند، بیشتر نشانههای تشخیصی، اختلالهای درونی سازی از قبیل افسردگی و اضطراب را نشان میدهند.
تنطیم هیجانی در کودک
تنظیم هیجانی به توانایی فهم هیجانها و تعدیل تجربه و ابزار هیجانها اشاره دارد. آموزش تنظیم هیجان به معنای کاهش و مهار هیجانهای منفی و نحوه استفاده مثبت از هیجانها است پس تنظیم هیجانی میتواند بهعنوان مکانیسمی که افراد بهواسطه آن (دانسته یا ندانسته)، هیجانهایشان را برای رسیدن به پیامد موردنظر تغییر میدهند، تعریف شود
همچنین تنظیم هیجان، شامل استفاده از راهبردهای رفتاری و شناختی برای تغییر در مدتزمان یا شدت تجربه یک هیجان است
بنابراین میتوان گفت که تنظیم هیجان سازش یافته، با اعتماد به خود و تعاملات اجتماعی، افزایش در فراوانی هیجانهای مثبت، مقابله مؤثر در مواجه با موقعیتهای تنیدگی زا و حتی گسترش فعالیتهای ممکن در پاسخ به موقعیتهای اجتماعی، مرتبط است
مدیریت و تنظیم مناسب هیجانها یکی از بنیادهای بهزیستی و سلامت روانشناختی به شمار میرود و اهمیت مهارت تنظیم هیجان برای حفظ سلامت روان در تحقیقات زیادی تأییدشده است.
مطالعات درزمینهٔ تحلیل شکلگیری و تحول هیجانی کودکان نشان دادهاند که تنظیم هیجانی مطلوب در خردسالان با عملکرد خوب تحصیلی، مولد بودن، رفتار مناسب کلاسی، نمرههای خواندن و ریاضی رابطه مثبت دارد
فرایند شکلگیری مغز کودک
هم چنانکه فرایندهای هیجانی بین طفل و مراقب به وجود میآید، مغز کودک رشد میکند و بنابراین ساختمان و شکل مغز متکی بر این رابطهی بین طفل و مراقب است. از یک منظر زیستی- عصبی، یکی از مناطق کلیدی و مهم مغز که با دلبستگی مرتبط است، قشر پیش پیشانی میانی است.
علاوه بر دلبستگی، قشر پیش پیشانی میانی در تنظیم عاطفه، همسویی با فرد دیگر، همدلی، نوسان ترس، بینش درونی، بصیرت، انعطاف پاسخهای رفتاری و هیجانی و اخلاق نیز نقش دارد. با توجه به قابلیت انعطاف مغز کودک، بخش زیادی از رشد اولیهی مغز بستگی به تجربههای اولیه داردـ
تحول هیجانی در کودکان
رشد هیجانی چهار جنبه دارد؛ دانش در مورد هیجانات، تجربه همزمان احساسات متعدد، کنترل هیجانات و شناخت علت هیجان. این چهار جنبه از هیجان به موازت سن تحول مییابند و روند تحولی آنها بیانگر ارتباطی بسیار نزدیک و درهمتنیده میان شناخت با عواطف است. بهموازات پیشرفتهای شناختی، شناخت فرد به تجربیات هیجانی صورت روشنتری مییابد و موقعیتهای اجتماعی مورد ارزیابی و سنجش دقیقتری قرار میگیرند.
درهم تنیدگی شناخت و هیجان باعث میشود، سطوح شناخت منطقی بر رشد هیجانی اثر داشته باشد. پژوهشها در این زمینه نشان دادهاند که در ابتداییترین سطح عواطف و هیجانات، مبنای احساسات، بیرونی و خارجی است و به همین دلیل بین خود و احساس ارتباط مشخصی دیده نمیشود و این عوامل خارجیاند که موجب بروز احساسات میگردند و خند ه بر لب یا اشک بر چشم جاری میسازند.
در سطح دیگر، احساسات پدیدههای درونیاند و به اندامهای خاصی مرتبط میباشند. ولی به همین دلیل وابسته بودن به اندامهای خاص خود فقط جایگاه احساس است. بهعبارتدیگر انسان نمیتواند بر احساس خودکنترل داشته باشد زیرا احساس وابسته به اندامهای جسم است.
در سطح بعدی نیز، فرد احساسات خودش را درونی میپندارد ولی با این تفاوت که آن را فراگیر دانسته و به اندام خاص مرتبط نمیسازد. به علت همین فراگیر و درونی بودن احساسات است که نوعی خودتنظیم گری نیز مطرح میشود.
بهعبارتدیگر، خود، بر احساس تسلط یافته است و فرد میپذیرد که میتواند بر بیان احساس و تجربه درونی احساس خودکنترل داشته باشد مثل این جمله که میگوید: من سعی میکنم به موضوعات غمگین فکر نکنم. در سطح دیگر که پیچیدهترین سطح است تصور درباره احساسات بر عوامل درونی و بیرونی شمول یافته است و بیانگر نوعی تنظیم و ادغام دو گروه از عوامل میباشد.
خود دیگر جایگاه احساس نیست، بلکه عامل تنظیمکننده وتعدیل گری است که درون و بیرون را میانجیگری میکند
تحولات هیجانی کودکان درروند بازی
کودک درنتیجه تجاربی که میآموزد اولین رابطه خود را با مادر یا جانشین او برقرار میکند. اهمیت و کیفیت این اولین ارتباط را نمیتوان نادیده شمرد و برخوردهای اولیه کودک با مادر و نحوه رفتار و عکسالعملهای مادر نسبت به او در زندگی آینده کودک بسیار مؤثر میباشد. کودکی که در حال رشد میباشد و دیگران او را مورد محبت و دوستی خود قرار میدهند دنیا را جایی دوستداشتنی تصور نموده و مصاحبان خود را مردمی مملو از صمیمیت و صفا میداند.
از طرف دیگر کودکی که مورد لطف و محبت کسی قرار نمیگیرد اغلب به دنیایی که در آن زندگی میکند با دیده شک و تردید نگاه میکند و خود را ذره کوچک و بیپناهی در آن احساس مینماید؛ بنابراین چگونگی اولین روابط کودک با کودکان دیگر از نخستین روابطی که در خانواده با مادر خود یا دیگران است شکل میگیرد.
معمولاً کودکان تمایل دارند با افراد هم سن و سال خودشان که در اطرافشان هستند تماسهایی داشته باشند. اغلب مشاهده میکنیم که اطفال کوچک هنگامیکه درجایی به یکدیگر میرسند و موهای یکدیگر را بکشند منظورشان اذیت کردن و صدمه زدن به یکدیگر نیست بلکه بدینوسیله میخواهند شادی و خوشحالی خود را از اینکه کسی را هم سن و سال خود دیدهاند ابراز نمایند.
سنین مختلفی که در طی آن هر کودک به انواع گوناگون رفتارها و هیجانات تمایل پیدا میکند به مقدار زیادی بستگی دارد به موقعیتها و فرصتها و برخوردهای اجتماعی که درگذشته داشته است.
خیلی از کودکان در روزهای اول ورود به مدرسه معمولاً از وارد شدن به کارهای مختلف که در اطراف آنها جریان دارد میترسند و ممکن است برای مدتی کاملاً طولانی تنها به تماشای آنها اکتفا کنند، اگرچه وظیفهداریم که به کودکان کمک کنیم تا به جمع ملحق شوند اما نبایستی آنها را قبل از آنکه آمادگی لازم را پیدا میکنند مجبور به شرکت در جمع نماییم.
نتیجهگیری
در تحلیل شکلگیری و تحول هیجانی کودکان نشان داده شد که روح و روان کودک در ابتدا همچون صفحهای سفید است که میتواند با ایجاد نقش و طرح دلخواه، شخصیت او را شکل داد. ولی نقش دهندگان اصلی پدر و مادر بهعنوان آموزگاران اولیه و در مرحلهی بعد همگروه دوستان همکلاسی بهعنوان همانندسازی خود با آنان است.
کودک در حکم دانهای کوچک که پدر برای آن حکم آفتاب و مادر حکم آب را دارد تا این دانهی کوچک رشد یافته، ریشهای محکم در خاک دوانید ه واز راه صراط مستقیم سر بر کمال آسمان برده و نمایانگر واقعی از شخصیت برتر که همان کمال مطلوب ونهایی است برسد.
چگونگی شکلگیری هیجانات کودک و تأثیری که والدین بر آن دارند بحثی بزرگ است که هزار راه نرفته و پرپیچوخم را به جویندگان این شاخه از دانش میآموزد.
شواهد نشان میدهد که رشد تواناییهای انطباقی و تنظیمی نیمکره راست مغز وابسته به تجربه است و این تجربه ریشه در رابطه هیجانات بین نوزاد و مراقب اولیه دارد. مدل زیستی عصبی روانی رشدی آشکارا بر رابطه مستقیم میان هیجانات ایمن و رشد کارکردهای تنظیمی کارآمد نیمکره راست مغز و سلامت روانی کودک اشاره میکند. بهعبارتدیگر، تحقیقات علوم اعصاب رشدی در یک دههی اخیر نشان میدهد که مغز کودک بهگونهای طراحیشده که بهوسیلهی محیطی که با آن مواجه میشود شکل میگیرد.
یک محیط پاسخ گر و حمایتکننده به کودک این امکان را میدهد که الگوهای هیجانی را با مراقب ایجاد و همچنین کودک را قادر میسازد که مسیرهای عصبیای بسازد که ثبات عاطفی را تقویت میکند.
مطالعه کتاب روانشناسی هیجان را هم به شما پبشنهاد می کنیم.