گشتالت درمانی

شرح‌حال فردریک پرلز

گشتالت درمانی – فردریک پرلز در سال 1893 در یک خانواده یهودی در برلین متولد شد. وی در سال 1921 میلادی از دانشگاه ویلهلم واقع در برلین، موفق به اخذ درجه دکترای طب شد. وی در سال‌های دهه بیست و سی قرن بیستم میلادی موفق شد مقدمات گشتالت درمانی را تدوین کند. وی با سمت روان‌پزشک در ارتش انگلستان خدمت کرد و در اکثر شهرهای آمریکا به کار خصوصی و نشر اصول افکار خود پرداخت و با تشکیل سمینارها و کارورزی‌های آموزشی، گشتالت درمانی را تشریح و تبلیغ کرد. بعد از سال 1965 میلادی، پرلز، یهودی سرگردان، در نزدیکی کالیفرنیا سکنی گزید و در همین مکان بود که با جدیت به گسترش شیوه گشتالت درمانی اقدام کرد. پرلز تا اوایل سال 1970 میلادی در این مکان ماند و سپس به کانادا رفت و در آنجا انجمن گشتالت درمانی و مرکز آموزشی آن را تأسیس کرد. وی سرانجام در چهاردهم ماه مارس 1970 درگذشت.

مفاهیم بنیادی نظریه پرلز
  •  نظریه شخصیت

ما انسان‌ها به‌رغم اینکه قرن‌هاست دوست داریم بدن خود را انکار کنیم، باید بپذیریم که اصولاً ارگانیزم‌های زیستی هستیم. هدف‌های روزمره ما، یا به قول پرلز هدف‌های پایانی، بر اساس نیازهای زیستی ما قرار دارند که به گرسنگی، میل جنسی، بقا، سرپناه، و تنفس محدود می‌شوند. نقش‌های اجتماعی که اختیار می‌کنیم، وسیله‌ای برای برآورده ساختن هدف‌های پایانی ما هستند. برای مثال، نقش ما به‌عنوان، وسیله‌ای است که از طریق آن زندگی خود را تأمین می‌کنیم و زندگی، وسیله‌ای است که از طریق آن هدف‌های پایانی، مانند گرسنگی و سرپناه را برآورده می‌سازیم. هدف‌های پایانی تا زمانی که تحقق‌نیافته باشند، به‌صورت نیازهای فوری تجربه می‌شوند؛ این‌گونه هدف‌ها تا زمانی که از طریق تبادل مناسب با محیط تحقق نیابند، خفته می‌مانند. برای مثال، زمانی که تشنه می‌شویم، احساس می‌کنیم باید تشنگی خود را برطرف کنیم، سپس با تأمین آب از محیطمان، به این نیاز پاسخ می‌دهیم. پرلز فرض می‌کند که این فرایند دائمی کامل کردن نیازهایمان، یعنی فرایند تشکیل کل‌ها یا گشتالت ها، یکی از قوانین ثابت دنیا برای حفظ کردن تمامیت و یکپارچگی ماست.

پس مهم‌ترین مسائل زندگی، همان‌طور که میلیون‌ها فقیر گرسنه در جهان به‌خوبی از آن آگاه‌اند، کامل کردن این نیاز ارگانیزمی است. در جوامع مرفه زمان و انرژی کمی را صرف کامل کردن نیازهای طبیعی خود می‌کنیم. در عوض، خود را به بازی‌های اجتماعی مشغول می‌کنیم که چیزی جز وسایل اجتماعی برای اهداف طبیعی نیستند. وقتی‌که این وسایل اجتماعی را به‌صورت هدف‌های پایانی تجربه می‌کنیم، به آن‌ها وابسته می‌شویم، ازاین‌رو طوری عمل می‌کنیم که انگار باید تمام انرژی‌مان را در بازی کردن نقش‌هایی چون دانشجو، معلم، یا درمانگر صرف کنیم.

وقتی نقش خود را اجرا می‌کنیم ف به‌صورت عادت درمی‌آید، یعنی الگوی رفتاری انعطاف‌ناپذیری که آن‌ها را به‌صورت ماهیت شخصیتمان تجربه می‌کنیم. وقتی‌که منش اجتماعی خود را پرورش می‌دهیم و شخصیت ثابتی پیدا می‌کنیم، درواقع، وجود طبیعی خود را به‌صورت وجودی اجتماع نما درآورده‌ایم. اگر وجودمان سالم باشد، کل چرخه زندگی ما، نوعی فرایند طبیعی بالندگی را شامل می‌شود که در جریان آن، ما از یک کودک وابسته به حمایت محیطی ، به بزرگ‌سالی تبدیل می‌شویم که می‌تواند برای وجود خویش به خود اتکا کند.

نقدی بر نظریه تحلیل ارتباط محاوره‌ای اریک برن
بخوانید

ما به‌عنوان فردی بالغ و سالم می‌دانیم که از توانایی پاسخ‌دهی، فکر کردن، واکنش دهی و عواطفی برخورداریم که منحصر به خود ماست. این مسئولیت سنجیده، اصولاً توانایی بودن آنچه واقعاً هستیم است. به قول پرلز مسئولیت صرفاً یعنی مشتاقانه بگوییم «من منم و من همانم که هستم »

در برخی خانواده‌ها، والدین قبل از این‌که فرزندانشان استعداد حمایت درونی را پرورش داده باشند، حمایت محیطی لازم را از آن‌ها دریغ می‌کنند. ازآن‌پس نه قادر است به حمایت محیطی امن و مطمئن متکی باشد و نه می‌تواند به خود اتکا کند. این کودک در بن‌بست قرار دارد. مثال پرلز در مورد بن‌بست، این است که والدین توقع دارند کودک بدون حمایت بایستد، درحالی‌که هنوز عضلات و حس تعادل کودک به‌اندازه کافی رشد نکرده است. در این حالت، تنها چیزی که کودک می‌تواند تجربه کند، ترس از افتادن است. تجربه کردن بن‌بست می‌تواند به گیرکردن در فرایند بالندگی بینجامد.

کودک به خاطر رفتار مستقل، انتظارات مصیبت‌بار را پرورش می‌دهد، مثلاً می‌گوید ((اگر من خطر اعمالم را بپذیرم، دیگر عزیز نخواهم بود یا پدر و مادرم مرا تائید نخواهند کرد)). پرلز می‌گوید انتظارات مصیبت‌بار معمولاً فرافکنی ترس‌های کودک از عواقب استقلال به والدین است، نه خاطرات مربوط به این‌که چگونه والدین در عمل به نشان دادن رفتار پخته کودک پاسخ می‌دادند.

بسیاری از والدین می‌ترسند فرزندان خود را ناکام کنند؛ درحالی‌که فقط از طریق ناکامی برانگیخته می‌شویم که روی پای خود بایستیم و بر آنچه ما را ناکام کرده است، غلبه کنیم. پرلز والدین را به خاطر گیرکردن فرزند نازپرورده‌شان سرزنش نمی‌کند. این کودکان در قبال استفاده از تمام امکاناتشان برای دست‌کاری والدین و افراد دیگری که در محیط از آن‌ها مراقبت می‌کنند، بازهم مسئول‌اند.

  •  ماهیت انسان

پرلز معتقد است که هر موجود زنده‌ای که سازمانی دارد و در درون خودش از خود نظمی برخوردار‌است ارگانیزم نامیده می‌شود. تمایل اساسی هر ارگانیزمی و از آن جمله انسان تلاش برای کسب تعادل است. همین فرایند حفظ تعادل است که نظم خود به خودی ارگانیزم را به وجود می‌آورد. ارگانیزم انسان یک ادراک‌کننده فعال است که بر طبق نیاز و علاقه خودش اجزای جهان مطلق را انتخاب می‌کند و دنیای ذهنی خودش را از دنیای عینی به وجود می‌آورد. پرلز علاوه بر اهمیت غریزه اشتیاق یا گرسنگی معتقد است که به اعتقاد او هدفش حراست نفس است.

  • مفهوم اضطراب و بیماری روانی

اضطراب فاصله و شکاف میان حال و آینده است. دلهره و مشغولیت درزمینه­ی فعالیت‌های آینده باعث ترس صحنه‌ای می‌شود. ترس صحنه‌ای از توقع و انتظار فرد از اتفاقات بد و ناگوار در رفتار و نقش‌های آینده او به وجود می‌آید. نوروز توقف رشد است. واکنش فرد روان‌نژند، به‌جای آنکه تعامل با محیط باشد، کنترل محیط و ایفای نقش‌های معین است. بر طبق این اصل گشتالت که ارگانیزم نمی‌تواند در هر زمان حواسش را بر بیش از یک‌چیز متمرکز کند، توجه به ایفای یک نقش از تمرکز بر روی رفتاری که به رشد و تکامل منجر می‌شود، جلوگیری خواهد کرد.

روان‌درمانی
  •  تعریف

گشتالت درمانی شکلی از درمان است که بر اصول روان‌شناسی ادراک و پدیده‌شناسی استوار است. معمولاً گشتالت درمانی به تمرکز درمانی نیز معروف است. زیرا هدفش آن است که به فرد کمک کند تا به تجربه‌اش از طریق آگاهی‌اش بیفزاید و به تلاش‌های ناکام کننده‌ای که این آگاهی را متوقف می‌کنند واقف شود. اساس درمان گشتالتی توجه به زمان و موقعیت موجود و کسب حداکثر آگاهی است.

  • انتظار از روان‌درمانی یا هدف

هدف اصلی گشتالت درمانی کمک به فرد است تا دریابد که نیازی به وابستگی به دیگران ندارد و می‌تواند موجود مستقلی باشد. به‌عبارت‌دیگر گشتالت درمانی موانع را از سر راه ((شدن)) فرد برمی‌دارد تا فرد از حمایت محیطی به حمایت شخصی که همان بلوغ است برسد.

رفتار درمانی
بخوانید

گشتالت درمانی درصدد است که به افراد در ارائه و بیان سالم میزان تهاجم و خشونتشان کمک کند. ازنظر رابطه ارگانیزم با محیطش، هدف درمان برقراری مجدد تماس و تعامل طبیعی و جذب کامل محیطی است. بیماری اختلال در عملکرد ((خود)) تلقی می‌شود و هدف درمان ایجاد وحدت در ((خود)) است. شخص سالم دائماً با ((خود)) و واقعیت در تماس است و از خود نظمی ارگانیزمی برخوردار است.

  •  فرایند درمان

چون نوروز نشانه‌ای از توقف رشد است، چاره آن درمان روانی نیست، بلکه شیوه‌ای از بازگرداندن رشد است. کشف نفس یا ((خود)) هدف است و این از طریق عمل به دست می‌آید. گشتالت درمانی شامل تمرین‌هایی درزمینه­ی گسترش آگاهی فرد از عملکرد ((خود)) به‌مثابه یک ارگانیزم و یا یک فرد است. در همه موارد مراجع خود را قربانی حالت نامساعد خود می‌پندارد. درمانگر توجه کامل خود را به فرایند مرضی مراجع معطوف می‌دارد و سعی می‌کند قطب‌های متضاد (قربانی در مقابل عواملی که او را قربانی کرده‌اند) را انتخاب و بین آن‌ها گفتگویی برقرار کند تا سرانجام توافقی میان قطب‌ها حاصل شود و مراجع از مشکلات خود رهایی یابد. تماس با محیط، آزمایش و تجربه و آگاهی، سه معیار مهم گشتالت درمانی هستند و به فرایند درمان وجهه خاص و بی‌همتایی می‌بخشند. در درمان گشتالتی کل درمان در ارتباط دقیق و جداناپذیری با اینجا و اکنون انجام می‌گیرد. تأکید بر زمان حال به مراجع فرصت می‌دهد تا کاملاً از تجربیات خویش آگاه شود و آن‌ها را کشف کند. در گشتالت درمانی زمان حال = تجربه = آگاهی = واقعیت است. گذشته دیگر وجود ندارد و آینده هم هنوز نیامده است. در گشتالت درمانی از تشخیص و برچسب زدن استفاده نمی‌شود، زیرا تشخیص فرار از مشارکت در فرایند فعال ارتباط مشاور و مراجع محسوب می‌شود.

در گشتالت درمانی سعی می‌شود که اصول چندی رعایت شود و مراجع آن‌ها را پایه و اساس رفتار خود و تعامل با محیط قرار دهد. این اصول عبارت‌اند از: رندگی در زمان حال و موقعیت موجود، متوقف کردن تصورات و به تجربه درآوردن واقعیات، متوقف کردن افکار بیهوده، گسترش دامنه آگاهی، پذیرش چیزهای نامطبوع و رنج‌آور درست همانند پذیرش چیزهای لذت‌بخش، تسلیم نشدن در مقابل بایدها و الزام‌ها و تصورات قالبی، پذیرش مسئولیت برای اعمال و احساسات و تسلیم فرد به بودن خود آن طوری که هست و ارزش قائل شدن برای وحدت و تمامیت.

بیان شرح‌حال یک بیمار

خانم مریم، مانند بسیاری از افراد جامعه ما طوری بار آمده است که جنبه‌هایی از بدنش را که ازلحاظ اجتماعی غیرقابل‌قبول است انکار کند. او قسمت عمده‌ی زندگی خود را به انکار منابع امیال جنسی و مبنای بدنی احساسات خشم خود گذرانده است. خوشبختانه، مبنای زیستی وجود او از بین نرفته است؛ بدن او همچنان پیام‌هایی را می‌فرستند که به او یادآور شوند انسان است و ازاین‌رو در معرض بیماری، خشم و امیال جنسی قرار دارد. خانم مریم می‌گوید، در کودکی به‌این‌علت میل جنسی و خشم را انکار می‌کرده است که والدین او انتظارات مصیبت‌بار را از او داشته‌اند و اگر او نقش یک دختربچه خوب و تمیز را بازی نمی‌کرد، تنبیه می‌شد. زمانی که نشانه‌ها آشکار شدند، خانم مریم، احتمالاً از این‌که مجبور بوده مسئول دیگران باشد ناخشنود شده است، به‌طوری‌که وقت و انرژی لازم را برایی بردن به این‌که واقعاً کیست، نداشته است. او هیچ‌وقت جرت نداشته است که روی پای خود بایستد، و کاری را که واقعاً دوست داشته است انجام دهد. خانم مریم برای خروج از بن‌بست، باید با لایه‌ی درون پاشی روان رنجور خود مواجه شود.

درمان آدلری
بخوانید

با توجه به این‌که تمام انرژی خانم مریم درروان رنجوری صرف شده است، باید برای تولد دوباره، انفجارهای عظیمی را تجربه کند. او به خاطر از دست دادن ده سال از زندگی‌اش در اندوه منفجر خواهد شد. او تمام انرژی خود را در جهت دختر، شوهر، والدین و خودش آزاد خواهد کرد که از او خواسته‌اند نقش یک دختر خوب و مادر مهربان را بازی کند. به فرض این‌که خانم مریم از درمان بیشتر توقع داشته باشد که او را به سازگاری پخته قبلی با زندگی برگرداند، درمانگر گشتالتی از او خواهد خواست با ماندن در اینجا و اینک، شروع کند. یکی از مؤثرترین شیوه‌های گشتالتی این است که از او بخواهند اظهارات خود را در مورد مشکلاتش با این جمله ختم کند: ((و من مسئولیت آن را می‌پذیرم)).

خلاصه

گشتالت درمانی که توسط فردریک پرلز توسعه‌یافته است، شیوه‌ای از درمان است که بر افکار و احساساتی که فرد در زمان و مکان بلافصل (اینجا و اکنون) تجربه می‌کند تمرکز دارد و بر تماس، آگاهی، آزمایش و تجربه بسیار تأکید می‌کند. پرلز انسان را موجودی کل، وحدت یافته، خود نظم، کل‌نگر، وابسته به محیط و تجربه نگر می‌انگارد که شخصیتی با ابعاد اجتماعی، روانی- جسمانی و روحی دارد. این سه بعد، به هنگام تولد، به‌طور بالقوه در فرد وجود دارند. اضطراب انسان، در نظر پرلز، زاده شکاف میان حال و آینده است. هدف درمان فرد مضطرب آن است که خلأ موجود در زندگی او که همان گریز از حال است، شناخته شوند و به فرد کمک شود تا از راه تماس، آگاهی و تجربه به ایجاد تعادل و وحدت نایل آید. تأکید بر زمان حال و تشویق و چگونگی عواطف و احساسات و نحوه تعامل ارگانیزم با محیط، فرایندهای آگاهی و تجارب او و به کار بستن یک سلسله قواعد و طرح‌های خاص، فنونی هستند که مراجع را در کسب تمامیت و وحدتش یاری می‌دهند.

local_library

گردآوری شده توسط گروه آموزشی فکر بنیان

warning

استفاده از مطالب فکر بنیان صرفاً با ذکر منبع (WWW.FEKRBONYAN.COM) بلامانع است.

Telegram
Instagram
YouTube

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.