طراحی برنامه برای مهدکودک در گذشته و خواستههای کودک مطرح نبود و کودک مجبور بود خود را با خواستههای بزرگسالان تطبیق دهد، ولی امروزه توجه روانشناسان به کودک و نیازهای کودک مطرح است.
در مورد شیوههای آموزشی و طراحی برنامه برای مهدکودک چندین دیدگاه وجود دارد:
- روسو کودک محوری را مطرح کرد و در همین راستا نقش مربی را راهنما و هدایتکننده کودک میداند نه کسی که خواسته خو را بر کودک تحمیل میکند.
- پستالوزی در امر آموزش کودک به استفاده از وسایل و اشیا ملموس با یادگیری و همراه کردن علم و عمل.
- فروبل تاکید بر بازی بهعنوان عاملی که کودک از این طریق به تعادل و رشد یکپارچه میرسد و بازی خود به خودی و طبیعی کودک در این زمان باعث شکوفایی زندگی درونی و آینده و میشود.
- مونتسوری تأکید زیادی بر خلاقیت کودک در این سن دارد و اینکه کودکان از راه دستکاری وسایل و با مشاهده و تمرینهای تکراری خودشان از محیط میآموزند.
در عصر حاضر تعلیم و تربیت انسان بهطور اعم و تعلیم و تربیت کودک بهطور اخص جایگاه و مرتبه ویژهای را در حیطه علوم تربیتی به خود اختصاص داده است.
بر این مبنا عدهای از برنامه ریزان آموزشی بر این باورند که سرنوشت هر جامعه را انسانها میسازند و زیربنای حیات مادی و معنوی انسانها در گرو ساختار کودکی آنان است و ساختار مزبور نیز با تعلیم و تربیت خاص این دوره رابطه تنگاتنگ دارد.
همان طورکه میدانیم در نظامهای تربیتی شناخته شده و معمول گذشته کودک و مقتضیات زندگی واقعی او مورد نظر نبود و به اجبار باید خود را با جامعهی بزرگسالان وفق میداد. از اینرو اینگونه نظامها هماهنگی با طبیعت کودک آن هم در اولین سالهای زندگی نداشت. طراحی برنامه برای مهدکودک هم متداول نبود.
بر مبنای باورداشتهای متداول در این نظام کودک مساوی و معادل آینده بود و بنابراین هیچگونه تغییر و تحولی برایش منظور نمیشد و نیز مادامی که کودک به یک شخص بزرگسال مبدل نشده بود اصولاً مورد عنایت و التفات بزرگترها قرار نمیگرفت.
برخلاف این عقاید کودک هم مانند سایر انسانها برای خود شخصیتی دارد. او قدرت و استعداد خلاقیت دارد و این قدرت نباید محو و پایمال شود.
نظریههای روانشناسان
ژان ژاک روسو (Jean-Jacques Rousseau)
توجه و کوشش مربی را از مواد درسی، موضوعات و مطالب آموختنی به کودک بهعنوان موجودی که در درجه اول باید از این دانشها بهرهمند میشود، جلب کرد. به همین جهت میتوان او را عامل تحولی در آموزشوپرورش یعنی «کودکمحوری» دانست. به عقیده او به کودک نه مانند یک انسان کامل و بزرگسال بلکه صرفاً باید بهعنوان یک کودک نگریست.
وی معتقد است که در هر سن از کودک اعمال و حرکاتی سر میزند که برای آن سن عادی و طبیعی است و آموزشوپرورش باید همان حرکات را دنبال کرد و از آن استفاده کند. او میگوید برای طرح هر مسئله و برای یادگیری هر مطلب ساعت و زمان مناسبی وجود دارد، سن معینی برای تحصیل علوم، سن خاصی برای آدابورسوم اجتماعی، موقع خاصی برای داستانها و قصهها و زمان معینی برای رسیدن به مفهوم خداوند و درک خالق وجود دارد.
البته زمان خاصی برای فراگیری قائل است. در عین حال معتقد است که مقدمات فراگیری را باید قبل از آن آماده کرد؛ مثلاً قبل از یادگیری تاریخ باید او را با مردم، معاشرت با مردم و شناخت آنها آشنا کرد.
نقش مربی از دیدگاه روسو، نقش راهنما و هدایتکننده است. بهطوری که در امیل، مربی در درجه اول دوست و رفیقبازیهای امیل و در جوانی محرم اسرار، در مسافرت همراه و در انتخاب حرفه نقش آماده کننده و هدایتکننده است نه تعلیمدهنده و تحمیلکننده. نقش مربی میتواند جزء طراحی برنامه برای مهدکودک باشد.
پستالوزی
عقیده داشت که بچهها از طریق بازی میتوانند یاد بگیرند. نظریه او در مورد آموزش پیشدبستانی یکی از فراگیریهای دلپذیر و بااهمیت و آموزشهای فیزیکی برای بچهها.
او متوجه شد که ارزش درس دادن در فضاهای طبیعی با اشیا اصلی جذابتر است. هدف پستالوزی آموزش و تربیت همه کودکان و برقراری تعادل بین دستان و سرشان بود.
آثار و عقاید پستالوزی نقطه آغازی در آموزشوپرورش پیشدبستانی محسوب میشوند. پستالوزی، در حقیقت آغازگر نهضت کودکستان بود. او افکار منظم و مشخصی درباره آموزشوپرورش کودکان خردسال پدید آورد و آنچنان تأثیری بر سرنوشت تربیتی کودکان باقی گذاشت که مربیان بزرگی چون فروبل دنبالهرو عقاید او شدند.
فروبل (Friedrich Fröbel)
نظریه فروبل در مورد آموزش پیشدبستانی و طراحی برنامه برای مهدکودک مبنایی برای 4 ایده اصلی شد:
- بیان حال آزاد
- خلاقیت
- مشارکت اجتماعی
- بیان حرکتی
فروبل ازجمله پرورشکارانی بود که به ضرورت و اهمیت بازی در جریان کار و آموزش کودکان پی برده است و به عقیده وی بازی عاملی است که از طریق آن، کودک به توازن و تعادل و رشد یکپارچه و هماهنگ میرسد.
فروبل بازی را به منزله و دریچهای برای همه چیزهای خوب و نیکیها میداند و معتقد است کودکی که تمام وجود خود مستمر و با پشتکار و علاقه زیاد تا سر حد خستگی فیزیکی به بازی و خودفعالی میپردازد، مسلماً فردی مصمم و قادر به ازخودگذشتگی و ایثار برای رسیدن به رفاه خود و دیگران بار میآید.
فروبل طرح آموزشی خود را بر اساس بازی بنیان نهاد. او هدایا (اشیا) را که کودک از طریق بازی با آنها قدمبهقدم و بهطور منظم به حس واقعی پی میبرد و مشغولیات (پیشهها) را بهمنظور آموزش دست، چشم و فکر طرحریزی و ابداع کرد.
فروبل بیش از هر چیز به نقش تربیتی فعالیت و خودکاوی و بازی توجه میکند. فروبل نخستین کسی است که اهمیت کارکردی بازی را در رشد عقلی به شهود دریافته است.
فروبل آموزش دین، علوم طبیعی و ریاضی و زبان را برای تحقق هدفهای تربیت مفید میداند. به نظر فروبل تربیت بسته به یگانگی خانواده است.
مهمترین فضیلت برای مادر نجابت است، در حالی که وظیفه پدر راهنمایی خردمندانه است، چنین خانوادهای بهترین جا برای پیشرفت بشر است. وظیفه مربی این است که والدین را بهسوی فضیلت راهنمایی کند قانونهای اخلاقی مطلق و فهم بشر محدود است.
او مانند امرسون به یک وحدت اصولی معتقد است. تربیت اخلاقی با معاشرت تقویت میشود. پس کودکان باید در محیطی سالم و بدون خطر بار آیند. استدلال نظری وجه کمارزش تربیت است، ما از راه کار کردن بهتر یاد میگیریم.
تربیت عبارت است از پرورش آگاهی، محبت و استقلال. خلاقیت یکی از مهمترین استعدادهای انسان است که از کودکی آغاز میشود و با مرگ خاتمه مییابد. سرانجام اینکه کار فروبل بر شرایط سخت آموزشی در بسیاری از کشورها ازجمله ایران تأثیرات مثبتی گذاشت. آموزش همراه با تنبیه مکتبخانهای به آموزش همراه با تفریح کودکستانی انجامید که مقاطع بالاتر تحصیلی را نیز تحت تأثیر خود قرار داد.
هدایا، در واقع یک سری ابزارهای قابل دستکاری بودند که ضمن بازی با آنها، در خصوص اشکال، اعداد و اندازهگیریها تجربیاتی به دست میآورد.
مشغولیات کودکستان فروبل به بازیهای دستی ورودی میزی شباهت بسیاری دارد، وی آنها را برای آموزش چشم، دست، به کار انداختن ماهیچههای ظریف، فکر کردن و تجزیهوتحلیل و بیان نوآورانه دریافت شد، از طریق هدایا طرحریزی نمود.
مربی از نظر فروبل باید جوان باشد زیرا بین بزرگسالان و کودکان اشتراک عقیدتی وجود ندارد و به شرط دارا بودن عقل و درایت، مربی هر چه جوانتر باشد بهتر است و باید در طراحی برنامه برای مهدکودک در نظر گرفته شود.
مربی باید شاگرد را در اختیار داشته باشد و خود انتخابش نماید. آنجا که او باید راهنمایی کند، باید از دستور دادن بپرهیزد و باید کاری کند که خود طفل به کشف امور بپردازد.
پیاژه (Jean Piaget)
در مرحله پیش عملیاتی (2 تا 7 سالگی) یعنی همان سن ورود به پیشدبستانی را مطرح کرد که کودکان خردسال از طریق بازی کردن، طرحوارههای بازنمایی ذهنی را که به تازگی فراگرفتهاند تمرین و نیرومند میکنند.
پیاژه معتقد بود که با افزایش سن کودک، بازی کردن از شرایط زندگی عملی مرتبط با آن جدا میشود و بدون کمک میتواند آنها را تجسم کند.
همچنین با افزایش سن کودک و نزدیک شدن به مرحله پیشدبستانی و بازی کمتر خود محور میشود و هنگامی که میفهمند که عوامل بازی میتواند مستقل از آنها باشد، در بازی کمتر خود محور میشوند.
بازی اجتماعی -نمایشی به کودک این آگاهی را میدهد که اینگونه بازی نوعی فعالیت بازنمایی ذهنی است و معلمان کودکان پیشدبستانی که دقت بیشتری را صرف بازی اجتماعی-نمایشی میکنند باکفایت تر میدانند تحقیقات متعددی نشان داده که بازی دامنه وسیعی از تواناییهای ذهنی، ازجمله توجه، حافظه، استدلال اجتماعی، زبان و سوادآموزی، خلاقیت و درک دیدگاه طرف مقابل را تقویت میکند.
برای پیاژه یادگیری صحیح چیزی نیست که به وسیله معلم حاصل شود، بلکه از خود کودک برمیخیزد. یادگیری، فرایندی از اکتشاف و ابداع خود انگیخته است. معلم نباید تلاش کند که دانش را به کودک تحمیل کند، بلکه خود کودک باید آن گروه از مواد درسی را که به آنها علاقهمند است و حس کنجکاوی او را تحریک میکند انتخاب کند، آنگاه باید به کودک اجازه داد تا خودش، مسائل را حل کند.
پیاژه مثل روسو و مونتسوری به اهمیت تناسب آموزش با سطح رشد کودک، تأکید داشت. مربی باید علایق کودک را مورد توجه و قدردانی قرار دهد و بداند که در زمانهای مختلف، سبکهای یادگیری کودکان متفاوت است.
پیاژه مانند روسو و مونتسوری، بر این باور بود که یادگیری باید از اکتشاف فعال ترقی شود و متناسب با مرحله رشد کودک باشد. ولی با وجود این، پیاژه در یک نکته با روسو و مونتسوری هم عقیده نبود. او برای تعاملهای اجتماعی ارزش تربیتی بیشتری قائل بود. کودکان در ارتباط با افراد یاد میگیرند که بهطور منطقی فکر کنند، به این ترتیب تعامل باید مورد تشویق قرار گیرد.
مونتسوری (Maria Montessori)
با تأثیر از عقاید روسو در کار خویش و با ابداع وسایل آموزشی نفوذ فروبل را در کارهای خود نشان داد و موفقیت وی در این زمینه موجب گشت که او مدرسهای بنا کند که در کشورهای دیگر شعبههایی داشته باشد.
روش مونتسوری بر اساس نظریاتش درباره رشد کودک شکل گرفته است. او تصور میکرد که کودکی مرحله بسیار حساس از زندگی انسان است در این مرحله است که کودکان قادر به یادگیری مهارتها و رفتارها نسبت به مراحل دیگر زندگی هستند.
مونتسوری بر این باور بود که ذهن و دست به شدت به هم پیوستهاند، او محیطی ساخت که در آن کودکان خردسال از راه دستکاری وسایل و با مشاهده و تمرینهای تکراری خود از محیط میآموختند.
روشهای آموزشی وی برگرفته از خود کودکان بود. او کودکان را محدود نمیکرد، بلکه در محیطی قرار میداد تا خود را نشان دهند، میزها و صندلیها بهاندازه قد کودکان و قفسههای کوتاه همه در دسترس آنان بود و طوری به آنان آموزش میداد که مستقل باشند و خود همه کار خودشان را انجام دهند.
فلسفه اصلی روش مونتسوری این بود، کودکان خودشان به خودشان میآموزند.
ماریا مونتسوری (1952 – 1870) تعلیم و تربیت اوایل دوران کودکی را بهشدت تحت تأثیر قرار داد، وی تدریس خود را بر پنج اصل اساسی بنا نهاد:
- احترام به کودکان
- اندیشه جاذب
- دورههای حساس
- محیطهای آماده
- خود تعلیمی
همچنین وسایل موجود در کلاس مونتسوری بر اساس پنج موضوع برای طراحی برنامه برای مهدکودک سازماندهی شدهاند:
- مهارتهای زندگی
- مهارتهای حسی
- مهارتهای محاسبه کردن
- فرهنگ
- زبان
وسایل مونتسوری بهگونهای با دقت ردهبندی شدهاند که هر فعالیت روند منطقی و منظمی را دنبال کند و به آموزش مهارت حل مسائل به روشی واضح و روشن از طریق حواس میپردازد.
به عقیده مونتسوری در مدارس عملکرد کودکان بهطور همزمان رشد و ترقی میکند و معلم نیز در نقش یک مشاهدهگر ظاهر میشود و این دقیقاً عکس جیزی است که اینک در مدارس جریان دارد که معلم نقش فعالی دارد و بچهها منفعل هستند.
به عقیده مونتسوری جریان یادگیری و آموزش چیزی نیست جز «حل مسئله» که میتوان از آن به عنوان یک تکنیک بهره برد، در واقع مونتسوری با اعتقاد به اصل اکتشاف از سوی کودکان سعی کرد مهارتهای مختلف را در آنها تقویت کند تا بتواند مسائلشان را حل کرده و خود را برای یک زندگی خوب و آزاد آماده کند.
مونتسوری معتقد بود که اگر آموزش را در چهار سالگی آغاز کنیم، کودکان خواندن و نوشتن را با شور و شوق فرا خواهند گرفت، به این دلیل که آنها هنوز در دوره حساس فراگیری زبان قرار دارند و اگر تا 6 تا 7 سالگی برای آموزش نوشتن صبر کنیم، تکلیف دشوارتر خواهد بود چون دوره حساس زبان به پایان رسیده است.
کودکان 4 ساله معمولاً نوشتن را قبل از خواندن یاد میگیرند و بر آن مسلط میشوند اما نمیتوان نوشتن را یکباره به کودکان این سن آموزش داد. باید به آنها در دست گرفتن مداد را یاد داد و سپس کشیدن خط در روی خطوط را تمرین کند و در تمرین دیگری، انگشتهایش را روی حروفی که از کاغذ سمباده بریده شده و بر روی قطعات چوبی چسبانده شده است میکشند آنها از طریق این تمرین حرکتهای حروف را فرامیگیرند و از تکرار این تمرین لذت میبرند و بدین ترتیب ادامه میدهیم تا اینکه بتواند با الفبای قابل حمل کلمه بسازد.
ویگوتسکی (Lev Vygotsky)
معتقد بود که یادگیری کودکان در محدوده منطقه مجاور رشد صورت میگیرد، دامنهای از تکالیف که انجام دادن آنها به تنهایی برای کودک خیلی دشوار هستند، ولی با کمک بزرگسالان و همسالان ماهرتر امکانپذیر میباشند.
کودکان پیشدبستانی دارای خواهر – برادر از عقیده غلط بیشتر آگاه هستند زیرا با صحبت خانواده درباره نقطهنظر دیگران بیشتر مواجه شدهاند. کودکان پیشدبستانی که اغلب با دوستان خود درباره حالت ذهنی صحبت میکنند، از نظر درک کردن عقیده جلوتر هستند.
ویگوتسکی معتقد بود که کودکان پیشدبستانی با آموزش و سعی میتوانند به درک و فهم واقعی از مفاهیم از مفاهیم برسند و دیگر مفاهیم را با مصداقش فرانمیگیرند بلکه از مفهوم بهطور واقعی آگاهی مییابند و همین که به آگاهی مفاهیم دست یافت، میتواند بهطور ارادی از آنها استفاده کند.
نتیجهگیری
در آخر برای طراحی برنامه برای مهدکودک باید ترکیبی از نظریههایی که تاکنون مطرح کردیم داشته باشیم:
- اهمیت دادن به بازیهای کودکان در مهد: همانطور که فروبل بازی را بالاترین مرحله رشد کودک میداند و بازی انعکاسی از فعالیتهای درونی و نمایشی از خودکاوی کودک است.
- انتخاب فضای کافی و مناسب از نظر ایمنی برای بازی کودکان
- آموزش با استفاده از وسایل ملموس و اشیا محیط پیرامون کودک تا کودک را با واقعیت زندگی تطبیق دهیم.
- انتخاب مربی جوان و دارای صلاحیت (گفتار و رفتار مناسب، میزان صبر و …) برای مهد که به گفته روسو نقش راهنما برای کودک داشته باشد نه تحمیل خواستههای خود به کودک.
- پیاژه و ویگوتسکی هر دو به مشارکت فعال بین مربی و شاگرد در کلاس آموزشی معتقد بودند.
- وجود دائمی یک روانشناس در مهد برای تشخیص احتمالی اختلال در کودکان و مشاوره به والدین کودکان برای تربیت صحیح.