دانسته یا نادانسته، بیشتر ما به عنون یک «قربانی» به زندگی و مسائل آن واکنش نشان میدهیم. هرگاه از پذیرش «مسئولیت» عمل، فکر یا اقدام خود سرباز میزنیم، بدون آنکه آگاه باشیم در نقش قربانی قرار میگیریم.
«قربانیگری» به طور اجتناب ناپذیری، احساس خشم، ترس، گناهکاری و یا بیکفایتی ایجاد میکند و باعث میشود که ما احساس کنیم به ما خیانت شده، و دیگران از ما سوءاستفاده کردهاند.
احساس قربانی بودن توسط استیون کارپمن به خوبی در قالب مثلث قربانی نشان داده شده است. نگاه عمیقی به آن و ارزیابی خود و روابطمان در پرتو آن میتواند شناخت عمیقتری برای ما فراهم آورده و به رشد و تعالی ما کمک شایانی نماید.
سه نقش حاضر در این مثلث عبارتند از آزارگر، ناجی و قربانی. کارپمن معتقد است که این ۳ نقش جنبههای متفاوت «قربانی»اند از هر وجه که شروع کنیم در نهایت در نقش قربانی خود را احساس خواهیم کرد. بنابراین مهم نیست که در این مثلثها در چه نقشی هستیم، در نهایت خود را قربانی خواهیم یافت. به زبان ساده: اگر در این مثلث قرار داریم، قربانی هستیم.
هر فردی برای ورود به این مثلث «دروازه ورود» خاص خودش را دارد که از ابتدای زندگی و بنابر تجربۀ تربیتی خود آن دروازه را میآموزد. یکی از ورودیها یا دروازههای ورود به این مثلث معمولاً برای هر کسی آشناتر است و از آن ورودی وارد مثلث میشود.
برای اولین بار در دوران کودکی این دروازۀ ورودی را یاد میگیریم. اگرچه غالباً خود را در یکی از نقشها مییابیم، ولی به زودی در هر ۳ نقش جابجا میشویم و در هر ۳ جایگاه ایفای نقش میکنیم.
گاهی در عرض یک دقیقه یا حتی کمتر از دقیقه ممکن است در چندین نقش قرار گیریم و گاهی روزها چندین و چند بار جنبههای گوناگون این مثلث (نقشها) را تجربه میکنیم.