این مقاله به سطحی از عملکرد خودشیفته که بسیار نادیده گرفته شده است میپردازد که در این سطح، خودشیفتگی از طریقی کمابیش قابلتوجه، زندگی روزمره و رشد شخصی ما را تحت تأثیر قرار میدهد.
احساسات خودهشیار مانند شرم و رشک، همدلی و احساس استحقاق در واقع پشتیبان مهمی برای خودعاملی و ابراز وجود طبیعی به شمار میروند.
مطالعات انجامشده تفاوتهای فرهنگی درباره عملکرد خودشیفته هنوز نسبتاً سوگیرانه بوده و به توابع تنظیمکننده عزتنفس در سیستمهای ارزشی مذهبی و فرهنگی – اجتماعی مختلف وابسته است.
توجه زیاد به خودشیفتگی بیمارگون، معمولاً مطالعه بر روی محدودهای از عملکرد خودشیفته را که میتوان آن را محدوده طبیعی در نظر گرفت، تحتالشعاع قرار داده است.
درباره تحولات کلی درون فرد و تعاملات بین اشکال سالم، طبیعی و غیرعادی خودشیفتگی و نحوه درآمیختن یا مقابله آنها در فردی با خودشیفتگی بیمارگون یا مختل شده، آگاهی کمتری وجود دارد.
به همین ترتیب، اهمیت عملکرد خودشیفته طبیعی برای سلامت روانی شخص و ظرفیت زندگی مطلوب اساساً نادیده گرفته شده است.
کارکردهای خودشیفتگی سالم، مانند حس محق دانستن خود به زندگی شخصی تلاش برای عاقبتبهخیری در زندگی، درک ارزش سلامتی و زیبایی و توانایی رقابت و همچنین محافظت و دفاع از خود، معمولاً زمانی که وجود ندارند و یا به صورت افراطی هستند، در اولویت توجه قرار میگیرند.
با این حال، خودشیفتگی سالم در ظرفیت انسان برای مدیریت چالشها، موفقیتها و تغییرات؛ غلبه بر شکستهای بیماریها، ضربههای روحی و خسارات؛ دوست داشتن و اثربخش و خلاق بودن؛ و تجربه شادی، رضایتمندی و پذیرش مسیر زندگی شخصی، نقشی حیاتی دارد.
فرد با خودشیفتگی سالم یا طبیعی، حس روشنی از خود دارد، احساس رضایت میکند، سطح ثابت و معقولی از عزتنفس را داراست و نسبت به خود و نیازهایش، آگاه و هوشیار است.
در موفقیتهایش مغرور میشود اما آنها را بزرگنمایی نمیکند. همچنین، موفقیتها و تواناییهای دیگران را بیارزش یا کمارزش نمیشمارد.
در مفهومی گستردهتر، خودشیفتگی طبیعی به احساسات و نگرشهای شخص نسبت به خود و به رشد طبیعی و خودکنترلی اشاره
دارد. این خودشیفتگی هسته عواطف و روابط سالم و طبیعی است.
جنبههای خودشیفتگی
به زبان روانکاوی، خودشیفتگی به عنوان یک نیروگذاری روانی مثبت در عملکرد طبیعی ساختار خود تعریف است. اندیشههای آغازین فروید درباره خودشیفتگی، برای درک کنونی ما از کردههای خودشیفتگی طبیعی و تفاوتهای آن با نسخههای بیمارگون، هنوز هم مناسبترین گزینهاند.
او اظهار داشت که خودشیفتگی نشاندهنده خط رشدی طبیعی است که منجر به حصول (کسب) ساختارهای درون شخصیتی جدید میشود:
- خودآرمانی مؤلفه مرکزی خودشیفتگی طبیعی و هدف خوددوست داری طبیعی شخص است. خودآرمانی نشاندهنده چیزی است که شخص میخواهد باشد یا در زندگی به انجام برساند و چیزی است که با خود واقعیاش مقایسه میکند و میسنجد. این موضوع بر اساس همانندسازی با والدین یا دیگرانی است که ایدئال در نظر گرفته میشوند.
- جنبه دیگر خودشیفتگی طبیعی از نظر فروید حرمت نفس است. فروید حرمت نفس را شامل تجربه دوست داشته شدن توسط دیگران و همچنین داشتن عشق شخصی و تصرف این شیء دوست داشته شده میداند.
گرچه چنین تجربههایی عزتنفس و حرمت نفس را افزایش میدهند، اما برعکس، عاشق بودن و دوست داشتن شخصی دیگر حرمت نفس را به چالش کشیده و یا کاهش میدهد.
- برای فروید، جنبه سوم خودشیفتگی طبیعی مربوط به رشد روابط شیء و شامل مصداق گزینی خودشیفتهوار بود که به معنی انتخاب دیگری با هدف دوست داشته سال به وسیله آن شخص است. از نظر او انسان در بدو امر از دو نوع مصداق گزینی برخوردار است که یکی از آنها «تکیهگاه جویانه» و دیگری مبتنی بر خودشیفتگی میباشد.
در نهایت تکوین خودشیفتگی در مراحل رشد از نظر فروید را میتوان بدین ترتیب خلاصه کرد:
- خودشیفتگی اولیه: در هنگام تولد، نوزاد کاملاً خودشیفته است و تمام سرمایه لیبیدویی وی صرف ارضای نیازهای فیزیولوژیکیاش میشود (لیبیدوی ایگو).
- دلبستگی موضوعی (ابژهای): با وقوف تدریجی کودک به اینکه کسی دیگر مسئول ارضای نیازهای اوست، حالت در خود فرورفتگی نوزادی به تدریج تغییر کرده که منجر به قطع تدریجی لیبیاد و از خود و معطوف شدن آن به مصداقهای بیرونی میشود. (لیبیدوی موضوع)
- خودشیفتگی ثانویه: اگر کودک در حال رشد از مراقب خود ضربهها یا صدماتی ببیند، لیبیدوی موضوع (ابژه) ممکن است به صورت قهقرایی مجدداً از موضوع بریده و متوجه ایگو شود.
خودارجاعی
حالات غرور و خودشکوفایی میتوانند از رفتار توجهطلبانه کاملاً نمایشی تا نگرشهای خوددار، متواضعانه و حتی گرایشهای دربردارنده اجتناب از توجه تغییر کنند.
نه تنها تفاوتهای فردی، بلکه شرایط متنی و ارزشهای فرهنگی و آداب و رسوم، نقش عمدهای را در این قبیل خودابرازیها (خودنشانیها) ایفا میکنند.
شادی فراوان و خشنودی جستوخیزکنان رهبر جوان و به شدت برونگرای یک گروه راک که در نهایت با اجرای کنسرتی برای ۲۵۰۰۰ نفر به رؤیای خود میرسد را با خرسندی خوددار یک تمبر جمع کن خجالتی و درونگرا که پس از سالها جستجو قادر به اضافه کردن یک تمبر استثنایی به مجموعه خود است، مقایسه کنید.
یا در پی واکنشهای رسیدن به قله برای صعود موفق یک کوه: در حالی که کوهنورد بریتانیایی با آرامش توضیح میدهد:
کوه از روی بخشندگی دربهای خود را به روی ما گشود و ما افتخار صعود به قله آن را داشتیم، دو کوهنورد آمریکایی همزمان به اطراف میپرند، یکدیگر را در آغوش میگیرند و در نهایت شادی فریاد میزنند، «موفق شدیم».
همدلی
همدلی اغلب نادیده گرفته شده است؛ مانند برق که حضورش نامرئی است و معمولاً نخست با فقدانش مورد توجه قرار میگیرد.
همدلی جنبه مهمی از عملکرد خودشیفته و تنظیم عزتنفس است، زیرا شامل تواناییهایی درونی برای ارزیابی و درک تجربیات و احساسات درونی دیگران است.
از آنجا که همدلی نشاندهنده ظرفیت درک احساسات شخص دیگری است، برای احساس فرد از تسلط بر روابط میان فردی و تعاملات اجتماعی بسیار مهم است.
همدلی به توانایی احساس و درک حالت روانشناختی درونی دیگران، اشاره دارد و نیازمند ظرفیت نقشپذیری و توانایی شناسایی احساسات و نیازهای افراد دیگر است. علاوه بر این، همدلی نیازمند توانایی درک احساسات خود نیز است (باخ، ۱۹۷۵).
همچنین شامل ظرفیت تشکیل موضوع فرضیه و تشخیص با احساسات و تجربیات دیگران و تفکیک خود از احساسات شخصی نه فقط به خاطر واکنش به احساسات دیگران، بلکه توانایی ارزیابی منشأ و معنی احساسات دیگران در حیطه زمینه تجربه شده است.
همدلی زمانی اتفاق میافتد که فرد احساسات افراد دیگر را بدون از دست دادن احساسات خود به عنوان شخصی متفاوت و مجزا درک کند.
در این صورت فرد گرفتار احساسات طرف مقابل نمیشود. افراد با قدرت مرزبندی ضعیف یا نامناسب قادرند احساسات طرف مقابل را حس کنند اما نمیتوانند حس تعلق به خود را حفظ کنند.
احساسات خودهشیار
با اینکه شرم و رشک علفهای هرز باغ احساسات در نظر گرفته میشوند آنها هنوز هم محوریترین احساسات در هر دو نوع سالم و بیمارگون خودشیفتگی هستند.
که آنها اساساً اجتماعی و بین فردیاند، درون فردی نیز هستند. این احساسات اما هر دو جنبه فیزیولوژیکی و رفتاری و همچنین ارزیابیهای شناختی، مقایسهها، در افراد و موقعیتهای دیگر هستند.
در سطوح مناسب، این احساسات نقش را در ارتقای عملکرد سازندهتر انسان و همچنین رفتار انطباقی شخصی و داعی به عهده دارند (تانگنی، ۱۹۹۵).
شرم برای خودارزیابی و خودگردانی بسیار ضروری است (اسکور، ۱۹۹4). احساس شرم میتواند آگاهی و تغییر در روابط میان فردی، پرورش تواضع و نگرانی (دلواپسی)، بهبود استانداردهای اجتماعی و مهار رفتار مضر اجتماعی را ارتقاء دهد.
به عنوان مثال، شرم یک عامل هشداردهنده در اختیار فرد است که کمک کند تا هم از عواقب منفی بالقوه جلوگیری کند و هم از سلامت روانی حمایت کند (گرینوالد و هاردر، ۱۹۹۸).
رشک بردن غبطه خوردن مناسب و معتدل معمولاً همراه با احساس تحسین نسبت به فردی که به او رشک برده شده، رخ میدهد (هابیمانا و ماس، ۲۰۰۰).
رشک بردن میتواند خود – بهسازی را ارتقاء دهد و به افراد کمک کند تا آنچه را که آنها ارج مینهند، میخواهند و دربارهاش نگراناند، شناسایی کنند و آنها را راهنمایی میکند تا با این قبیل آرزوها ارتباط برقرار کنند و به اموال موردنظر، اشیاء و روابط دست یابند.
هر دوی این احساسات – شرم و رشک – به راحتی مورد توجه قرار نمیگیرند چرا که آنها اجتناب و تحقیر نفس را با خود به همراه دارند.
توجه به شرم یا رشک شخصی خود، به دلیل ارتباط آنها با تجارب حقارت، طردشدن و شکست در واقع باعث بیمیلی به پذیرش هم این احساسات و هم احساسات ]اضافی[ ناشی از شرم میشود (الانسکی، ۱۹۹۷).
اگر آنها از لحاظ اجتماعی نامطلوب در نظر گرفته میشوند، با این حال از لحاظ اجتماعی – فرهنگی قابل توجهاند و همه جا در روابط انسانی حاضر هستند.
در برخی از فرهنگها، رشک بردن یک گناه در نظر گرفته شده است و در برخی دیگر با جادوگری و چشم بد (چشم زدن، چشم و نظر) و با پرخاشگری یا تخریب بیدلیل یا از روی بدخواهی ارتباط دارد و حتی میتواند منجر به طرد یا رفتار مجرمانه نسبت به فرد یا افرادی که به آنها رشک برده شده، شود.
منبع
کتاب تأملی بر خودشیفتگی و شناخت شخصیت خودشیفته؛ مترجم اسماعیل نوری