کارل رانسوم راجرز (Carl Ransom Rogers) – آزاد اندیشی عمیقی نسبت به تغییر نشان داد و این کار، با جدایی او از خانواده پروتستان بنیادگرا و کشاورز وی و انتخاب مذهب آزادی خواه انجمن حوزه علمیه مانهاتان آغاز شد.
نظریه کارل راجرز نظریه ای فردمدار و انسان گرایانه است، وی بر شکوفایی تاکید می کند، همدلی را تشویق می کند، توجه مثبت نامشروط را گسترش می دهد و عنصر اصلی درمان را ارتباط می داند.
نظریه کارل راجرز پایه اصلی رویکرد مصاحبه انگیزشی میلر را تشکیل می دهد و …
کارل راجرز
تولد: 8 ژانویه 1902 (چهارشنبه 18 دی 1280)
وفات: 4 فوریه 1987 (چهارشنبه 15 بهمن 1365) (85 سالگی)
دلیل شهرت: رویکرد مراجع محور
کارل راجرز در اک پارکِ ایلینویز یکی از حومههای شهر شیکاگو در سال (January 8, 1902) چشم به جهان گشود. پدر و مادرش به دیدگاههای مذهبی بهشدت بنیادگرایانه عقیده داشتند، که بنا به گفته راجرز او را در سرتاسر دورهی کودکی و نوجوانی مانند گیرهای در چنگ خود گرفته بود. عقاید آنان – به انضمام سرکوبی هرگونه تظاهر آشکار هیجانی – او را مجبور کرده بود که نه بر اساس ویژگی های شخصی بلکه بهوسیلهی قواعد اخلاقی آنان زندگی کند. او گفت که این محدودیتها چیزی به او داد که علیه آن طغیان کند، اگرچه بروز این طغیان به طول می انجامید.
کارل راجرز کودک منزوی و تنهایی بود که پیوسته کتاب می خواند. گوشهگیری و تنهای او را بر آن داشت که به تجارب خودش متکی باشد. بااینوجود، نمی توانست خود را از عقاید والدینش رها کند. وقتیکه راجرز 12 ساله بود، خانوادهاش به یک مزرعه روستایی نقلمکان کردند و او در آنجا بهشدت علاقهمند طبیعت شد. درباره آزمایشها کشاورزی مطالب زیادی خواند و درباره رویکرد علمی نسبت به دانش چیزهایی آموخت. اگر چه زندگی فکری اش متمرکز بود، زندگی هیجانی اش آشفته بود. او نوشت “در این زمان بهطور مشخص خیالپردازیهای عجیبوغریبی داشتم که شاید یک متخصص آن را بهعنوان افکار اسکیزوئیدی طبقهبندی می کرد، اما خوشبختانه هرگز با روانشناس تماس نداشتم.
کارل راجرز هنگامیکه 22 سال داشت و در یک اجلاس دانشجویی مسیحی در چین شرکت کرد، سرانجام خود را از اعتقادهای بنیادگرانهی والدینش آزاد ساخت و یک فلسفه زندگی آزاداندیشتری را برای خود پی ریزی کرد. او متقاعد شد که مردم باید زندگیشان را بهوسیله تفسیری که خودشان از رویدادها به عمل میآورند هدایت کنند، نه اینکه به عقاید دیگران متکی باشند. او همچنین معتقد شد که اشخاص میتوانند هشیارانه و فعالانه برای پیشرفت خود تلاش کنند. این مفاهیم زیربنای نظریه شخصیتی اش را تشکیل داد.
کارل راجرز درجه دکتری خود در روانشناسی بالینی و تربیتی را در 1931 از دانشکدهی تربیت معلم دانشگاه کلمبیا دریافت کرد. او 9 سال بعدازآن را در انجمن پیشگیری از ستم بر کودکان خدمت کرد و به کار با کودکان و نوجوانان بزهکار و محروم پرداخت. در 1940 حرفهی دانشگاهی و علمی خود را آغاز کرد و در سال 1945 در دانشگاه شیکاگو به تدریس پرداخت. جایی که او مرکز مشاوره را دایر کرد و روش رواندرمانی مراجعمحوری خود را گسترش داد.
موفقیتش در طی این دوره منجر شد تا وی چالش جدی برای قلمرو جامعه روان تحلیل گری در کاردرمانی آمریکاییها به وجود آورد. بعد از 12 سال کارل راجرز به دانشگاه ویسکانسین بازگشت. زمانی که در ویسکانسین بود، رویکرد و روش درمانی خود را در مورد بیماران اسکیزوفرنی به کار گرفت اما موفقیتی را که روی دانشجویان شیکاگو کسب کرده بود، به دست نیاورد. در سال 1936 به لاجولا واقع در کالیفرنیا رفت و به کارکنان موسسه علوم رفتاری غربی پیوست و بعداً به تأسیس مرکز مطالعات شخصی کمک کرد. او تا زمان مرگش به دنبال عمل جراحی ناموفق، برای شکستگی مفصل ران اتفاق افتاد بهطور فعال در آنجا کارکرد.
کارل راجرز بیشتر به خاطر ایجاد یک روش رواندرمانی که غیر رهنمونی یا فرد محور است و همچنین به خاطر تحقیقات پیشگامان درزمینه ی فرآیندی درمان معروف است. وی بهعنوان نظریهپرداز متوجه رشد و توسعه شخص شد و متعاقباً نظریه شخصیت وی ازلحاظ ساختاری بهصراحت نظریه دیگران نیست. دو مفهوم در چارچوب نظری کارل راجرز، اساسی هستند، ارگانیسم و خود. ارگانیسم، موجودی فیزیکی است که واقعاً، جهان را تجربه میکند. مجموعه تجارب، حوزه، پدیداری ارگانیسم را تشکیل میدهند. شناختن حوزه پدیداری ارگانیسم دیگر امکانپذیر نیست مگر از طریق استنتاج همدلانه.
توجه اصلی کارل راجرز به درک این مسئله است که چگونه ناسازگاری گسترش مییابد و چگونه خود و ارگانیسم میتوانند بیشتر سازگار شوند. در روان درمانی فرد محور او، درمانگر رابطهای بین فردی با مراجع آغاز میکند. بهجای اینکه نقش دکتر را بر عهده بگیرد، درمانگر به مراجع اجازه میدهد تا افکار و احساساتش را بشناسد. با ورود به این ارتباط نامشروط، مراجع آزادانه میتواند به جستجوی احساسات عجیب و تازه در خودش بپردازد. « توجه مثبت و بیقیدوشرط» که در نظریه وی مطرح میشود تا حدودی به آموزش مذهبی دوران کودکی وی برمیگردد.
محرمانه ماندن جلسات درمان، سابق براین بهعنوان مانعی برای تحقیق بود و منجر شد که مشاوره و رواندرمانی دارای جذبه و شهرت معنوی و عرفانی روبه رشد میشود. برای راجرز ضرورت داشت تا فرایند درمان را با بررسی دقیق سیستماتیک، تحت کنترل خود درآورد. وی پیشگام تخصص علمی درزمینهٔ فرآیند درمانی بود. کارل راجرز ثبت جلسات درمانی را با اجازه بیمار مرسوم کرد و نشان داد که این کار، فرایند یا نتایج درمان را به مخاطره نمیاندازد.
کارل راجرز باکسانی که دچار اختلال روانی بودند و برای دگرگونی شخصیت خویش مدد جستند، به کار پرداخت. کارل راجرز برای مداوای این بیماران (مراجعان)، روش درمانی خاصی ابداع کرد که مسئولیت عمده کار را بر عهده بیمار میگذاشت. از اصلاح روش درمانی مراجعمحوری پیداست که فرض بر این است که کسی که دچار اختلال روانی شده، از توانایی و هشیاری خاصی برخوردار است. این فرض نمایانگر نگرش مثبت کارل راجرز به طبیعت انسان است. کارل راجرز بر این تأکید داشت که رویدادهای کنونی، نه آنچه درگذشته پیشآمده است. البته منکر تأثیر گذشتهها بر شیوه نگرش کنونی نیست و این تأثیر را در میزان سلامت روانی انسانها مؤثر میداند.
کارل راجرز، در پایان زندگی حرفهای خود، یک آگهی علمی در مورد موضعش راجع به احترام مثبت بودن قید و شرط ارائه داد: « من یاد گرفتهام که در هر ارتباط مهم یا مداوم، احساسات دیرپا به بهترین نحو بیانشدهاند. اگر احساسات بهعنوان چیزی که مال خود فرد است بیان شوند، ممکن است موقتاً موجب نگرانی و اضطراب شوند اما سرانجام از هر کوشش دیگری برای کاستن آنها، مؤثرتر است.
از کارل راجرز کتاب های زیر به فارسی ترجمه شده است:
- هنر انسان شدن – ترجمه مهین میلانی
- راه انسان شدن – ترجمه قاسم قاضی