آبراهام مزلو (Abraham Maslow) پدر روحانی روانشناسی انسانگرایی نامیده شده، او بیش از هر کس دیگری در این جنبش جرقه ایجاد کرده است.
واقعیت بی عدالتی و بی انصافی زیستی: اینکه بعضی از بچهها سالم و دیگران ناسالم، برخی باهوش و دیگران کودن و برخی زیبا و دیگران زشت به دنیا میآیند… چیزی نیست که بتوانیم کاری برای آن انجام دهیم. این مقدر شده است. این محدودیتی برای اراده آزاد است. با این حال، برای اراده آزاد، مسئولیت، و عامل فعال شدن به جای آلت دست شدن در زندگی، مقدار زیادی آزادی عمل دارد.
آبراهام مزلو
تولد: 1 آوریل 1908 (12 فروردین 1287)
وفات: 8 جون 1970 (18 خرداد 1349)
دلیل شهرت: هرم نیازهای مزلو
آبراهام مزلو که از هفت فرزند خانواده فرزند اول بود، در سال 1908 در بروکلین نیویورک به دنیا آمد. او کودکی ناخشنود و مشقت باری را گذراند. ازنظر او خانوادهای بدبخت داشت و مادرش مخلوقی وحشتناک بود.
او منزوی بود و بدون هیچ دوست صمیمی بزرگ شد. پدرش مهاجری روسی-یهودی بود که به ساختن بشکه مشغول بود. او فردی کنارهگیر، زنباره و میخوار بود که گاهی اوقات برای مدتی ناپدید میشد. مادرش بهشدت خرافی بود و او را به خاطر کوچکترین رفتار نامناسب تنبیه میکرد.
مادر مزلو زن مذهبی بود که اغلب او را از خشم و تنبیه خداوند میترساند، مزلو بهواسطه این تجربیات از مذهب متنفر شد. مادر مزلو به او محبت نمیکرد و خواهر و برادرش را به او ترجیح میداد. یکرو که مزلو دو بچهگربه را به خانه آورده بود، مادرش سر آنها را به دیوار کوبید و آنها را کشت.
او هیچگاه مادرش را نبخشید و نسبت به مادرش تنفر داشت و حتی هنگامیکه مادرش مرد در تشییعجنازهاش شرکت نکرد. این تجربه بر زندگی عاطفی او و همچنین کارش در روانشناسی تأثیر گذاشت.
مزلو در کودکی احساس حقارت میکرد به دلیل آنکه تصور میکرد با دیگران متفاوت است. او اندامی لاغر و بینی بزرگی داشت که از آنها خجالت میکشید و تلاش میکرد که از طریق پرورش مهارتهای ورزشی کمبودهایش را جبران کند. او درواقع نمونهای از نظریه آدلر بود و به همین دلیل به نظریه آلفرد آدلر علاقهمند شد.
تلاشهای او برای رسیدن به شهرت و پذیرش بهعنوان ورزشکار به نتیجه نرسید به همین علت به کتابها روی آورد. او ازلحاظ عقلانی سرآمد بود. مزلو هنگامیکه در دبیرستان بویز در بروکلین تحصیل میکرد و نمرات او بالاتر از متوسط بود، احساس آرامش میکرد.
در این مدت او با ویل مزلو، دخترعموی خود رابطهای دوستانه برقرار کرد. ویل مزلو معاشرتی و لحاظ اجتماعی فعال بود. مزلو بهواسطه این رابطه مهارتهای اجتماعی را فراگرفت و به چند فعالیت تحصیلی پرداخت.
بعدازاینکه مزلو از دبیرستان فارغالتحصیل شد، دختر عمویش او را ترغیب کرد تا برای دانشگاه کرنل درخواست دهد اما او به دلیل نداشتن اعتمادبهنفس، سیتی کالج نیویورک را انتخاب کرد. در همان زمان والدینش طلاق گرفتند و ازنظر عاطفی از پدرش بیشتر فاصله گرفت.
پدر مزلو دوست داشت که پسر ارشد او وکیل شود و او درحالیکه به سیتی کالج میرفت در دانشکده حقوق نیز ثبتنام کرد. او احساس کرد که حقوق به افراد شرور میپردازد و به همین علت تصمیم به ترک دانشکده حقوق گرفت. چیزی که او دوست داشت یاد بگیرد مطالعه همهچیز بود.
او در فلسفه و درسهای دیگر که علاقه داشت، نمرات خوبی میگرفت اما در درسهایی که دوست نداشت ضعیف بود و مشروط میشد. او بعد از سه ترم به دانشگاه کرنل در نیویورک منتقل شد، بیشتر به علت اینکه دخترعمویش در آن دانشگاه تحصیل میکرد.
او عملکرد متوسطی در دانشگاه کرنل داشت. او تحت تأثیر استاد زمینه روانشناسی، ادوارد تیچنر که فردی مشهور در روانشناسی بود، قرار نگرفت و رویکردش به روانشناسی را سرد و بیروح میدانست که ربطی به انسانها نداشت.
مزلو بعد از یکترم تحصیل در کرنل، به سیتی کالج نیویورک برگشت تا به برتا دخترخالهاش که عاشق او شده بود، نزدیک باشد. مزلو و برتا علیرغم مخالفت والدین مزلو ازدواج کردند. علت مخالفت آنها این بود که مزلو 20 سال و برتا 19 سال داشت و همچنین آنها میترسیدند این ازدواج فامیلی منجر به نقص ژنتیکی در فرزندهای آنها شود.
مزلو یکترم قبل از ازدواج در دانشگاه ویسکانسین ثبتنام کرده بود و مدرک کارشناسی فلسفه خود را از این دانشگاه گرفت. او به رفتارگرایی جان بی. واتسون علاقه بسیاری داشت. مزلو در دهه 1930 به این باور رسید که رفتارگرایی میتواند تمام مشکلات جهان را حل کند.
او در دوره کارشناسی ارشد، با هاری هارلو که تحقیق با میمونها را شروع کرده بود همکاری کرد. پایاننامه او با توجه به آموزشی که در روانشناسی تجربی گذرانده بود، در زمینهی تسلط و رفتار جنسی میمونها بود. این گام بزرگی در جهت تغییر به سمت تفکر روانشناسی انسانگرا بود – از میمونها به خود شکوفایی.
چند عامل وجود داشت که این تغییر عمیق را در تفکر او ایجاد کردند. او عمیقاً تحت تأثیر جنگ جهانی دوم و تولد اولین فرزندش قرار گرفت. برخورد کردن با سایر اندیشهها درباره ماهیت انسان (فلسفه، روانکاوی و روانشناسی گشتالت) او را متقاعد کرد که رفتارگرایی بسیار محدود است و نمیتواند پاسخگوی مسائل پایدار انسانی باشد.
مزلو در سال 1934 دکترای خود را گرفت اما به خاطر رکود اقتصادی و یهودستیزی که هنوز در بسیاری از دانشگاههای آمریکا وجود داشت، نتوانست جایگاه علمی به دست آورد. به همین علت به تدریس در ویسکانسین ادامه داد و در دانشکده پزشکی آن ثبتنام کرد.
نگرش سرد و بیتفاوت جراحان که قادر بودند اندامهای معیوب بدن را بدون اینکه هیجان قابلتشخیصی داشته باشند، قطع کنند باعث شد از این رشته انصراف دهد. هر وقت که مزلو از چیزی کسل میشد معمولاً آن را رها میکرد.
مزلو یک سال بعد به نیویورک بازگشت و در تیچرز کالج، دانشگاه کلمبیا، دستیار پژوهشی ادوارد ال. ثرندایک شد. او در آزمون هوش ثرندایک نمره 195 گرفت و این باعث شد ثرندایک اجازه دهد که مزلو هر کاری که دوست دارد انجام دهد. مزلو بعد از یک سال و نیم تحقیق درباره میل جنسی انسان به بروکلین رفت تا به عضویت علمی کالج بروکلین درآید. این دانشکده بهتازگی تاسیس شده بود.
زندگی در نیویورک به او این امکان را داد تا با چند تن از روانشناسان اروپا که از سلطه نازیها گریخته بودند، آشنا شود. مزلو با اریک فروم، کارن هورنای، مکس ورتهایمر و کورت گلدشتاین ملاقات کرد و از آنها آموخت. آدلر نیز شبهای جمعه در خانهاش سمینار تشکیل میداد و مزلو بارها در جلسات شرکت کرد.
در اواسط دهه 1940 سلامت مزلو رو به وخامت رفت. او در سال 1946 در سن 38 سالگی گرفتار بیماری عجیبی شد که وی را ضعیف و فرسوده کرد. او سال بعد همراه با برتا و دو دخترش به شهر پلیزانتون ایالت کالیفرنیا رفت و در آنجا در Maslow cooperage corporation که تصادفاً به اسم خود او بود، مدیر شد. او در این مدت زندگینامهها و تاریخچههایی را برای یافتن اطلاعاتی درباره افراد خودشکوفا مطالعه کرد.
یک سال بعد مزلو بیماری را شکست داد و به تدریس در بروکلین بازگشت.
در سال 1941 بعد از حمله شگفتآور ژاپن به پایگاه دریایی آمریکا در پرل هاربر واقع در هاوایی که منجر به درگیر شدن آمریکا در جنگ جهانی دوم شد، مزلو شاهد رژه نظامی بود. این تجربه زندگی او را تغییر داد و تصمیم گرفت در جهت بهبود شخصیت انسان کار کند و نشان دهد که انسانها قادر هستند رفتارهایی بهتر از تعصب، نفرت و پرخاشگری داشته باشند.
مزلو در سال 1951 در دپارتمان روانشناسی دانشگاه براندیز، در شهر والتهام ایالت ماساچوست مقامی بهعنوان مدیر گروه به دست آورد.
او از جنبش گروه حساسیت آموزی حمایت کرد.
در دهه 1960 یکی از روانشناسان معروف شد.
مزلو در دسامبر 1967 به حمله قلبی شدید دچار شد. او پیشنهاد پیوستن به شرکت اجرایی سگا در شهر ملنوپارک را پذیرفت. او آنجا آزاد بود تا آنگونه که دوست دارد فکر کند و بنویسد.
او به افتخارات متعددی نائل آمد که ازجمله آنها ریاست انجمن روانشناسی آمریکا بود.
مزلو زندگی پر از رنج و محنتی داشت. او به انواع بیماریها ازجمله اختلالات معده، بیخوابی، افسردگی و بیماری قلبی مبتلا شد.
آبراهام مزلو در هشتم ژوئن 1970 هنگامیکه مشغول دویدن در جا بود در اثر سکته قلبی شدید در 62 سالگی درگذشت.
او یک ماه قبل از مرگش نوشت:
من ذاتاً جسور نیستم. جسارت من واقعاً غلبه بر همه نوع بازداریها، نزاکت، ملایمات و کمرویی است و این همیشه به قیمت خستگی زیاد، تنش، نگرانی و بدخوابی تمامشده است.
نظریه آبراهام مزلو درباره انگیزش:
نظریه شخصیت آبراهام مزلو در رابطه با انگیزش دارای چند فرض است:
- مزلو رویکرد کلنگر به انگیزش را برگزید: یعنی شخص کامل نه اندام یا کارکردی واحد، برانگیخته میشود.
- انگیزش معمولاً پیچیده است: رفتار فرد ممکن است از چند انگیزه جدا از هم ناشی شود. انگیزش رفتار ممکن است ناهشیار یا نامعلوم برای فرد باشد.
- افراد بهطور مداوم توسط یک نیاز یا نیاز دیگر برانگیخته میشوند. وقتی نیازی ارضا شود، معمولاً نیروی انگیزشی خود را از دست میدهد و نیاز دیگری جایگزین میشود.
- همه افراد در هرجایی بهوسیله نیازهای اساسی یکسانی برانگیخته میشوند. نیازهای اساسی به غذا، ایمنی و دوستی، در کل اعضای گونه مشترک هستند.
- نیازها میتوانند بهصورت سلسله مراتبی ترتیب یابند.
سلسه مراتب نیازها از دیدگاه آبراهام مزلو:
مفهوم سلسله مراتب نیازهای مزلو بر این اساس فرض شده که نیازهای سطح پائین باید ارضا یا حداقل نسبتاً ارضا شوند تا نیازهای سطح بالاتر انگیزش پیدا کنند. مزلو 5 نیاز فطری را معرفی کرده است که نیازهای ارادی هستند.
این نیازها عبارتاند از: نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی، محبت و تعلق پذیری، احترام، خودشکوفایی.
نیازهای فیزیولوژیکی: اساسیترین نیازهای هر فردی نیازهای فیزیولوژیکی هستند که غذا، آب، اکسیژن، حفظ دمای بدن و … را شامل میشود.
نیازهای ایمنی: ازجمله امنیت جسمانی، ثبات، وابستگی، محافظت، نیاز به قانون، نظم و ساختار و رهایی از نیروهای تهدیدکنندهای چون بیماری، ترس، اضطراب، خطر، هرجومرج و بلایای طبیعی.
نیازهای محبت و تعلق پذیری: میل به دوستی، میل به همسر و فرزندان، نیاز تعلق داشتن به خانواده، باشگاه، محله یا ملت، آنها را برانگیخته میکند. محبت و تعلق پذیری جنبههایی از میل جنسی و تماس انسانی و نیاز به محبت کردن و محبت دیدن را نیز شامل میشود.
نیازهای احترام: حرمت نفس، اعتمادبهنفس، شایستگی و آگاهی از اینکه دیگران به آنها ارج مینهند را شامل میشود. مزلو دو نیاز به احترام را تعریف کرد: 1. انسانها نیاز دارند که به شکل احساس حرمت نفس، برای خودشان ارزش و احترام قائل باشند. (عزتنفس). 2. انسانها نیاز دارند که دیگران بهصورت مقام، تأیید یا موفقیت اجتماعی برای آنها ارزش قائل باشند.
نیازهای خودشکوفایی: هنگامیکه نیازهای سطح پائین ارضا شوند افراد بهصورت خودکار به سطح بعدی پیش میروند؛ اما هنگامیکه نیازهای احترام ارضا شده باشند مشخص نیست که فرد به سمت خودشکوفایی پیش میرود یا نه.
ویژگی افراد خودشکوفا:
- احساس خوشبختی مداوم
- روابط میان فردی عمیق
- ساختار منش دموکراتیک: با دیگران صرفنظر از طبقه اجتماعی، رنگ پوست، سن، جنسیت و … صمیمی و باملاحظه باشد.
- باید از قوتها و ضعفهای خود، آگاهی واقع بینانه ای داشته باشد.
- علاقه اجتماعی: بتواند دیگران را دوست بدارد و دیگران نیز او را دوست بدارند.
- تجربیات اوج یا عرفانی
- باید خودانگاره مطمئنی داشته باشد و از روابط خود با دیگران احساس اطمینان کند.
- نیازهای سطح پایینتر نباید او را منحرف کند.
- شوخطبعی فلسفی: شوخیهایی را به کار میبرد که خصمانه، جنسی یا پر از کلمات رکیک نباشد و درواقع شوخی موقعیت باشد.
- مقاومت در برابر فشارهای اجتماعی: باید از قیدوبندهای تحمیلشده توسط جامعه و خودش آزاد باشد.
- مقاومت در برابر فرهنگ پذیری: از معیارهای سلوک خودش پیروی میکند و کورکورانه از مقررات دیگران اطاعت نمیکند.
- از محبت B برخوردارند یعنی محبت به خاطر جوهر یا هستی دیگران. محبت نمیکند که در عوض انتظار چیزی را داشته باشد.
- تمایز وسیله از هدف: از انجام دادن هر کاری به خاطر خود آن و نهفقط به خاطر اینکه وسیلهای برای هدفی دیگر است، لذت میبرد.
- پذیرش خود، دیگران و طبیعت
- خودانگیختگی، سادگی و طبیعی بودن
- استقلال و نیاز به خلوت و تنهایی
- احساس تعهد نسبت به یک آرمان
- تمرکز بر مشکل
- به کمال رساندن خود، تحقق بخشیدن به تمام استعدادها و میل به خلاق شدن
ازنظر مزلو افراد خودشکوفا این ملاکها را داشتهاند:
- آسیب روانی نداشتند.
- سلسله مراتب نیازها را طی کردهاند.
- از ارزشهای B برخوردار بودند. مزلو ارزشهای B را «فرا نیازها» نامید و عقیده داشت سطح عالی نیازها هستند. او انگیزه معمولی را از انگیزه افراد خودشکوفا که «فرا انگیزش» نامید، جدا کرد. مزلو 14 ارزش B را مشخص کرد که درنهایت همه آنها یکی میشوند: حقیقت، نیکی، زیبایی، یکپارچگی، سرزندگی، بیهمتایی، کمال، کامل گری، عدالت و نظم، سادگی، پرمایگی، راحتی، شوخطبعی و احساس کارآمدی یا خودمختاری.
در حقیقت فرا انگیزش پاسخ مقدماتی مزلو به این مسئله بود که چرا برخی افراد بااینکه نیازهای سطح پایین آنها ارضا شده است نمیتوانند به مرحله خود شکوفایی برسند. او عقیده داشت که محرومیت از ارزشهای B به فقدان فلسفه زندگی معنادار منجر میشود.
مزلو علاوه بر این 5 نیاز ارادی، 3 نیاز دیگر را مطرح کرد: هنرشناسی، شناختی، روان رنجور. ارضای نیازهای هنرشناسی و شناختی منجر بهسلامت روانشناختی میشود و محرومیت از این دو منجر به آسیب میشود؛ اما نیازهای روان رنجور، چه ارضا شوند و چه نشوند به آسیب منجر میشوند.
نیازهای هنرشناسی: این نیازها همگانی نیستند. کارهای هنری و نیاز به زیبایی برخی از افراد در فرهنگهای مختلف را برانگیخته میکند.
نیازهای شناختی: او معتقد بود که افراد سالم برای ارضای آگاهی نیاز دارند به اینکه بیشتر بدانند، نظریهپردازی کنند و معماها را کشف کنند. هنگامیکه از نیازهای شناختی جلوگیری شود، تمام نیازهای اساسی تهدید میشود. برای ارضای 5 نیاز اساسی آگاهی لازم است. هنگامیکه افراد نیازهای شناختی خود را ارضا نکنند، مثلاً به آنها دروغ گفتهشده باشد یا اطلاعات به آنها داده نشده باشد، بیمار میشوند و این بیماری به شکل شک گرایی، سرخوردگی و بدبینی بروز پیدا میکند.
نیازهای روان رنجور: نیازهای روان رنجور فقط آسیبزننده هستند. این نیازها واکنشی هستند به نیازهای اساسی ارضا نشده. برای مثال هنگامیکه فرد نیاز ایمنی را ارضا نکرده میل شدیدی به ذخیره کردن پول دارد.
عقده یونس:
علاوه بر برخوردار نبودن از ارزشهای B مانع دیگری از نظر آبراهام مزلو برای رسیدن به خودشکوفایی وجود دارد و آن عقده یونس (Jonah complex) است که تقریباً در هر فردی دیده میشود و بیانگر ترس از بهترین بودن و ترس از موفقیت است.
عقده یونس در افراد روان رنجور بسیار بارز است اما تقریباً همه انسانها برای رسیدن به کمال، کمجرئت هستند. انسانها از فروتنی کاذب برای سرکوب کردن خلاقیتهایشان استفاده میکنند و به خود اجازه نمیدهند خودشکوفا شوند.
برخی از کتابهای آبراهام مزلو که به فارسی ترجمه شده به قرار زیر است:
-
- انگیزش و شخصیت (1954)/ ترجمه احمد رضوانی
- زندگی در اینجا و اکنون/ترجمه مهین میلانی
- ادیان، ارزش ها و تجربه های اوج (1964) /ترجمه علی اکبر شاملو
از جمله کتابهای ترجمه نشده وی نیز میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
Theory of Human Motivation (1943)
Toward a Psychology of being (1962)
The Farther Reaches of Human Nature (1971)
Maslow on Management (1965)
The Maslow Business Reader
Personality and Growth