آیا رابطه مادر با نوزاد در شکلگیری شخصیت مؤثر است؟ این رابطه چگونه شکل میگیرد؟ چرا این رابطه از اهمیت بالایی برخوردار است؟ و در آخر اگر این رابطه مختل شود چه پیامدهای جدی به دنبال خواهد داشت؟ جواب این سؤالات مطالبی است که در این مقاله به آن اشاره خواهد شد.
در ادامه با فکر بنیان همراه باشید.
سبک دلبستگی
سبک دلبستگی یکی از مهمترین عوامل در تعاملات بین فردی است که در دوران کودکی با توجه به محیطی که در آن پرورشیافتهاند، شکل میگیرد. دلبستگی را تمایل کودک به داشتن رابطهای صمیمی با افراد نزدیک و داشتن احساس امنیت در حضور آنها تعریف میکنند. دلبستگی زمانی شکل میگیرد که مادر یا مراقب اصلی کودک بهعنوان پایگاهی امن برای او باشد تا به هنگام تهدید یا خطر بتواند به سمت او برود و از طرفی بهراحتی بتواند به کشف جهان بپردازد و در صورت عدم حضور مادر نیز نگران شود.
رفتارهای دلبستگی
جان بالبی و اینزورث به حوزه دلبستگی در رشد کودک علاقهمند بودند و مطالعاتی را در زمینهی دلبستگی انجام دادند. بالبی در مورد رفتار انسان این نگاه را داشت که برای درک آن باید محیطی را که در آن پرورشیافتهاند بررسی کرد. رفتارهای دلبستگی حرکات و علائمی هستند که موجب حفظ نزدیکی و مجاورت کودکان در کنار مراقبان خود میشود. گریه یک علامت مشخص است که نشانهی فریاد پریشانی است. هنگامیکه نوزاد درد میکشد یا میترسد والدین به سراغ او میروند تا ببینند برای کودکشان چه مشکلی پیشآمده است.
نوع دیگر رفتار دلبستگی لبخند کودک است که در پی نگاه والدینش این کار را میکند و احساس محبت والدین به سمت کودک جلب میشود و از بودن با او لذت میبرند. غان و غون کردن، چنگ زدن، مکیدن و تعقیب کردن از دیگر رفتارهای دلبستگی هستند.
دلبستگی از دیدگاه بالبی
بالبی برای ایجاد دلبستگی بین کودک و مراقب چند مرحله را در نظر گرفته بود. در آغاز پاسخدهی اجتماعی کودکان تصادفی است و به هر چهرهای لبخند میزنند و با رفتن هرکسی گریه میکنند. بین 3 تا 6 ماهگی پاسخهایشان به چند آشنا محدود میشود، بهویژه به افراد خاصی که آشکارا آنها را ترجیح میدهند و حضور غریبهها موجب نگرانی آنها میشود.
باگذشت اندک زمانی تحرک بیشتری پیدا میکنند و با سینهخیز رفتن نقش فعالتری را نسبت به حفظ نزدیکی خود با نماد اصلی دلبستگی خویش ( مادر) ایفا میکنند. آنها مراقب این هستند که والد کجاست و هر علامتی که دال بر جدا شدن ناگهانی از والد میشود پاسخ دنبالهروی را در آنها به وجود میآورد. به نظر بالبی این یک نیاز غریزی است و اگر این نیاز نبود شاید نسل آدمی پابرجا نمیماند.
از 6 ماهگی به بعد دلبستگی نوزاد به شخص خاصی روزبهروز شدیدتر و اختصاصیتر میشود.
آنچه مهم است این است که نوزاد با خارج شدن مادر، نوزاد گریه میکند که نشاندهندهی اضطراب جدایی است. این منحصر شدن دلبستگی کودک به مادر تقریباً در 7 یا 8 ماهگی نمایان میشود و با ترس از غریبهها همراه است. زمانی که کودک بتواند والد را بهطور فعال دنبال کند ، رفتار او در یک نظام مبتنی بر تصحیح هدف شکل میگیرد.
درواقع کودک محل و مکان والد را زیر نظر میگیرد و اگر مادر او را ترک کرد بهسرعت او را تعقیب میکنند و حرکت خود را تنظیم یا تصحیح میکند تا زمانی که بتواند به مادر نزدیک شود. درصورتیکه کودک یک یا دوساله والد خود را پایگاهی امن بداند در محیط اطراف خود به کاوش میپردازد.
از دیدگاه بالبی گاه کودک نیاز شدیدی به ماندن در کنار مادر را احساس میکند و گاه اصلاً چنینی نیازی پیدا نخواهد کرد چراکه از حضور مادر خود با زیر نظر گرفتن او مطمئن شده است. رفتار دلبستگی به وضعیت جسمی کودک نیز بستگی دارد. اگر کودکی خسته یا بیمار باشد، نیاز او به ماندن کنار مادر خود بیشتر از نیاز به کاوش در محیط است.
الگوی کارکرد کلی کودک از مادر خود در پایان سال او زندگی شکل میگیرد. بر این اساس کودک با توجه به تعاملهای روزانهی خود، بهتدریج طرح کلی از پاسخدهی و قابلدسترس بودن والد خود را به دست میآورد.
اگر کودکی به در دسترس بودن مادر خود شک داشته باشد، در مورد کاوش موقعیتهای جدید در هر فاصلهای از او، احساس اضطراب خواهد کرد. برعکس، اگر کودکی به این نتیجه رسیده باشد که مادر من، مرا دوست دارد و هرگاه به او نیاز داشته باشم در کنارم هست، باشهامت و شوق بیشتری به کاوش جهان خواهد پرداخت و گاهبهگاه حضور مادرش را کنترل میکند، چراکه نظام دلبستگی بیش از آن حیاتی است که بتواند بهزودی خاموش شود.
بهطورکلی بالبی معتقد بود که تنها بودن یکی از ترسهای بزرگ در زندگی انسان است. در طول تاریخ نیز انسانها با کمک یکدیگر توانستهاند بحرانها را پشت سر بگذارند و با خطرات مواجه شوند. بنابراین نیاز به دلبستگی نزدیک با دیگران در طبیعت ما نهفته است.
تأثیرات ناشی از ایجاد عدم دلبستگی در موسسهها
بالبی بهشدت تحت تأثیر ناتوانی کودکان پرورشگاهی در ایجاد دلبستگیهای عمیق در بزرگسالی قرار گرفت. او این افراد را شخصیتهای بیعاطفه نامید. به نظر او نهتنها این افراد دیگران را فقط برای اهداف خود مورداستفاده قرارمی دهند بلکه در برقرار کردن پیوندهای عاشقانه و پایدار با دیگران نیز ناتواناند.
در بسیاری از مؤسسات پرورشگاهی، شرایط برای شکلگیری دلبستگی های انسانی صمیمانه نامناسب است. در این مؤسسات چندین پرستار از کودکان مراقبت میکنند و تنها نیازهای جسمی آنها را میتوانند برآورده کنند و فرصت کمی برای تعامل با کودکان دارند.
این کودکان درصورتیکه تا 8 یا 9 ماهگی از تعامل انسانی کافی برخوردار نباشند، ممکن است هرگز به رفتار اجتماعی مناسب دست نیابند. اما بهطورکلی به نظر میرسد که با مداخلات درمانی میتوان تا حدودی کمبودهای اجتماعی را از 18 تا 24 ماهگی جبران کرد.
تأثیرات جدایی بعد از ایجاد دلبستگی
یکی دیگر از بررسیهای بالبی در زمینهٔ تأثیرات جدایی کودکان بود. ابتدا کودک بهعنوان اعتراض گریه میکند و هیچکسی را بهعنوان جانشین مادر خود نمیپذیرد. پسازآن دورهی ناامیدی است که ساکت، غیرفعال و گوشهگیر میشود و به نظر در غمی عمیق فرو میروند. در آخر مرحله گسلش شروع میشود.
در این زمان کودک بشاشتر میشود و ممکن است مراقبتهای سایر افراد را بپذیرد. در صورت بازگشت مادر به نظر میرسد کودک علاقهی خود را به مادر ازدستداده است اما درصورتیکه این جدایی طولانی نباشد ممکن است دلبستگی با مادر دوباره شکل بگیرد و در غیر این صورت ممکن است از همه افراد کنارهگیری کند. نتیجه این فرایند شکلگیری شخصیت بیعاطفه است و به این معنا که دیگر به هیچکس عمیقاً علاقهمند نمیشود.
الگوهای دلبستگی از نگاه اینزورث
مری دی.اس.اینزورث تحت تأثیر نظریه روانشناختی ویلیام بلا تز به بررسی چگونگی ایجاد امنیت در کودکان از سوی والدین پرداخت.
او دو سال را به مطالعه و انجام مشاهدات طبیعی و دقیقی در مورد چگونگی شکلگیری دلبستگی کودکان به مادرانشان را در روستایی نزدیک کامپلا گذراند. مطالعهی دیگر او درروی 23 کودک از طبقه متوسط و مادرانشان درزمینهٔ دلبستگی در بالتیمور بود.
بر اساس این مطالعه الگوهای دلبستگی را تعریف کرد. در این مطالعه اینزورث و دانشجویانش این کودکان و مادرانشان را در سال اول زندگی، هر سه هفته یکبار به مدت چهار ساعت در خانههایشان آنها را مشاهده میکردند. هنگامیکه نوزادان 12 ماهه شدند اینزورث خواست ببیند که رفتار آنها در یک موقعیت جدید چگونه است.
موقعیت ناآشنا
اینزورث کودکان و مادران را به یک اتاق بازی در دانشگاه جان هاپکینز آورد. او علاقهمند بود ببیند که کودکان مادرانشان را چگونه بهعنوان پایگاهی برای کاوش محیط مورداستفاده قرار میدهد و واکنش آنها به دو بار جدایی به مدت 3 دقیقه چیست. در اولین جدایی کودک با یک فرد غریبه در اتاق میماند و در دومین جدایی کودک بهتنهایی در اتاق میماند. درصورتیکه ناراحتی شدیدی نشان میدادند مدت جدایی را کوتاهتر میکردند. کل این فرایند 20 دقیقه طول کشید.
انواع الگوهای دلبستگی
دلبستگی ایمن
این کودکان پس از ورود مادرانشان به اتاق بازی خیلی زود مادر را بهعنوان پایگاهی برای کاوش مورداستفاده قراردادند. اما هنگامیکه مادر اتاق را ترک کرد، بازی اکتشافی آنان کم شد و گاهی آشکارا آشفته میشدند.
هنگام برگشت مادر از او استقبال میکردند و بعدازاینکه 2 دقیقه کنار مادر خود میماندند و از بودن او مطمئن میشدند، دوباره مشتاقانه به کاوش محیط ادامه میدادند.
اینزورث با بررسی مشاهدات اولیه در مورد شیوه رفتار با این کودکان در خانههایشان متوجه شد که مادران آنها معمولاً بهعنوان فردی حساس و پاسخدهنده به گریهها و سایر علائم کودک واکنش نشان میدهند. مادرانشان بامحبت و عشق به نیازهای آنها رسیدگی میکردند. کودکان نیز در خانه خیلی کم گریه میکردند و از مادر خود بهعنوان پایگاهی امن برای کاوش محیط استفاده میکردند.
این نوزادان الگویی سالم از رفتار دلبستگی نشان میدهند. همواره پاسخدهنده بودن مادر این باور را در آنها ایجاد کرده بود که مادر حامی آنهاست. ویژگیهای شخصیتی آنها در بزرگسالی شامل پایداری در روابط بین فردی، خودباوری و هوش هیجانی بالا است. آنها فقط بر اساس شواهد واقعی به دیگران اعتماد میکنند. تعهد و رضایت بیشتر در روابط از دیگر ویژگی این افراد است.
دلبستگی ناایمن
1-دلبستگی ناایمن-اجتنابی
آنها در این موقعیت کاملاً مستقل به نظر میرسیدند و بهمحض ورود به اتاق به سمت اسباببازیها میرفتند. درعینحال که به کاوش محیط میپرداختند اما مادر را بهعنوان پایگاه امن مورداستفاده قرار نمیدادند.
آنها خیلی راحت مادر را فراموش میکردند. هنگام ترک مادر از اتاق پریشان نمیشدند و وقتی مادرشان بازمیگشت تمایلی به نزدیک شدن از خود نشان نمیدادند. از اینکه مادر بخواهد آنها را در آغوش بگیرد اجتناب میکردند.
رفتار مادرانی که نوزادانی با این سبک دلبستگی داشتند، مداخله کننده، طرد کننده و عدم توجه به نوزادان توصیفشده بود. نوزادان در این موقعیت ناآشنا گمان میکردند که نمیتواند بر حمایت مادر تکیه کنند و به شیوهای دفاعی عمل میکردند.
آنها درگذشته از طردشدنهای بسیاری رنجبردهاند و سعی میکردند از ناامیدیهای بیشتر اجتناب کنند و هر نوع احساسی را نسبت به مادر خود، گویی انکار میکردند. رفتار آنها را در قالب جملات میتوان اینگونه بیان کرد: تو کیستی؟ آیا باید تو را میشناختم؟ تویی که وقتی به تو نیاز داشتم کمکم نکردی.
از نگاه بالبی این کودکان در بزرگسالی ممکن است بیشازحد متکیبهخود، غیر وابسته، بدگمان و بیاعتماد به دیگران شوند و نتوانند روابط صمیمی با دیگران برقرار کنند. آنها در بزرگسالی به روابط اجتماعی و عاشقانه تمایلی ندارند و در برقراری روابط نزدیک دچار مشکلاند و نمیتوانند احساسات خود را ابراز کنند.
2-دلبستگی ناایمن-دوسوگرا
نوزادان در موقعیت ناآشنا نگران حضور مادر بودند و به او چسبیده بودند و نمیتوانستند در محیط به کاوش بپردازند. هنگامیکه مادر اتاق را ترک میکرد بسیار آشفته میشدند و هنگام برگشت مادر گاهی به او نزدیک میشدند و گاهی باخشم او را میراندند.
مادران در خانه با آنها بهگونهای متناقض رفتار میکردند. در برخی از موقعیتها صمیمی و پاسخدهنده بودند و در موقعیتهای دیگر رفتاری متفاوت با آنها داشتند. این تناقض موجب میشد کودکان از حضور مادرانشان به هنگام نیاز نامطمئن شوند. آنها با ناامیدی درصدد برقرار کردن تماس با مادر بودند و از طرفی در برابر آنها مقاومت میکردند.
آنها در بزرگسالی نسبت به نزدیک شدن به دیگران بیمیل بوده و دائماً از این نگراناند که طرف مقابل آنها را واقعاً دوست نداشته باشند. این افراد به هنگام پایان یافتن رابطهای بسیار آشفته میشوند. آنها در بزرگسالی به دنبال کسب تائید و پذیرش توسط دیگراناند.
کنترلشدگی، شکاک بودن، انتقادگری و جروبحث زیاد نیز از ویژگیهای این دسته از افراد است. آنها به امید اینکه دیگران نیازهایشان را برآورده کنند افرادی بسیار وابسته میشوند و نیاز شدیدی به دوست داشته شدن توسط فرد مقابل رادارند.
3-دلبستگی ناایمن- آشفته
کودکانی که در این طبقه قرار میگیرند رفتارهای آنها ترکیبی از ویژگیهای دلبستگی اجتنابی و دوسوگرا است. این کودکان گیج به نظر میآیند و گاهی در حضور دیگران نگران و سردرگماند. شیوه رفتار مادرانشان بهگونهای بوده است که در کنار آنها هم احساس آرامش، هم احساس ترس داشتند. اینها در 6سالگی تمایل دارند که برای دیگران نقش والدینشان را بازی کنند. برخی از آنها برای والدینشان نقش پرستار را بازی میکنند.
با توجه به مطالعات انجامشده (حمیدی، علیزاده،1396) بهطورکلی افراد با سبک دلبستگی ناایمن در مقابل تنشها و آشفتگیهای زندگی واکنشی ناسازگارانه از خود نشان میدهند. این افراد به علت عدم اعتماد به خود توان رویارویی با موقعیتهای استرسزا را ندارند و درماندگی روانشناختی بر آنها تحمیل میشود. آنها شیوهی تصمیمگیری نامناسب در مواجهه با تنیدگی را اتخاذ میکنند. در مقابل افراد با سبک دلبستگی ایمن یا انتخاب روشهای مقابله مناسب، تنشها و استرسهای زندگی را پشت سر میگذارند. آنها جهان رامکانی امن میدانند و احساس میکنند میتوانند با دیگران بهطور مؤثر ارتباط برقرار کنند، ازاینرو مهارتهای ارتباطی آنها در سطح مطلوبی قرار میگیرد.
[kkstarratings]