رابطهای که در آن به دلایل بیرونی شیفته نامزد / همسر خود شدهاید، میتواند جز عواملی باشد که منجر به شکست رابطه میشود و به درد و یأس در عشق میانجامد.
ده نوع رابطه که سرانجامی نخواهد داشت:
- رابطهای که در آن بیش از آنچه نامزد / همسرتان به شما عشق میورزد، شما به او عشق میورزید.
- رابطهای که در آن کمتر از آنچه نامزد / همسرتان به شما عشق میورزد، شما به او عشق میورزید.
- رابطهای که در آن عاشق تواناییهای بالقوهی نامزد / همسر خود هستید.
- رابطهای که در آن مأموریت نجات نامزد / همسرتان را به عهده دارید.
- رابطهای که در آن به نامزد / همسر خود بهعنوان یک فرد نمونه و الگو چشم دوختهاید.
- رابطهای که در آن به دلایل بیرونی شیفته نامزد / همسر خود شدهاید.
- رابطهای که در آن شما و نامزد / همسرتان «تفاهم جزئی» دارید.
- رابطهای که در آن نامزد / همسرتان را از روی سرکشی و عصیان انتخاب کردهاید.
- رابطهای که در آن نامزد / همسرتان را بهعنوان «عکسالعملی» در برابر همسر قبلیتان انتخاب کردهاید.
- رابطهای که در آن نامزد / همسر شما در دسترس شما نیست.
نکتهی مهم:
اگر پس از آنکه مقاله ده رابطه را خواندید، گمان میکنید که در یکی از این ده نوع رابطه هستید، سعی کنید کمک بگیرید: با خانواده یا دوستان نزدیک صحبت کنید، نزد مشاور یا روانشناس بروید تا به شما کمک کند، بفهمید که آرا عاقلانه است به رابطهتان ادامه دهید یا باید به رابطهتان خاتمه دهید.
رابطهی نوع (۶): رابطهای که در آن به دلایل بیرونی شیفته نامزد / همسر خود شدهاید
- «آن چشمان آبی روح مرا تسخیر کردند. همانجا دانستم که باید او را به دست بیاورم.»
- «بار اول گیتار زدن سام را دیدم، احساس میکردم که او مرا از درون و بیرون میشناسد. همان شب شروع شد. من همیشه میخواستم که با یک نوازنده ازدواج کنم.»
- «موهای جینجر سحرانگیز بود: بلند، بلوند و همچون ابریشم، با او احساس مردانگی میکردم. این مرا عاشق او کرد.»
- «جینجر درست مثل زن رؤیاهای من بود هنگامی که در میهمانی به او نگاه میکردم، مطمئن بودم که ما برای یکدیگر آفریده شدهایم.»
- «همیشه رؤیای یک زن میهماندار را داشتم؛ بنابراین وقتی که کریستین را ملاقات کردم، احساس کردم سرنوشت ما را به یکدیگر رسانده است.»
مو، چشم، استعداد موسیقی: آیا اینها میتوانند دلایلی برای شروع یک رابطه باشند؟
پرواضح است که جواب منفی است. با وجود این بسیاری از ما تنها به دلیل یک ویژگی که هیچ رابطهای با شخصیت حقیقی نامزد / همسرتان ندارد و بیشتر به ویژگیهای بیرونی او مربوط میشود، عاشق میشویم.
این روابط معمولاً دوام چندانی ندارد. بالاخره مگر شما چند ساعت میتوانید به موهای نامزدتان خیره شوید یا به گیتار زدن او گوش دهید و خود را شیفته او بدانید.
سرانجام زمانی میرسد که چیزی ورای این چیزها را خواهید خواست؛ اما شاهد بودهام که بسیاری از مردم درگیر این نوع روابطاند. تا یک روز چشمان خود را باز میکنند و میبینند خود را فریب داده بودند و خویشتن را در بند کسی میبینند که بهراستی او را نمیخواهند و بهسختی و دشواری با فاش کردن این حقایق تلخ و ناخوشایند نزد نامزد / همسر خود روبهرو میشوند.
اینکه بهراستی او را دوست ندارند و تنها عاشق ظاهر او شدهاند. چگونه میتوانید جملات زیر را با کسی بگویید و او شما را «احمق» ننامد؟
«جینجر، تو واقعاً دختر خوبی هستی و من دیوانهوار عاشق موهایت هستم؛ اما میکنم که این موضوع بتواند برای چهل سال دیگر زندگیمان، مرا به تو علاقهمند نگه دارد.»
طلسم شعبدهباز (از زبان باربارا دی آنجلیس)
در زیر داستانی را از زندگی خودم آوردهام که فکر میکنم از خواندن آن لذت خواهید برد.
در سال ۱۹۷۴ در «میل ولی» زندگی میکردم. در آن هنگام سرگرم گرفتن مدرک کارشناسی خود بودم. بیستوسه سال داشتم و علاقهمند به زندگی در آنجایی از کشور بودم که مرکز همایشهای هنری و روانشناسی محسوب میشد.
یکی از رویدادهای موردعلاقهام که سالیانه برگزار میشد و سیار بود، «شهربازی رنسانس» نام داشت که در آن جنگلی را به یک روستای متعلق به دوران «الیزابت» تبدیل میکنند و همه بازدیدکنندگان در لباسهای آن دوران در گوشه و کنار، پرسه میزند.
دریکی از همین شهربازیها بود که مسحور یک «تردست» شدم. در باغی پر از درختان قدم میزدم که چشمم به جمعیتی افتاد که پیرامون مردی جوان حلقه زده بودند.
آن مرد جوان شروع به تردستی با توپها، چوبها و مشعلهای روشن و… کرد و من در حالی که طلسم شده بودم، ایستادم و به چهرهی گیرا و در عین حال موقرانهی او خیره شدم. او خوش بود و میخندید و همه را سرگرم کرده بود. موهایش بلند و تیره بود و گوشوارهای نیز در یک گوش خود داشت.
باقی همان روز شیفته تردستی جادویی او شده بودم. آن شب آنجا را ترک کردم و تصمیم گرفتم که حتماً با او آشنا شوم.
حتی از بعضی از دوستانم که در آن شهربازی کار میکردند خواهش کردم مرا به وی معرفی کنند، روز بعد احساس میکردم که روی ابرها راه میروم. بعدازظهر را با هم صحبت کردیم و قرار گذاشتیم تا فردا نیز همدیگر را ببینیم.
باقی تابستان و تمام پاییز را همهجا به دنبال او بودم. باور نمیکردم که بتوانم با چنین هنرمند فوقالعادهای نامزد شوم. این روح حساس که مرا درک میکرد، همانگونه که من او را درک میکردم.
چگونه طلسم شکست دیگر نمیخواهم وارد جزئیات ناخوشایند تلاشهای فاجعهآمیز خود برای ازدواج با او شوم و فقط به گفتن همین اکتفا میکنم که پس از گذراندن تنها یک شب با او، سریعاً به حقیقت پی بردم.
در حالی که به سمت خانه رانندگی میکردم، از عصبانیت و یأس اشک میریختم. چگونه آن شوالیهی من در زره درخشنده خود، آن هنرمند حساس، میتوانست تا به این حد سرد و نامهربان باشد؟
قلبم جواب را میدانست: من عاشق او نبودم. بلکه عاشق تردستی و نحوه اجرای او بودم. من تنها به یک ویژگی او چسبیده بودم و تمامی ویژگیهای مطلوب دیگر را که میپنداشتم شخصی نظیر او میبایست داشته باشد، بر او «فرافکن» کرده بودم. او هیچیک از چیزهایی که من میپنداشتم نبود. من مجذوب خودساختههای خود از او بودم.
در اینجا اجازه میخواهم تا بهعنوان کسی که خود این اشتباه را مرتکب شده است، این هشدار را به شما بدهم.
- هرگاه شیفته یک ویژگی شخصیتی کسی شدید، از خود بپرسید:
اگر این فرد این ویژگی را (چشمان آبی، موهایی فوقالعاده، صدایی زیبا) نداشت با هنرمندی قهرمان بسکتبال، میهماندار هواپیما و… نبود، آیا همچنان نیز برایم جذاب بود و شیفته او میشدم و میخواستم که باز با او ازدواج کنم؟ با خود صادق باشید. صداقت میتواند شما را از بسیاری از دلشکستگیها و ناامیدیها محفوظ نگه دارد.
منبع
کتاب آیا تو آن گمشدهام هستی؟؛ نوشته باربارا دی آنجلیس؛ ترجمه هادی ابراهیمی