تاریخچه رفتار درمانی
اگر بخواهیم تاریخچهی رفتار درمانی را ازلحاظ تأکیدی که بر رفتار و اصلاح آن میگذارد بررسی کنیم، میتوان گفت که این شیوۀ درمان به قدمت پیدایش تمدن است و اولین تلاشهایی که انسانها برای هدایت افراد هم نوع خود و بهبود رفتار آنها انجام دادهاند، نقطۀ آغازین آن است.
تاریخچۀ رفتارگرایی به دهۀ 1920 میلادی برمیگردد. این مکتب روانشناسی چون رفتار آشکار فرد را تنها چیزی میداند که میتوان با اطمینان بیشتر مطالعه و شناسایی کرد، آن را موضوع روانشناسی قرار داده است و درنتیجه آن را به این نام میخوانند. روانشناسی اصالت رفتار اولین بار بهوسیلۀ واتسون و در کشور آمریکا مطرحشده است. واتسون مشاهدۀ عینی ارگانیزم را تنها روش موثق در مطالعات روانشناسی بهحساب آورد.
واتسون و پیروان او معتقدند که تمام رفتارهای انسان و ازجمله پیچیدهترین فعالیتهای او را میتوان برحسب شرطی شدن تبیین کرد. تاریخچۀ شرطی کردن و یا شرطی شدن هم که درواقع یک مفهوم بنیادی در حوزۀ روانشناسی رفتارگرا و رفتاردرمانی است، به کارهای ایوان سیکانوف که پدر فیزیولوژی است برمیگردد.
پاولف یک دانشمند روسی با استفاده از مدل ارائهشده بهوسیلۀ سیکانوف، به یک سلسله آزمایشها کلاسیک دست زد که در آن پاسخهای بزاقی سگها در قبال محرکهای مختلف از طریق شرطی کردن موردبررسی قرار گرفتند. پاولف در آزمایشهایی که انجام میداد از الگویی تبعیت میکرد که اینک به نام شرطی کردن کلاسیک معروف است. علاوه بر شرطی کردن کلاسیک، نوع دیگری از شرطی کردن وجود دارد که شرطی کردن عملی نامیده میشود؛ این نوع شرطی کردن بیشتر بانام ادوارد ثورندایک [و اسکینر همراه است. شرطی کردن عملی مفهوم اصیل و بنیادی رفتارگرایی معاصر است.
قانون اثر ثرندایک، به بیانی ساده، آن است که اعمالی که پیامدهای مطبوعی دارند تکرار میشوند و بنابراین یاد گرفته میشوند، درحالیکه رفتارهایی که پیامدهای نامطبوعی دارند یاد گرفته نمیشوند یا فراموش میشوند. اسکینر، از مهمترین پیشرویان رفتارگرایی جدید است. او معتقد است که کشش و انگیزش در انسان نتیجۀ تحریک و آموزش است. به عقیدۀ او آنچه ارگانیزم برای محیط انجام میدهد مهمتر از آن چیزی است که محیط برای ارگانیزم فراهم میآورد. در نظریۀ او پیامدهایی که رفتار را نیرو میبخشند، تقویتکننده نامیده میشوند.
بهطور کل در تاریخچۀ رفتاردرمانی دو دیدگاه عمدۀ شرطی کردن فعال و کلاسیک پایه و اساس رفتار درمانی هستند. دیدگاه کلاسیک بیشتر در یادگیری عاطفی تأکید دارد و کاربرد آن درروان درمانی اصطلاحاً رفتار درمانی نامیده میشود. افرادی مثل ولیپ لازاروس ، سالتر و … ازجمله کسانی هستند که از این درمان استفاده کردهاند. تأکید دیدگاه فعال بر رفتار قابلمشاهده است، کاربرد این نوع شرطی کردن را در درمان اصطلاحاً تعدیل و تغییر رفتار مینامند. افرادی نظیر بندورا، لیندزلی، میگر و … ازجمله کسانی هستند که از این درمان استفاده کردهاند. علاوه بر این دو دیدگاه نظریۀ یادگیری اجتماعی و یا یادگیری مبتنی بر مشاهده بخش مهم دیگری را در سابقۀ رفتاردرمانی اشغال میکنند.
از آنجا که مبتکر فکر رفتار درمانی بهدرستی مشخص نیست و تمام حیطۀ رفتاردرمانی زیر نظر یک نظریهپرداز قرار نمیگیرد ما از درج شرححال مبتکر رفتاردرمانی در ابتدا خودداری کردیم.
پارهای از اصول و قوانین مهم یادگیری که در درک و فهم شخصیت به ما کمک میکنند، بدین قرارند:
الف) شرطی کردن: بر دو نوع است؛ یکی کلاسیک و دیگری فعال. در شخصی کردن کلاسیک یادگیری از طریق کسب یک پاسخ شرطی انجام میگیرد. این الگو توسط واتسون دربارۀ کودکی به نام آلبرت بیانشده است. آنها به این کودک 11 ماهه آموختند که از موشهای سفید بترسد. برای این کار هر زمان که آلبرت به موشها نزدیک میشد، آنها زنگ پر صدایی را به صدا درمیآوردند؛ پس از مدتی آلبرت بهمحض روبرو شدن با موشها احساس ترس میکرد، حتی اگر زنگ را هم به صدا درنمیآوردند. در این نوع شرطی کردن، محرکی که خاصیت ایجاد پاسخی را دارد (محرک غیرشرطی) در مجاورت زمانی نزدیک، بعد از یک محرک خنثی (که معمولاً هیچ پاسخی را ایجاد نمیکند) ارائه میشود. همراهی مکرر محرک خنثی (موش) با محرک غیرشرطی (زنگ) موجب میشود که محرک خنثی بتواند پاسخی مشابه با پاسخی که محرک غیرشرطی ایجاد میکند، به وجود آورد.
- تعمیم: هنگامیکه محرکهای مشابه با محرک شرطی بتوانند پاسخ شرطی را ایجاد کنند، در این حالت اصطلاحاً میگویند که عمل تعمیم صورت گرفته است. مثلاً کودکی که از موش سفید میترسد، هر وقت با چیز پشمالویی، که شبیه موش سفید باشد، روبرو شود احساس ترس میکند.
- . خاموشسازی: ارائه مکرر محرک شرطی بدون محرک غیرشرطی و یا ارائه مکرر پاسخ، بدون آنکه تقویتی صورت گیرد، موجب از بین رفتن پاسخ شرطی میشود. این عمل را خاموشسازی پاسخ شرطی گویند.
- . تقویت: تقویت هر نوع محرکی است که به دنبال عملی میآید و احتمال به وقوع پیوستن آن عمل را افزایش میدهد. تقویت ممکن است مثبت و یا منفی باشد. تقویت مثبت ارائه یک محرک مثبت به دنبال یک عمل است. مثلاً، افزایش حقوق به دنبال کار اضافی انجامشده. اگر تقویت مثبت در کار نباشد، تقویت منفی اساس رفتار فرد است. یک تقویتکننده منفی هر چیزی است که شخص آن را ناخشنود یا رنج دهنده میداند، یعنی هر چیزی است که شخص سعی میکند از آن اجتناب کند و از آن فرار کند. تقویت منفی عین تنبیه نیست، بلکه اجتناب از تنبیه است.
- . تنبیه: هر نوع محرکی است که به دنبال عمل میآید و احتمال وقوع مجدد آن را کاهش میدهد. تنبیه نیز بهصورت مثبت یا منفی اعمال میشود. ارائه یک محرک منفی به دنبال یک عمل را تنبیه مثبت مینامند. مثل ضربه زدن بر روی دست کودکی که به خوردن اشیاء کثیف متوسل میشود. در تنبیه منفی از آوردن محرک مثبت به دنبال عمل خودداری میشود. مثل ندادن کلید اتومبیل به نوجوانی که اتومبیل را دیر به خانهبر گردانده است.
در نظر رفتارگرایان انسان ذاتاً نه خوب است و نه بد، بلکه یک ارگانیزم تجربهگر است که استعداد بالقوهای برای همه نوع رفتاری دارد. به اعتقاد این گروه، انسان در بدو تولد همانند صفحۀ سفیدی است که هیچچیزی بر آن نوشتهنشده است. او بهمنزلۀ یک موجود واکنشگر بهحساب میآید که در قبال محرکهای محیطی پاسخ میدهد. به عقیدۀ رفتارگرایان انسان رفتارهای عادی و غیرعادی را به یک شیوه فرامیگیرد؛ او رفتاری قانونمند و پیچیده دارد که بهشدت تحت تأثیر محیط قرار دارد و اصولاً انسان تا حدود زیادی ماحصل محیطش است. رفتاردرمانگران اگرچه نقش وراثت را انکار نمیکنند، ولی چون تغییر محیط را بسیار سادهتر از وراثت میدانند و انسان را موجودی تجربهگر بهحساب میآورند، در درمان به تغییر رفتار از راه دگرگونسازی محیط تأکید میورزند.
رفتاردرمانگران اضطراب را واکنشی میدانند که بر اساس قوانین یادگیری قابل توجیه است. از این دیدگاه بسیاری از حالات غیرعادی روانی بهخصوص حالات افراد رواننژند، پاسخهای شرطی هستند که به نحوی تقویت میشوند و ادامه مییابند. ازنظر ولی رفتار رواننژندی هر نوع عادت پایدار از رفتار ناسازگار است که در ارگانیزمی که ازنظر فیزیولوژیکی طبیعی است از راه یادگیری حاصل میشود. اضطراب جزء سازندۀ معمولی و یا هستهای رفتار رواننژندی به شمار میآید.
اضطراب یا ترس نامطبوع است و فرد را از انجام فعالیتهای روزمره بازمیدارد و یا او را بهسوی رفتاری ناسازگارتر سوق میدهد. فرد رواننژند فردی است که تمایلات شدیدی به پرهیز دارد. فرد رواننژند از حل مشکلات عاطفی عاجز است، زیرا بهوضوح از آنها آگاه نیست و از علائم و نشانههای مرضی زیادی رنج میبرد. به اعتقاد دولارد و میلر در درمان، بهجای آنکه سعی شود تمایلات گرایشی بیمار افزایش داده شود، باید سعی شود که تمایلات او به پرهیز کاهش یابد.
الف) تعریف رفتار درمانی
رفتار درمانی کاربرد اصول تجربی یادگیری برای تغییر رفتار ناسازگار و نامطلوب است. ازاینرو رفتاردرمانگران دقیقاً با این مسئله مواجهاند که مراجع چگونه فراگرفته است یا فرامیگیرد، چه عواملی یادگیری را تقویت میکنند و تداوم میبخشند و چگونه میتوان فرایند یادگیری او را تغییر داد تا چیزهای بهتری را جایگزین رفتارهای نامطلوب خویش کند. چون اضطراب و نوروز، در این نظام فکری، پدیدههایی بهحساب میآیند که یاد گرفته میشوند و رفتاردرمانی هم یک فرایند یادگیری تلقی میشود، ازاینرو مشاور و درمانگر مراجع را یاری میدهد تا شیوههای مؤثرتر رفتار و نحوۀ سازش با مشکلاتش را یاد بگیرد.
رفتار درمانگران در فرایند درمان همواره سه سؤال را مطرح میکنند و آنها را مبنا و اساس کار خویش قرار میدهند. این سه سؤال عبارتاند از: 1(چه رفتاری ناسازگار است، چقدر تکرار میشود و چه رفتارهایی را فرد باید افزایش و یا کاهش دهد؟ 2) چه عوارض و یا عوامل محیطی در شرایط کنونی رفتار فرد را تقویت و تداوم میبخشد؟ و 3) چه تغییرات محیطی لازم است تا احتمالاً به تغییرات رفتاری فرد منجر شود؟
بنابراین، اصل روش آنها این است که رفتارهای نامطلوبی را که باید از بین برود و رفتارهای مطلوبی را که باید ایجاد شود مشخص کنند و سپس از هر فن که برای ایجاد تغییرات موردنظر لازم است، استفاده کنند.
ب) انتظار از رواندرمانی یا هدف
در این شیوۀ درمانی انتظارات و یا هدف درمان را میتوان بهخوبی از روی عنوان و تعریف آن حدس زد. واژۀ ((رفتار)) که در عنوان این شیوه به کار گرفتهشده است، مؤید آن است که رفتاردرمانی بیشتر به تغییر رفتار نظر دارد. رفتار اصولاً ماحصل یادگیری و یا زادۀ قصور فرد در یادگیری است. ازاینرو، پیروان نظریۀ رفتاردرمانی تمام توجه خود را به مطالعۀ عینی رفتار مراجع و بالأخص به فرایند یادگیری، معطوف میدارند.
انتظار و هدف رفتاردرمانگر آن است که با در نظر گرفتن سه سؤالی که در بخش تعریف بدان اشاره شد، یادگیری نامطلوب و ناسازگار را معکوس کند و درجایی که مراجع پاسخها و طرحهای رفتاری نامطلوب را نیاموخته است تجربیاتی ارائه دهد که یادگیری این نوع رفتارها را تسهیل کند.
انتظار و هدفهای درمان که در اصل یادگیری رفتارهای جدیدتر و مناسبتر و فراموشی رفتارهای نامطلوب است، چیزی نیست که بهطور یکجانبه از طرف مشاور یا مراجع تعیین شود، بلکه تعیین آنها وظیفۀ هر دو است و موافقت مشترک آنها برای قبول اهداف و رعایت پارهای از اصول اخلاقی از شرایط اساسی کار است.
ج) فرایند درمان
شیوههای رفتاردرمانی در این چند وجه مشترک هستند: 1(شناسایی رفتاری که باید دگرگون شود، 2) بررسی و شناسایی شرایطی که رفتار را موجب شدهاند، 3 شناخت عواملی که بهنوعی موجبات ابقا و ادامۀ رفتار را فراهم میآورد، 4 تهیه و ارائۀ برنامههایی بهمنظور دگرگونسازی و نیز یادگیری رفتارهای جدید. این وجوه مشترک تمام آن چیزی است که در فرایند درمان دیده میشود. درمانگر رفتار نامطلوب را پاسخ یاد گرفتهشدهای میداند که باید تغییر داده شود. رفتاردرمانی تلاشی برای تسهیل فرایند یادگیری درزمینهٔ مای حرکتی، شناختی و عاطفی بهحساب میآید.
به نظر، مشاورۀ رفتاری یک فرایند نظامدار است که در این فرایند اکثر رفتارهای مراجع رفتارهایی آموختهشده بهحساب میآیند و بنابراین، مشاوره یک فرایند آموزشی- یادگیری تلقی میشود. نظامدار بودن فرایند مشاوره، در نظر هاسفورد، به این معنی است که مشاور یا درمانگر برای نیل به اهداف مشاوره از یک شیوۀ گامبهگام تبعیت میکند. شکلی که میبینید نمونۀ بارزی از فرایند مشاورۀ رفتاری است که بهوسیلۀ هاسفورد ترسیمشده است.
گام اول | گام دوم | گام سوم | گام چهارم | گام پنجم |
مسئله را مشخص کنید | هدفهای مشاوره را تنظیم کنید | رفتار مراجع را مشاهده و ثبت کنید | موقعیتهای مشاوره را تعیین کنید و به اجرا درآورید | میزان نیل به هدف را ارزیابی کنید |
فنهایی که مشاور در فرایند درمان از آنها استفاده میکند، عمدتاً بر اصول و قوانین نظریات شرطی فعال و کلاسیک و یادگیری اجتماعی مبتنی هستند. اینک بهاختصار به اهمیت فنهای رفتاردرمانی میپردازیم:
- شرطی کردن: رفتاردرمانگر عملاً از هر دو شیوۀ شرطی کردن کلاسیک و فعال استفادۀ شایانی میکند. شرطی کردن کلاسیک که متضمن جانشین کردن یک محرک بهجای محرک دیگر و ایجاد ارتباط بین آنها است، میتواند در تبیین پارهای از رفتارها و نیز در حذف و یا ایجاد آنها به مشاور کمک کند. در شرطی کردن فعال که مبتنی بر قانون اثر ثوراندایک است، رفتارها بهوسیلۀ پیامدهای آن ایجاد و کنترل میشوند. به این معنی که اگر پیامدها مثبت باشد، رفتار احتمالاً بیشتر به وقوع میپیوندد و اگر پیامدها منفی باشند، احتمال وقوع مجدد رفتار خیلی کم و یا صفر میشود.
- خاموش کردن و یا حذف رفتار: خاموش کردن عبارت از تضعیف تدریجی و یا حذف یک پاسخ است که از راه عدم تقویت آن صورت میگیرد. واضح است که اگر تکرار پاسخی با تقویتی همراه نباشد، قدرت تمایل فرد به تکرار آن پاسخ بهمرورزمان کاهش میابد تا جایی که آن پاسخ بهکلی از بین میرود.
- آموزش شیوۀ توقف کردن فکر: در این فن از مراجع خواسته میشود تا چشمانش را ببندد و خود را در موقعیتی قرار دهد که در آن افکار اضطراب زا و بیهوده را با خود بازگو میکند. مثلاً از مراجعی که از جمعیت میترسد خواسته میشود که به خود بگوید ((من اکنون دارم به محل شلوغی وارد میشوم، امکان دارد مخاطراتی در پیش باشد)) به هنگامیکه مشاور حدس میزند که مراجع بخشی از این افکار را به ذهنش فراخوانده است، آنان بر سرش داد میزند که: ((متوقف کن!)) داد زدن مشاور جایگزین رشتۀ افکار مراجع میشود و او برای هدفی نمیتواند به افکار قبلی برگردد، زیرا تصور دو چیز در یکلحظه و در یک آن در ذهن غیرممکن است. آنگاه مشاور توجه مراجع را به این حقیقت جلب میکند که افکار واقعاً متوقف میشوند. این روش چند مرتبه تکرار میشود و سپس از مراجع خواسته میشود تا کارامدی آن را بسنجد و هر موقع افکار اضطرابانگیز و ناجور به ذهنش خطور میکند، به آنها ((توقف)) دهد.
- آموزش اظهار وجود: واژۀ ((اظهار وجود)) عملاً برای بیان و ابراز همه نوع احساسات بهجز اضطراب بهکاربرده میشود. آموزش ابراز وجود فن است که برای رفع اضطرابهای حادث از روابط اجتماعی متقابل افراد بهکاربرده میشود. مثلاً اضطراب ناشی از عدم توانایی فرد در ارائۀ عقایدش به دوستانش و یا دیگران با این فن بهخوبی از بین میرود. درمانگر مراجع را وامیدارد تا بر اساس این فرض احساس و عمل کند که او انسانی است و حقوقی دارد و ازجمله حق دارد خودش باشد و آزادانه تا جایی که به حقوق دیگران لطمه نزند، احساسات خود را بیان کند. این فن فرد را قادر میکند که محیط را به طریق بهتر و مثبتتری زیر نفوذ و کنترل بگیرد و مانع اضطرابهای بیدلیل خویش شود (کتاب رهایی از کمرویی را مطالعه کنید).
- انزجار درمانی: انزجار درمانی یا درمان اجتنابی، بهنوعی کاربرد اصل منع متقابل است بهمنظور از بین بردن عادات شرطی درزمینۀ تفکر و حرکات. ازاینرو مورد استعمال آن بیشتر در معالجۀ حالات اضطرابی و اجباری و عادات توجه به چیزهای نامناسب است، مثل همجنسبازی. همینطور، در مورد اعتیاد به مواد مخدر و الکل نیز استعمال دارد. این فن همراه کردن یک محرک نامطبوع است با پاسخهای ناسازگار و غیرعادی. انزجار درمانی فن نیست که حتماً بهمنزلۀ اولین انتخاب درمانگر مورداستفاده قرار گیرد. معمولاً هنگامیکه نتوان مشکلی را با استفاده از فنهای دیگر حل کرد، باید به این فن متوسل شد.
- رفع حساسیت منظم: این فن مشهورترین فن شناختهشدۀ ولپ است که سه فرایند عملی در آن موجود است: آموزش عمیق استراحت عضلانی، تنظیم سلسله مراتبی از اضطرابهای مراجع و همراه کردن مداوم و تدریجی حالتهای استراحت و آرامش عضلانی با محرکهای اضطراب زار جدول اضطراب. رفع حساسیت منظم از بین بردن پاسخهای اضطراب نوروتیک است به طریقهای تدریجی و یا گامبهگام و کمکم.
بر اساس این اصل، اگر یک پاسخ آرامبخش با یک محرک اضطراب زا توأم و قرین شود، در این صورتبین آن پاسخ و محرک رابطهای به وجود میآید که محرک اضطراب زا دیگر نمیتواند اضطراب ایجاد کند؛ بنابراین، اگر مشاوری به مراجعی بیاموزد که در قبال موقعیتهایی که اضطراب ایجاد میکنند راحت باشد، همخوانی آموختهشده میان آن حالت و پاسخ اضطراب تدریجاً موجب تضعیف پاسخهای اضطرابی میشود تا اینکه بالاخره خاموش میشوند. برای انجام عمل رفع حساسیت منظم، مراجع و مشاور طی چند جلسه مشاوره به بررسی مشکل و درک چگونگی اضطراب مراجع میپردازند و موقعیتهای اضطراب زا را مشخص میکنند. سپس مشاور فن رفع حساسیت منظم را معرفی میکند. مخصوصاً به مراجع گفته میشود که یک فرد نمیتواند در یکلحظۀ زمانی هم مضطرب و هم در حالت آرامش باشد.
در مرحلۀ دوم، مراجع به کمک مشاور جدولی از محرکهای اضطراب زا را با رعایت سلسلهمراتب تهیه میکند. در این جدول موقعیتهایی که بیشتر از همه اضطراب زا هستند در بالای جدول و آنهایی که کمتر از همه اضطراب زا هستند، در پایین جدول قرار داده میشوند.
در مرحلۀ سوم، مشاور نحوۀ استراحت عضلانی را به مراجع میآموزد و به او کمک میکند تا در یک حالت آرامش کامل قرار گیرد.
در مرحلۀ چهارم، مشاور برای مراجعی که کاملاً در حال استراحت قرارگرفته است، محرکهای اضطراب زا را یکییکی از پایین جدول به بالا ارائه میدهد. به این صورت که از مراجعی که در حال استراحت عضلانی است خواسته میشود تا یک صحنۀ مطبوع را در زندگی به ذهن بیاورد، همراه با آن از مراجع خواسته میشود تا خود را در موقعیتی که کمتر از همه اضطراب ایجاد میکند تصور کند و اگر اضطرابی احساس کرد با انگشت علامت دهد. چنانچه مراجع اضطرابی را گزارش نکند، سطح دوم از جدول اضطراب به او ارائه میشود. زمانی این فن با موفقیت به پایان میرسد که مراجع بتواند بالاترین موقع جدول را بدون احساس اضطراب تجسم کند.
- شکل دادن رفتار: در شکل دادن رفتار مشاور درصدد است تا رفتار مطلوبی را در مراجع ایجاد کند. برای این کار مشاور به تقویت رفتارهایی میپردازد که فقط شبیه رفتار مطلوب و موردنظر هستند اما در حال حاضر از خصایص رفتاری او نیستند. مثلاً در مورد مراجعی که از احساس عدمکفایت شکایت دارد، میتوان نکات مثبت شخصیت و رفتار او را که دال بر کفایت و ارزشمندی اوست، انتخاب و تقویت کرد؛ و آنهایی را که مبین نوعی عدمکفایت است نادیده گرفت تا تدریجاً احساس کفایت در او به وجود آیند و فرد با اعتمادبهنفسی بشود.
- الگوسازی: در این فن، مشاور مراجع را با الگوی رفتاری مناسبی مواجه میکند تا مراجع اعمال رفتار الگوی موردنظر را از راه تقلید بیاموزد. الگوی موردنظر میتواند شخص و یا تصاویری از رفتار مطلوب باشد. در به کار بستن این فن، الگوهای ارائهشده باید بهاندازۀ کافی جالبتوجه، قوی و اطلاعرسان باشند. استفاده از الگوهای واقعی و نمادین روش مؤثری در مشاورۀ رفتاری بهحساب میآید و به مراجع کمک میکند تا از این طریق رفتارهای مطلوب را فراگیرد.
9. ایفای نقش: این فن از اصول یادگیری اجتماعی سود میجوید. مراجع را با نقشهای مختلف مواجه میکند تا از راه مشاهدۀ رفتارهای الگو، نوعی بصیرت نسبت به رفتار خود کسب کند و سعی کند رفتار فردی را که برایش نقشی را ایفا میکند، به خود بگیرد. در این صورت، فن ایفای نقش نوعی الگوسازی بهحساب میآید؛ مثلاً ممکن است مشاور نقش مراجع را ایفا کند و به مراجع فرصت دهد تا چگونگی رفتارها و تعاملهای خود را در شیوۀ عمل مشاور مشاهده کند و بهتناسب و یا عدم تناسب پارهای از ابعاد رفتاری خویش پی ببرد. این شیوۀ عمل را معکوس مردن نقش نیز میگویند.
دامنۀ وسیعی از رفتارهای ناسازگارانه، خانم مریم را محدود کرده است، اولاً او به اجتناب شرطی از کثافت و بیماری مبتلا است. روش اجتنابی او این است که هرگاه احساس میکند با کثافت در تماس بوده است، بهشدت شستشو میکند. اجتناب از این محرکها به رفتارهای ناسازگارانه نیز منجر می شود، ازجمله اینکه از آشپزی و مراقبت از فرزندانش اجتناب میکند. خانم مریم ازنظر ابراز مستقیم خشم و کسب تجربههای تقویتکننده هم کمبودهای رفتاری دارد. اضطراب خانم مریم فراگیر است او ترس شدید از کثافت و بیماری را در اوان زندگی از مادرش آموخته است.مشکلاتی را که کثافت فرامیخوانند میتوان بهخوبی با حساسیتزدایی منظم و مواجه سازی درمان کرد. بعد از آموزش آرمیدگی، سلسله مراتبی از محرکهای مربوط به کثافت تهیه میشود و روند کار طبق آنچه گفته شد طی میشود. در جلسات مواجه سازی، به خانم مریم اجازه داده نمیشود پاسخهای اجتنابی شستشو یا دوش گرفتن بدهد. بهترین راه برای غلبه بر افکار وسواسی خانم مریم در مورد کثیفی استفاده از فن توقف فکر است. از فن جرات آموزی میتوان برای کمک به اینکه ناکامیهایش را صریحتر ابراز کند استفاده کرد.
روانشناسی رفتارگرا اولین بار بهوسیلۀ واتسون و در کشور آمریکا مطرح شد. او میگفت که تمام رفتارهای انسان را میتوان بر اساس روابط محرک و پاسخ و نوعی شرطی شدن تبیین کرد. تاریخچۀ شرطی کردن هم به سال 1863 میلادی و به آزمایشها سیکانوف برمیگردد. به دنبال سیکانوف، پاولوف، با استفاده از الگوی ارائهشده بهوسیلۀ سیکانوف، به یک سلسله آزمایشها شرطی دست زد. الگوی شرطی کلاسیک، بیشتر بانام پاولوف همراه است و در آن رفتار در قبال محرکهای خنثی شرطی میشود.
علاوه بر شرطی کردن کلاسیک، نوع دیگری از شرطی کردن که شرطی کردن فعال نامیده میشود، بهمنزلۀ زیربنای فکر رفتاردرمانی معرفی شد. این شیوۀ شرطی از کارهای تجربی ثورندایک در اوایل دهۀ 1900 میلادی نشأتگرفته است وی در تدوین رفتاردرمانی سهم عمدهای دارد. در قسمت شخصیت به این حقیقت اشاره شد که رفتاردرمانگرایان کل رفتار و شخصیت انسان را بر اساس یادگیریهای او توجیه میکنند و آن را زادۀ محرکهای محیطی میدانند. رواندرمانی بهمثابه فرایندی نظامدار معرفی شد که هدف عمدهاش تغییر رفتارهای نامطلوب و یا ایجاد طرحهای رفتاری آموخته نشده است. گرچه به این مطلب اشاره شد که فنهای رفتاردرمانی بسیار زیادند، ولی مهمترین آنها که شامل شرطی کردن رفتار، خاموشسازی، متوقف کردن فکر، آموزش شیوۀ اظهار وجود، درمان تنفری، رفع حساسیت منظم، شکل دادن، الگوسازی و ایفای نقش است، بهاختصار تشریح شد.
مفاهیم بنیادی نظریۀ رفتار درمانی
الف نظریۀ شخصیت
رفتار درمانگران در درجۀ اول این فرض را پذیرفتهاند که اکثر رفتارهای انسان آموختهشده است و بنابراین میتوان با استفاده از اصول یادگیری رفتارها را تعدیل کرد و یا کلاً تغییر داد. ازاینرو میتوان گفت که همان اصولی که در شیوههای یادگیری انسان مطرح است در تدوین و تکوین شخصیت و یا اضمحلال آن نیز مؤثر است و پایه اساس رشد شخصیت بهحساب میآید. فرض رفتارگرایان آن است که فرد کششهایی دارد که او را در جهت مشخصی سوق میدهند. این کششها در آغاز جنبۀ فیزیولوژیک دارند، اما از طریق یادگیری اجتماعی سلسلهمراتب وسیعی از انگیزههای ثانوی حاصل میشود و فرد وارد را در جهت هدفها سوق میدهند. الگویی که رفتارگرایان بر آن اساس شخصیت را توجیه میکنند، همان الگوی یادگیری محرک-پاسخ است. در قالب نظریۀ رفتاری محرکها و عوامل محیطی نقش قاطع و تعیینکنندهای در تغییر شخصیت دارند.