مقاله فرزند سالاری از دیدگاه روانشناسی به خانوادههایی میپردازد که فرزندان را کانون توجه خود قرار میدهند و تمام تغییرات را منوط به تصمیمات فرزندان میکنند. جامعه ما در چند سال اخیر از پدر سالاری به فرزندسالاری حرکت نموده و این حرکت منجر به شکلگیری مسائل مختلف روانشناختی شده است. در این مقاله به این مسائل و ابعاد روانشناختی فرزند سالاری پرداختهایم.
روانشناسان معتقدند که محیط خانه اولین و مؤثرترین عامل در رشد شخصیت افراد خانواده است.
کودکان و فرزندان از طریق اولین واحد اجتماعی خود (خانواده) با محیط خارج از خانه، محیط های کوچکتر و بزرگتر ارتباط برقرار میکنندکه طرز معاشرت و روابط اجتماعی، راه و رسم زندگی، اخلاق و … فرا میگیرند.
با توجه به کارکردهای خانواده و اهمیت، ارتباط و رفتار خانواده با کودکان و فرزندان نسبت به ابعاد رفتاری و شخصیت خود، راه روشی را برای فرزند پروری انتخاب میکنند.
با توجه به ابعاد رفتاری و شخصیت، سه شیوهی فرزند پروری وجود دارد:
- والدین مقتدر 2. والدین سهل گیر 3. والدین مستبد.
با توجه به نتایج بهدستآمده رابطه (والد فرزند) نباید بیشازحد دچار افراط و تفریط باشد. بلکه باید والد یک رابطه گرم و صمیمی با فرزند خود برقرار کند تا در اکثر شرایط بتواند فرزند خود را کنترل کند.
فرزند سالاری از دیدگاه روانشناسان
فرزند سالاری، شیوه و روش فرزند پروری است که فرزند برای دستیابی به خواستهها و اهداف خود، طبق برخورداری از آزادی که در خانواده دارد و قوانینی که در خانواده حاکم است فرزند میتواند بهراحتی به خواسته های خود از طریق: امکانات و شرایط فرهنگی، شرایط اقتصادی، اخلاقی، اجتماعی و … دسترسی پیدا کند.
در بعضی مواقع دیدهشده که فرزند خواستهها و نظرات و دیدگاه های خویش را بر اعضای خانواده، حتی والدین خود القا و تحمیل کرده و درنهایت به اجرا درآمده.
فرزند سالاری از دیدگاه روانشناسان در خانوادههایی که بیچونوچرا به خواسته های فرزندان خود جامعه عمل میپوشانند و فرزند هم برای رسیدن به خواسته های خویش از آزادی کافی در خانواده برخوردار هستند و والدین خواستههای خود را سرکوب میکنند،
اینجاست که خانواده بهسوی مدرن شدن پیش میرود اما دلیل دیگری که پشت فرزند سالاری از دیدگاه روانشناسی وجود دارد، نگرانی والدین از آینده کودک است؛ و برای کم کردن این نگرانیها والدین تمام تلاش خود را برای برآورده کردن اهداف فرزندانشان انجام میدهند و در این راه از نیازها و خواستههای خود میگذرند.
این خانوادهها در تمامی تصمیمها انتخابهای مهم و ادارهی خانه بیشازحد به نظرات فرزندان خود توجه میکنند، باوجود چنین شرایطی فرزندان هم بیشترین نفوذ را به والدین خود پیدا خواهند کرد. فرزند هم با داشتن اهرمهای شناختی، عاطفی، رفتاری و دانستن ضعفهایی از طرف والدین خود توانسته به خانواده خود تسلط روانی پیدا کند و آن را افزایش دهد و نقطه نظراتش را بر آنها تحمیل کند.

هرروز میزان تسلط فرزندان بر والدین افزوده خواهد شد؛ فرزندانی که تا نسل گذشته، مطیع امر والدین خصوصاً پدر بودهاند امروزه به تصمیمگیرندههای اصلی خانواده تبدیلشدهاند. فرزند سالاری نهتنها در نوجوانان و جوانان خلاصه نمیشود بلکه شامل کودکان و خردسالان نیز میشود.
فرزند سالاری از دیدگاه روانشناسی علاوه بر اینکه ضعف والدین را در تصمیمگیریها نشان میدهد، مشکلاتی را ازجمله: لوس بار آمدن فرزندان، بیمسئولیتی، بیاحترامی به بزرگترها، غرور و تکبر بیشازحد، دستکم گرفتن دیگران و حتی اختلالات یادگیری و… را به بار میآورد بنابراین فرزند سالاری از دیدگاه روانشناسی روشی نادرست برای فرزند پروری است و والد باید بیشتر انرژی خود را بر روی افزایش آستانهی تحمل و استقلال فرزندان خود بگذارند.
محبت و صمیمیت مهمترین ارکان پایداری در خانواده است، اما محبت و صمیمیت بیشازحد باعث ایجاد مشکل میشود و باید به حدی باشد که قدرت پدر و مادر زیر سؤال نرود؛ اما زمانی که محبت بیشازحد باشد اهمیت واژهی (احترام) کمرنگ میشود و صمیمیت زیاد باعث از بین رفتن مرز بین آنها میشود و دراین بین کودکان از والدین خود انتظارات زیادی دارند؛ بنابراین والدین باید بهصورت منطقی و بهجا نیازهای کودک را برآورده کنند.
مادرها بیشتر از پدرها به فرزندان بها میدهند و پدرها هستند که سعی میکنند فرزندان را مستقل بار بیاورند. باوجود چنین شرایطی فرزند 30 ساله هنوز پولتوجیبی خود را از والدین میگیرد، این کار سبب عواقبی جبرانناپذیر برای آینده فرزند میشود و باعث شکلگیری طرحواره استحقاق میشود و خود را مستحق میدانند و در ارتباط با جامعه همیشه طلب کار و در ارتباط با همسر، خودخواه و مغرور هستند.
در خانوادههایی که والدین با اقدام به مثلث سازی از کودک بهعنوان ابزاری در بحثها و اختلافاتشان استفاده میکنند تا حمایت او را به سمت خود جلب کنند نیز فضای فرزند سالاری شکل میگیرد. درنتیجه در این محیطها کودک بهخوبی رشد نمیکند و بهتدریج به یکی از والدین گرایش پیدا میکند،
اما درنتیجه این مثلث سازی کودک انتظارات زیادی از والدین خود خواهد داشت که از عوامل تأثیرگذار در فرزند سالاری است. اگر نوع ارتباطی که والدین با یکدیگر دارند و به دنبال آن انتظاراتی که از یکدیگر دارند درست و منطقی باشد، فرزند سالاری کمتر اتفاق میافتد.
خانوادههایی که دختردارند مادر سالارهای آینده و آنهایی که پسردارند پدرسالارهای آینده را تربیت میکنند. در آینده این مادر سالارها و پدرسالارهایی که توسط خانوادهها تربیت شدن با یکدیگر ازدواج میکنند و حضور دو سالار زیر یک سقف غیرممکن است. درنتیجه به طلاق ختم میشود و طلاق سیر سعودی پیدا خواهد کرد. زمانی که آمار طلاق بالا باشد، آمار بچههای طلاق بالا خواهد بود و درنتیجه سبب ایجاد فساد اخلاقی و اعتیاد خواهد شد.
از دید روان شناسان، این حالت نشان از فرزندی قدرتمند یا لجباز ندارد بلکه حکایت از خانواده و والدینی ناآگاه دارد که نمیدانند با فرزندشان چگونه رفتار کنند.
در نگاه اول شاید فرزند سالاری، چندان مسئلهی ناخوشایندی به نظر نرسد! اما واقعیت امر حاکی از وجود فرزندانی نازپرورده است که در برابر کمترین ناملایمات دچار چالشهای عمیق میشوند که از پس حل آن عاجز میمانند. امروزه فرزند سالاری به یک مشکل مهم تربیتی در همهی جوامع تبدیلشده که اگر بهموقع جلوی آن را نگیریم، مشکلات جدیدی به وجود میآورد.
به مادران عزیز پیشنهاد میکنم که این کتاب را مطالعه کنند.
آسیبهای وارده بر والدین
اولین آسیب فرزند سالاری در درجه اول متوجه والدین میباشد. در این شیوه فرزند پروری والدین هر چه که فرزندانشان بخواهد برایش فراهم میکنند در این شرایط که سطح انتظارات کودک بیشتر میشود. همین موضوع باعث فشار بیشتر روی والدین شده و نهتنها ازلحاظ روانی بلکه ازنظر جسمی نیز آثار نامطلوبی را بر جای میگذارد. در آخر این شرایط بهتدریج باعث ایجاد فاصله عاطفی بین کودک و والدین میشود.
آسیبهای وارده بر فرزندان
از دیگر آسیبهای جدی که متوجه فرزندان میشود، شکلگیری اعتمادبهنفس کاذب در کودک است. ازآنجاکه والدین تمام خواستهها و نیازهای کودک خود را برآورده میکنند او به یک حس رضایت از زندگی خواهد رسید، اما اگر در محیطی قرار بگیردکه خواستههایش برآورده نشود: احساس خشم و پرخاشگری کرده و یا دچار ناتوانی و احساس ضعف نسبت به تواناییهای خود میشود. کودک با همین شیوه رشد میکند و این اعتمادبهنفس کاذب و خودشیفتگی تا بزرگسالی همراه او خواهد بود. اختلال شخصیت وابسته و شخصیت خودشیفته دو اختلالی هستند که ریشه در این شیوه تربیتی دارند.

پیامدهای فرزند سالاری از دیدگاه روانشناسی
- عدم استقلال و خودساختگی کودک در کودکی و بزرگسالی
- گرفتن تصمیمات اشتباه توسط فرزندان
- قدرتمند شدن روزافزون فرزندان و در پی آن بیاحترام شدن والدین
- به چالش افتادن فرزندان در صورت فقدان والدین
- شکلگیری رفتار پرخاشگرانه در کودکان
- افزایش اضطراب و استرس در کودکان
- عدم توجه به مسئولیتهای فردی در کودکی و بزرگسالی
- کاهش صبر و تحمل در کودکی و بزرگسالی
راههایی برای از بین بردن فرزند سالاری
- اقتدار خود را حفظ کنید: یکی از راهکارهای مقابله با این موضوع این است که والدین حس صمیمیت با فرزند خود را حفظ کرده اما نه آنقدر افراطی که شخصیت و منزلت خود را در برابر فرزندشان زیر سؤال ببرند. علاوه بر حفظ صمیمیت، سعی کنید در برخورد با کودکان جدی و قاطع باشید اما عصبانی نباشید.
- دلایل را برای او توضیح دهید: بدون آنکه صدایتان بلند شود یا از کلمات نامناسب استفاده نمایید فقط دلیل را کوتاه و قاطعانه بیان نمایید و سپس سکوت کنید. هرگاه رفتارهای پرخاشگرانه از کودک سر زد به آن بیتوجهی نمایید ولی رفتارهای مطلوب او را در مواقع مختلف مورد توجه قرار دهید و تقویت کنید.
- قانون تعیین کنید: قوانینی برای منزل تعیین کنید، مهم است که به آنها پایبند باشید. این قوانین شامل رفتارهای کودک در منزل و بیرون هم میباشد. مثلاً بگویید هرگاه برای خرید میرویم مغازه، اگر در خرید وسیلههایی که توان خرید و یا برنامه خرید آن را نداشتیم اصرار کنی به خانه برمیگردیم و یا بگویید ما قرار امروز فقط این خرید را انجام بدهم نه چیز دیگر. از محرومیت چیزهای موردعلاقهاش برای کاهش رفتارهای نامطلوب میتوانید استفاده کنید.
گرچه فرزند در ابتدا به خاطر تغییر رفتارهای والدین بسیار مقاومت و اعتراض میکند اما برای جلوگیری از بروز مشکلات احتمالی در آینده باید نه گفتن را با کودک خود تمرین کنید.
فرضیههایی دربارهی فرزند سالاری از دیدگاه روانشناسی:
- هرچقدر نگرش فرزندان به والدین ابزاری باشد، خانواده فرزند سالارتر خواهد بود
نگرش ابزاری فرزندان به والدین = فرزند سالاری |
- هرچقدر جو خانواده سردتر باشد، خانواده فرزند سالارتر خواهد بود
سردی جو = فرزند سالاری |
- هر چقدر میزان فشارهای هنجاری بیشتر باشد، خانواده فرزند سالارتر است.
فشارهای هنجاری + میزان توقعات فرزندان |
میزان توقعات فرزندان = فرزند سالاری |
میتوان گفت که ساختارها و الگوهای نظام ارزشی، نظام تربیتی تغییر پیداکرده است: بهنحویکه این تغییر منجر به دگرگونی روابط والدین و فرزندان شده است. بخشی از این دگرگونیها دارای اثرات مثبت بوده و بخشی از آن با توجه بهنظام ارزشی جامعه، نتایج منفی به دنبال داشته است.
گرچه برخی از این شاخصههای خانوادههای فرزند سالار مشترک است، میتوان گفت که فرزند سالاری پدیده منحصربهفردی است که در ایران به وجود آمده و دارای ویژگیهای خاص خود است. بالا رفتن انتظارات بچهها، افزایش هزینهای که والدین صرف فرزندان خود میکنند، تبدیل فرزندان به موجود پرهزینهای که دائماً در کانون توجه والدین قرار دارد.
در جوامع غربی، این توجهات دو پیامد داشته است: استقلال در معنای وسیع کلمه (استقلال فکری، استقلال از جهت مالی، استقلال از جهت رفتاری) و خود این استقلال نیز افزایش مسئولیتپذیری بچه هارا در پی داشته است.
نوجوان در غرب اگر زودتر از زندگی خانوادگی جدا شوند مسئولیتهای خود را شناسایی میکنند و تمام امور مربوط به خودشان را خودشان انجام میدهند و همه مسئولیتهایش را میپذیرند: و کاملاً هم مراقب هستند که در چارچوب آن نظام و هنجارها رفتار کنند.
درحالیکه در ایران پدیدهایی که از تحت عنوان فرزند سالاری یاد شد، تمام ویژگیهای بالا را دارد اما نتیجه آن نهتنها به استقلال فرزندان منجر نمیشود بلکه باعث وابستگی بیشتر بچهها به والدین میشود و این وابستگی متقابل است: وابستگی بیشتر بچهها به والدین وابستگی والدین به فرزندان را هم در پی داشته است. مهمترین ویژگی و وجه مشخصه فرزند سالاری عدم حس مسئولیتپذیری و عدم استقلال در خانوادههای فرزند سالار است.
چنین خانوادههایی شرایط رشد و شکوفایی و خلاقیتهای اجتماعی را از فرد میگیرند: قدرت انتخاب و تصمیمگیری از چنین فرزندانی سلب میشود و در حل مسائل و مشکلات، معضلات فردی و اجتماعی خود با مشکل مواجه خواهند شد.
امیدواریم که از مطالعه مقاله فرزند سالاری از دیدگاه روانشناسی لذت برده باشید و مطالب آن برای شما مفید باشد. لطفاً با به اشتراک گذاشتن آن به ترویج فرزند پروری سالم کمک کنید.