سوگ نمایانگر انحراف از حالت سلامت و بهزیستی است و از آنجا که در حیطه فیزیولوژیکی بهمنظور بازگرداندن بدن به حالت تعادل قبلی، درمان ضرورت دارد. به همین منوال یک دوره زمانی نیز برای بازگشت به حالتی مشابه تعادل روانی ضروری است.
جورج انجل (۱۹۶۱) سؤال آیا سوگ یک بیماری است؟ را در یک مقاله تحریک فکر که در طب روانتنی چاپ شد، مطرح کرد. ایده آنجل این بود: بهاندازهای که سوختگی و زخم شدید یک سیب فیزیولوژیکی هستند، فقدان شخص محبوب نیز یک آسیب روانشناسی به حساب میآید.
بنابراین، انجل فرایند سوگواری را شبیه به فرآیند درمان میدانست. همانگونه که در درمان نیز رخ میدهد عملکردی کامل یا تقریبی قابل بازیابی میباشد، اما نمودهای عملکرد معیوب و بهبود ناکافی نیز وجود دارد.
آنجل استدلال کرد که اصطلاح «سلامت» و «آسیبشناسی» همانطور که در دورههای مختلف فرایند درمان فیزیولوژیکی به کار میروند، ممکن است همین اصطلاحات در سیر فرایند سوگواری نیز استفاده شود.
او سوگواری را مسیری میدانست که تا وقتی طول میکشد که بازیابی عملکرد اتفاق افتد. اینکه اختلال عملکردی چقدر باشد، مسئله میزان و درجه است (انجل، ۱۹۶۱). من بهجای استفاده از اصلاحاتی مثل «بازگشت» یا «بهبودی» استفاده از اصطلاح «انطباق» را ترجیح میدهم، چونکه برخی از مردم انطباق بهتری با فقدان و برخی دیگر انطباق کمتری با آن دارند.
پیش از آنکه، ویژگیهای سوگ بهنجار را بررسی کنیم، بهتر است سه اصطلاحاتی که اغلب بهجای یکدیگر استفاده میشوند را بشناسیم: سوگ، سوگواری، داغدیدگی.
برای اینکه درک مشترکی از مقاله سوگ داشته باشید، باید گفت از اصطلاح سوگ برای نشان دادن تجربه شخصی که محبوبش مرده است، استفاده میکنم.
سوگ بهنجار
سوگ بهنجار نیز به سوگ غیر پیچیده برمیگردد و شما طیف وسیعی از احساسات و رفتارهایی میباشد که بعد از فقدان متداول هستند.
یکی از اولین کوششهای منظم در بررسی واکنشهای سوگ بهنجار، توسط اریک لیندمن (۱۹۴۴) صورت گرفت در زمانی که رئیس بخش روانپزشکی در بیمارستان عمومی ماساچوست بود.
در منطقه بوستون دو کالج کاتولیک وجود داشت که به خاطر رقابتهای فوتبال خود بهخوبی شناخته شده بودند. در پاییز ۱۹۴۲ تنها برای اجرای مراسم سنتی شنبه باهم رقابت کردند. صلیب مقدس، کالج بوستون را شکست داد و بعد از بازی بسیاری از مردم به باشگاه شبانه محلی کاکنات گراو رفتند تا جشن بگیرند. در طول مراسم جشن پیشخدمت برای عوض کردن لامپ کبریت را روشن کرد و بهطور اتفاقی یک درخت نخل تزیینی آتش گرفت. بلافاصله کل کلوپ شبانه که بیش از ظرفیت قانونی خود پر شده بود. در شعبههای آتش سوخت و نزدیک به ۵۰۰ نفر زندگی خود را در این واقعه غمانگیز از دست دادند.
بعد از آن لیندمن و همکارانش با اعضای خانوادههایی که محبوبی را در آن مصیبت از دست داده بوند، کار کردند و از این اطلاعات و اطلاعات دیگر، مقالهای کلاسیک با عنوان «نشانهشناسی و مدیریت سود حاد» (۱۹۴۴) نوشتند. لیندمن از مشاهده 101 بیمار اخیر داغدیده، الگوهای مشابهی را کشف کرد که ویژگیهای خاص سود بهنجار و حاد را شرح میداد:
- ناراحتیهای بدنی یا جسمی برخی تیپها
- اشتغال ذهنی با تصویر متوفی
- احساس گناه در رابطه با متوفی یا موقعیت مرگ
- واکنشهای خصومتآمیز
- ناتوانی در عملکردی مشابه عملکرد قبل از فقدان
به نظر میرسید که علاوه بر این پنج مورد، او ویژگی ششمی که در بسیاری از بیماران دیده شده را بیان میکند: آنها صفاتی از متوفی را در رفتار خودشان توسعه میدهند.
محدودیتهای زیادی در مطالعه لیندمن وجود دارد. برخی از آنها که توسط پارکز (۲۰۰۱) ذکر شدهاند، نشان میدهد که لیندمن ارقامی را برای نشان دادن فراوانی نسبی سندرمهای ارائهشده مشخص نکرده است.
همچنین، لیندمن ذکر میزان مصاحبهای که با بیماران انجام داد و مقدار زمان صرف شده بین مصاحبه و تاریخ فقدان را نادیده گرفته است. با این حال، این مطالعه بهعنوان مطالعهای مهم و شایان ذکر باقی مانده است.
آنچه از اهمیت خاصی برخوردار است، این است که داغدیدگیای که ما امروزه در بیمارستان عمومی ماساچوست میبینیم، نشاندهنده رفتارهایی بسیار مشابه رفتارهایی است که توسط لیندمن بیش از ۶۰ سال قبل شرح داده شد.
در تعداد زیادی از مردمی که واکنش سوگ حاد نشان میدادند، برخی با بسیاری از پدیدههای زیر مشاهده شد. به دلیل اینکه فهرست رفتارهای سوگ بهنجار خیلی گسترده و متنوع میباشد، آنها را در ۴ طبقه رایج قرار دادهایم:
- احساسات
- حواس فیزیکی
- شناختها
- رفتارها
هر شخصی که با فرد داغدیده مشاوره میکند، نیازمند آشنایی با طیف گستردهای از رفتارهایی است که تحت عنوان سوگ بهنجار قرار میگیرند.
احساسات
- غمگینی: غمگینی شایعترین احساس مشاهدهشده در داغدیده میباشد که واقعاً نیاز به مقداری بحث دارد. این احساس ضرورتاً با رفتاری مثل گریه آشکار نمیشود، اما اغلب با گریه همراه است.
- خشم: خشم اغلب پس از یک فقدان تجربه میشود. خشم میتواند یکی از گیجکنندهترین احساسات برای بازمانده و همچنین ریشه بسیاری از مشکلات در روند سوگواری باشد اگر خشم بهاندازه کافی به رسمیت شناخته نشود، میتواند به یک سوگواری پیچیده منجر شود.
خشم از دو منبع ناشی میشود:
- حس سرخوردگی که برای ممانعت از مرگ هیچ کاری نمیشد کرد.
- یک نوع تجربه بازگشت که بعد از فقدان برخی از افراد نزدیک رخ میدهد.
- گناه و ملامت نفس: گناه و ملامت نفس- هرچه فرد کمتر مهربان باشد، دیگری را دیرتر به بیمارستان میرساند و از این قبیل – تجارب عادی در بازماندگان میباشند. معمولاً گناه در مورد چیزی که اتفاق افتاده یا چیزی که در زمان مرگ نادیده گرفته شده است، یا چیزی که میتوانست مانع فقدان شود. خود را نشان میدهد. در بیشتر اوقات، گناه غیرمنطقی است و با آزمون واقعیت تسکین داده میشود. البته حس گناه واقعی هم وجود دارد، آنجایی که شخص بهطور عمد کارهایی انجام داده تا باعث مرگ کسی شده است. در این موارد نیاز به مداخلاتی غیر از آزمون واقعیت میباشد.
- اضطراب: دامنه اضطراب در بازمانده میتواند از حس خفیف ناامنی گرفته تا یک حمله پانیک شدید باشد و هرچه اضطراب شدیدتر و ماندگارتر باشد، باعث واکنش سوگ نابهنجارتری میشود.
- تنهایی: تنهایی احساسی است که اغلب توسط بازماندگان، بهویژه کسانی که همسرشان یا فردی صمیمی را از دست دادهاند، ابراز میشود. با وجود تنهایی شدید، تعداد زیادی از بیوهها از خانه بیرون نخواهند رفت، زیرا در منزل بیشتر احساس امنیت میکنند.
استرویی، استرویی، آباکومکین و اسکات (۱۹۹۶) بین دو نوع تنهایی تمیز قائل شدهاند: تنهایی اجتماعی و تنهایی عاطفی. حمایتهای اجتماعی میتواند به تنهایی اجتماعی کمک کند، اما در مقابل، تنهایی عاطفی که نتیجه دلبستگی گسسته است را تسکین نمیدهد.
- خستگی: بیماران لیندمن خستگی را گزارش دادند و بهکرات آن را در بازماندگان میبینیم. خستگی گاهی ممکن است بهصورت بیحسی یا بیمیلی نیز تجربه شود. برای شخصی که معمولاً بسیار فعال است، این سطح بالای خستگی میتواند هم تعجبآور باشد و هم ناراحتکننده باشد.
- درماندگی: حس درماندگی یکی از عواملی است که حادثه مرگ را شدیداً استرسزا میسازد. خستگی که همبستگی نزدیک با اضطراب دارد، اغلب در مراحل اولیه فقدان موجود است. بهویژه بیوهها اغلب احساس درماندگی شدیدی میکنند.
- شوک: شوک اغلب با مرگ ناگهانی رخ میدهد. شخص تلفن را برمیدارد و میفهمد که شخص محبوب یا دوستی مرده است. حتی زمانی که مرگ به دنبال یک بیماری وخیم پیشرونده قابلانتظار باشد، باز هم تماس تلفنی میتواند در بازمانده تجربه شوک ایجاد کند.
- حسرت: حسرت برای متوفی همان چیزی است که بریتانیاییها به آن «قفلشدگی» میگویند. پارکز (۲۰۰۱) گفته که قفلشدگی تجربهای رایج برای بازمانده میباشد، بهویژه در بین زنان بیوهای که مورد مطالعه وی بودهاند. حسرت نوعی پاسخ بهنجارانه به فقدان است و زمانی که کاهش یابد شاید علامتی حاکی از در حال اتمام بودن سوگواری باشد. زمانی که به پایان نرسد ممکن است شاخص بالینی سوگ ضربه زا باشد.
- آزادی: آزادی میتواند احساسی مثبت پس از مرگ کسی باشد.
- آسودگی: بسیاری از مردم پس از مرگ شخص محبوب احساس آسودگی دارند، بهخصوص اگر آن شخص محبوب دچار بیماری طولانی و یا بهویژه دردناک بوده باشد. همچنین این حالت زمانی که متوفی و سوگوار اغلب در طول زندگی روابط مشکلداری داشتهاند نیز رخ میدهد. گاهیاوقات آسودگی واکنشی است که به دنبال خودکشی میآید. با این حال، اغلب همراه با این حس آسودگی احساس گناه وجود دارد.
- بیحسی: همچنین مهم است گفته شود که برخی از مردم فقدان احساسات را هم گزارش میدهند. بعد از فقدان آنها احساس بیحسی میکنند. این بیحسی نیز اغلب در اوایل فرایند سوگواری تجربه میشود، معمولاً درست بعد از اینکه شخص از مرگ آگاه میشود. احتمالاً این حس به این علت رخ میدهد که فرد احساسات زیادی دارد که باید بتواند با آنها روبهرو شود و اگر بخواهد به همه این احساسات مجال جولان دهد، مضمحل میشود، بنابراین شخص بیحسی را بهعنوان سپری در برابر طغیان این احساسات برمیگزیند.
حواس فیزیکی
یک مورد جالب در یادداشتهای لیندمن، این است که او نهتنها هیجاناتی که مردم تجربه میکردند را شرح داده، بلکه حواس فیزیکی مرتبط با واکنشهای سوگ حاد را نیز بیان کرده است.
این حواس اغلب نادیده گرفته میشوند، در حالی که نقشی مهمی در فرآیند سوگواری بازی میکنند. در زیر فهرستی از رایجترین حواس گزارش شده توسط افراد مراجعهکننده برای مشاوره سوگ آمده است:
- خالی شدن معده
- تنگی در قفسه سینه
- گرفتگی گلو
- حساسیت به سروصدا
- احساس مسخ شخصیت: «من در خیابان قدم میزنم و به نظرم هیچچیز واقعی نیست. از جمله خودم.»
- تنگی نفس، احساس تنگی نفس
- ضعف در عضلات
- فقدان انرژی
- خشکی دهان
بیشتر مواقع این حواس فیزیکی برای بازمانده حائز اهمیت هستند و او برای معاینه نزد پزشک خواهد رفت. پزشکان نیز باید در مورد مرگها و فقدانها پرسوجو کنند.
شناختها
تعداد زیادی الگوهای فکری متفاوت وجود دارد که تجربه سوگ را نشان میدهد. افکار معینی در مراحل اولیه سوگ رایج هستند و معمولاً بعد از مدت کوتاهی ناپدید میشوند؛ اما گاهیاوقات این افکار ماندگار میشوند و احساسات را برمیانگیزند که منجر به استرس و اضطراب میشود. شناختها شامل:
- ناباوری
- گیجی
- مشغولیت ذهنی
- حس حضور
- توهمات
رفتارها
تعدادی از رفتارهای خاص بهصورت مداوم همراه با واکنشهای سوگ بهنجار وجود دارند که میتوانند در دامنهای از خواب و اختلالات اشتها گرفته تا کنارهگیری اجتماعی و بیفکری باشند.
رفتارهای زیر بهوفور پس از فقدان گزارش میشوند و معمولاً خود را در طول زمان اصلاح میکنند:
- اختلالات خواب
- اختلالات اشتها
- رفتار بیفکرانه
- کنارهگیری اجتماعی
- رؤیاهایی از متوفی
- اجتناب از یادآوری متوفی
- جستجو و صدا زدن
- آه کشیدن
- بیش فعالی به همراه بیقراری
- گریه
- بازدید از مکانها یا حمل اشیایی که متوفی را برای بازمانده یادآوری میکند
- مراقبت شدید از اشیایی که به متوفی تعلق دارد
سوگ و افسردگی
بسیاری از رفتارهای سوگ بهنجار ممکن است شبیه به نشانههای افسردگی باشند. برای روشن شدن این موضوع اجازه دهید به شباهتها و تفاوتهای بین سوگ و افسردگی بپردازیم.
فروید (۱۹۱۷ / ۱۹۵۷) در نوشتههای اولیهاش به نام «سوگواری و مالیخولیا» این مسئله را مورد توجه قرار داد. او سعی کرد نشان دهد که افسردگی یا مالیخولیایی (همانطور که او نامید)، نوع آسیب شناسانه سوگ هستند و خیلی زیاد به سوگواری (سوگ بهنجار) شبیه میباشد، جز اینکه افسردگی ویژگیهای خاص خودش را دارد، مثلاً تکانههای خشم نسبت به شخص محبوب دوسوگرا که درونی میشود.
اینکه سوگ و افسردگی خیلی به هم شبیه میباشند، درست است و همچنین این حقیقت که سوگواری ممکن است به یک افسردگی تمامعیار تبدیل شود، نیز صحیح میباشد.
جرالد کلرمن (۱۹۷۷) که محقق برجستهای در زمینه افسردگی بود، اعتقاد داشت که بسیاری از افسردگیها، هم فوراً بعد از فقدان و هم در برخی موارد در زمانی دیرتر مثل وقتی که بیمار فقدان را به یاد میآورد، به فقدان شدت میدهند.
افسردگی ممکن است بهعنوان نوعی دفاع در مقابل سوگواری عمل کند. اگر خشم به خود برگردانده شود، از متوفی منحرف میشود و این بازمانده را از برخورد با احساسات دوسوگرا نسبت به متوفی محافظت میکند (دورپت، ۱۹۷۳).
تمایز اساسی بین سوگ و افسردگی شامل موارد زیر میشود. در افسردگی همانند سوگ ممکن است نشانههای کلاسیک اختلال خواب، اختلال اشتها و ناراحتی شدید وجود داشته باشد، اما در واکنش سوگ فقدان عزتنفس که معمولاً در بیشتر افسردگیهای بالینی پیدا میشود، وجود ندارد.
بدین معنی که کسی که شخصی را از دست داده بر اثر این فقدان توجه کمتری به خود ندارد، یا حتی اگر این کار را بکند، فقط برای مدت کوتاهی خواهد بود. اگر بازماندگان متوفی احساس گناه کنند، معمولاً گناهی است که با برخی جنبههای خاص فقدان مرتبط است نه اینکه به احساس کلی مجرمیت مربوط باشد.
اگرچه سوگ و افسردگی خصیصههای عینی و ذهنی مشابهی دارند، اما به نظر میرسد که شرایط متفاوتی را هم دارا باشند. افسردگی با داغدیدگی همپوشی دارد، ولی یکی نیستند (رابینسون و فلمینگ، ۱۹۹۲؛ واکفیلد 2007؛ وردن و سیلورمن، 1993؛ زیسوک و کندلر، ۲۰۰۷).
فروید معتقد بود که در سوگ دنیا پوچ و خالی به نظر میرسد، ولی در افسردگی شخص احساس پوچی و خالی بودن میکند. این تفاوتها در سبکشناختی توسط بک و همکاران مشخص شده است (۱۹۷۹).
درمانگران شناختی دیگر معتقدند که شخص افسرده ارزیابی منفی از خودش، دنیا و آینده دارد. اگرچه چنین ارزیابی منفی در داغدیده هم میتواند وجود داشته باشد، ولی زودگذر میباشد.
با این حال، برخی از افراد داغدیده به دنبال فقدان، دچار دورههای افسردگی عمده میشوند (زیسوک و شاچتر، ۱۹۹۳). راهنمای آماری و تشخیصی APA ویراست چهارم، به این تفاوتها اشاره کرده است: علائم مرتبط با افسردگی در مقایسه با سوگ، احساس گناه در مورد امور است، نه احساس گناه در مورد اعمالی که بازمانده میبایست یا نمیبایست برای متوفی انجام دهد.
فکر بازمانده در مورد مرگ در مقایسه با احساس وی که بهتر بود او بمیرد یا با متوفی بمیرد، اشتغال ذهنی مرضی با بیارزشی، عقبماندگی روانی- حرکتی مشخص، نقص عملکردی مشخص و معوق، تجارب توهمی (این شامل تجربه شنیدن صدا یا دیدن موقتی تصویر شخص متوفی نمیشود).
اگر دوره افسردگی عمده در طول داغدیدگی توسعه یابد، نشانگر سوگواری پیچیده – سوگ اغراقآمیز میباشد.
یکی از کارکردهای مشاوری که با افراد دارای سوگ حاد ارتباط دارد، این است که با استفاده از معیارهای تشخیصی استاندارد فعلی به ارزیابی بیمارانی که دچار افسردگی عمده هستند، بپردازند.
به بیمارانی که این تشخیص در مورد آنها صورت گرفته، میتوان کمکهای اضافی از قبیل ارزیابیهای پزشکی و در صورت امکان استفاده از داروهای ضدافسردگی ارائه شود. هنگامی که افسردگی در طی دارودرمانی شروع به بهبود میکند، آنگاه تمرکز درمانی به تعارضات زیربنایی مربوط به دلبستگی تغییر پیدا میکند. این تعارضات را بهتنهایی با داروها نمیتوان حل کرد (میلر و همکاران، ۱۹۹۴).
اگر سوگ بهعنوان تجربه بعد از فقدان تعریف شود، پس سوگواری فرایندی است که منجر به انطباق با فقدان میشود.
نکته: از کلمه نرمال هم در معنی بالینی و هم آماری استفاده شده است. معنی بالینی: آنچه را که پزشک رفتار سوگواری عادی مینامد، در حالی که معنی آماری اشاره به تعداد دفعاتی دارد که چنین رفتاری در میان جمعیت تصادفی سوگوار یافت میشود. هرچه رفتار فراوانی بیشتری داشته باشد، بیشتر بهعنوان رفتار نرمال تعریف میشود.
منبع
کتاب مشاوره و درمان سوگ؛ نوشته ویلیام وردن؛ ترجمه دکتر احمدرضا کیانی و فاطمه سبزواری