رشد کودکان سالم و کودکان دچار اختلال زبانی در تحقیقات، رابطه بین زبان و رشد نظریه ذهن را نشان دادهاند اما بین نویسندگان، درباره نقش جنبههای زبانی نظیر واژگان، معنیشناسی، نحو و کاربردشناسی در رشد نظریه ذهن، توافق نظر وجود ندارد.
آگاهی از وجود چنین رابطهای میتواند راهنمایی برای طراحی پروتکلهای درمانی در بهبود رشد نظریه ذهن کودکان دچار انواع اختلالات زبانی باشد.
هدف از این مطالعه مروری، شرح مفهوم نظریه ذهن و اجزای زبان، روند رشد و عوامل مؤثر بر آن، انواع اختلالات زبانی دچار نقص در نظریه ذهن و مرور شواهدی درباره رابطه بین نظریه ذهن و جنبههای گوناگون زبان.
نظریه ذهنخوانی به معنای آن است که کودکان در زمانی از دوران رشد، بر باورها، تمایلات و مجموعه حالات ذهنی خود و دیگران آگاهی مییابند و میتوانند رفتار خود و دیگران را بهتر و بیشتر پیشبینی کنند.
بسیاری از کودکان مبتلا به انواع اختلالات زبانی دوران رشد (کودکان با اختلالات نافذ دوران رشد، کودکان ناشنوا و کودکان کمتوان ذهنی) در رشد نظریه ذهن نقص دارند.
روش بررسی رشد کودکان
این مطالعه از نوع مروری استپس از مطالعه عنوان و خلاصه مقالات، مقالات مرتبط با اهداف این مطالعه، انتخاب و بررسی شد. واژگان کلیدی جستوجو شده شامل نظریه ذهن، زبان، نحو، متممهای نحوی، واژگان، معنیشناسی و کاربردشناسی مجزا است و از مهارتهای پایهای و پیشنیاز شروع و به فهم کاملی از حالات ذهنی و تعاملات رفتاری ختم میشود و این مهارتهای پایه ممکن است شامل توانایی متمایز کردن اطلاعات ورودی، توانایی توجه به شخص دیگر از طریق دنبال کردن تماس چشمی، توانایی بازنمود کردن فعالیتهای هدفمند و توانایی متمایز کردن بین فعالیت خود و دیگران باشد.
بنابراین، مکانیزم عصبی نظریه ذهن شامل شبکهای از مناطق مرتبط از نظر عملکردی است که با هم مغز اجتماعی را تشکیل میدهند.
به نظر میرسد که قشر پاراسینگولیت قدامی (منطقه 9/32 وبر دمن)، شیار گیجگاهی فوقانی، پل گیجگاهی دوطرفه، آمیگدال و قشر اوربیتوفرونتال هر یک بهطور اختصاصی در هنگام اجرای سطوح مختلفی از نظریه ذهن نقش داشته باشند.
نظریه ذهن شامل سطوح مختلفی به این شرح است: سطوح اولیه، شامل بازشناسی حالات چهره و بازیهای وانمودسازی و سطوح پیچیدهتر که شامل تکالیف مختلف باور غلط است.
نوزادان در چند روز اول زندگی به رفتارهای رفلکسی مربوط به تقلید حالات چهره واکنش نشان میدهند.
در سن سه ماهگی حالات مختلف صوت و چهره را بازمیشناسند و به تغییر تماس چشمی بزرگسال حساساند.
در سن شش ماهگی بهراحتی میتوانند تماس چشمی بزرگسال را، که با حرکت سر همراه است، دنبال کنند.
در سن یک سالگی حالات عاطفی مختلف را میتوانند بازبشناسند و نیز در موقعیتهای اجتماعی مختلف واکنش نشان دهند. توانایی یادگیری تقلیدی و کاربرد حالات و حرکات ارتباطی نیز در این سن نشان داده میشود.
در طی سال دوم زندگی، بازیهای وانمودی آغاز میشود بازی وانمودی جزء مهم نظریه ذهن محسوب میشود، چون مستلزم آن است که فرد بازنمودی از واقعیت را از خود واقعیت جدا کند.
یانگ و دان (1999) بیان کردهاند که بهکارگیری قواعد در بازی وانمودی در سن دو سال و نه ماهگی پیشبینیکننده عملکرد نظریه ذهن در سن سه سال و چهار ماهگی است.
همچنین، کودکان در این سن پی میبرند که دیدگاههای دیگران با دیدگاه آنها تفاوت دارد. در سن سه سالگی، کودکان در مورد حالات ذهنی صحبت میکنند. در ابتدا درک آنها از حالات ذهنی ناقص و ابتدایی است و شامل واژههایی مانند «من فکر میکنم»، «میدانید چی» میشود.
وبلمن (1995) بیان کرده که کاربرد واژگان بیانکننده حالات ذهنی به تدریج پیچیدهتر و انتزاعیتر و در نهایت شامل افکار، باورها و احساسات خود و دیگران (مانند فکر کردن، دانستن، به خاطر آوردن، باور داشتن و غیره) میشود.
در سن چهار سالگی، علاوه بر آنکه کودکان درک میکنند که دیگران دیدگاههای متفاوتی از وی دارند، میتوانند قضاوت کنند که باور آنها درست یا غلط بوده است (مفهوم باور غلط).
این توانایی شاخصی برای دستیابی موفقیتآمیز به نظریه ذهن است. چنین مفهومی به نظر میرسد تا سن چهار یا پنج سالگی به دست نمیآید.
بعد از سن چهار سالگی، مهارتهایی چون آگاهی از اهداف، استراتژیهای بین فردی، فهم دلایل فعالیتهای دیگران و تفاوت نمود از واقعیت ظاهر میشود. بهتدریج با کسب مهارتهای زبانی و تجربیات اجتماعی، این تواناییها ثابت و تغییرناپذیر میشوند و فرد در بزرگسالی به نظریه ذهن بالغ دست مییابد و از طریق انواع راهنماییهای غیرکلامی (مانند تماس چشمی، لحن گفتار، زبان بدن، حالات چهره) قادر است مقاصد ارتباط کلامی را بفهمد.
نقش جنبههای مختلف زبان در رشد نظریه ذهن
هدف اصلی در رشد کودکان مروری بر شواهد مربوط به روابط بین جنبههای مختلف زبان (نحو، واژگان، معنیشناسی و کاربردشناسی) و نقش هر یک از آنها در رشد نظریه ذهن بودند مطالعات زیر به نوعی به رابطه بین این دو اشاره کرد.
ویلیام و همکاران (1995) معتقدند که کسب معنی واژگانی افعال ذهنی مانند باور داشتن، دانستن، فکر کردن، به خاطر آوردن و غیره به کودک کمک میکند که در ابتدا این افعال را در ارتباط با حالات ذهنی خود و در نهایت در ارتباط با حالات ذهنی دیگران به کار گیرد (به نقل از راشلین و همکاران، 2011).
فیشرو همکاران (2005) به نقل از دان (2002) بیان میکنند که مهارتهای کاربردشناختی، گفتمان و مکالمه برای فهم ذهن کودک مهم است و ویژگی روابط خاصی که کودک با اطرافیان دارد، تفاوتهای فردی آنها را در نظریه ذهن پیشبینی میکند. از دیدگاه آنها زبان فرصت یادگیری انواع حالات ذهنی و دسترسی به دنیای اجتماعی را فراهم میکند.
پیر و دی ویلرز (2002) یک مطالعه طولی روی کودکان طبیعی تا سه چهار ساله انجام دادهاند. آنها تأکید داشتند که کسب موفقیت در تکالیف باور غلط به کسب ساختار نحوی افعال ارتباطی بستگی دارد.
استیک و همکاران (2007) بیان کردند که ترکیب فعل/متمم مهم است. این متممهای نحوی، ساختارهای نحوی هستند که همراه با یک فعل ارتباطی (مانند گفتن، دیدن و شنیدن) یا ذهنی (مانند فکر کردن، اعتقاد داشتن و به خاطر آوردن) در جمله میآیند (مانند او گفت… و یا او فکر میکند که…).
از دیدگاه وی، معنای واژگانی این افعال بهتنهایی برای رشد مفاهیم باور غلط ناکافی بوده و روابط فعل با گزارههایش حیاتی است. پس این تکمیلکننده جملهها، دستیابی به بازنمودی از ذهن کودک و ذهن دیگران را برای ما تسهیل میکند.
توماس (2003) نیز زبان را شرط ضروری برای فهم باور غلط در رشد کودکان تلقی میکنند.
میلیگان و همکاران (2007) در بررسی متاآنالیز، ارتباط مقیاسهای زبان کلی، معنیشناسی، نحو، واژگان دریافتی و حافظه برای متممهای نحوی را با تکالیف باور غلط در کودکان زیر سن هفت سال بررسی کردند.
نتایج آنها نشان داد که همه این جنبهها با فهم باور غلط در ارتباطاند، اما اندازه اثر نحو و حافظه برای متممهای نحوی بیشتر است به (ترتیب 29% و 44%).
همچنین، آنها دریافتند که رابطه بین زبان و باور غلط دوطرفه است، اما اثر زبان در رشد باور غلط بیشتر است. آنها همچنین بیان کردند که اگرچه در اکثر مطالعات از آزمونهای استاندارد برای ارزیابی جنبههای نحو و واژگان استفاده کرده بودند، با این حال، جنبه کاربردشناختی نیاز به مشاهده طبیعی مکالمه دارد و از این رو کمتر بررسی شده است.
با این همه، از دیدگاه آنها یک ارتباط مفهومی نزدیکبین کاربردشناسی و نظریه ذهن وجود دارد، چون برای ارتباط موفقیتآمیز (توانایی کاربردشناختی) نیاز به نگهداری باورها و مقاصد دیگران در ذهن است.
فارر و همکاران (2009) نقش نسبی جنبههای مختلف زبان (دستور زبان کلی، علامت دستوری زمان افعال، متمم نحوی و واژگان کلی) را در رشد مفهوم باور غلط 34 کودک تا سه پنج سال مبتلا به آسیب ویژه زبانی بررسی کردند.
تجزیهوتحلیل همبستگی نشان داد که دستور زبان و واژگان کلی هر یک در رشد این مفهوم بهطور مستقل نقش دارند. اثر تسهیلکننده زبان صرفاً به نحو مربوط نمیشود، بلکه با رشد کلی زبان در ارتباط است.
از سوی دیگر، اگرچه ساختار نحوی پیچیده ممکن است نقش مهمی در استدلال کلامی درباره باور غلط دیگران بازی کند اما در نبود واژگان مناسب و سایر ساختارهای زبانی پیشرفته، امکان رشد کامل نظری ذهن کودکان دچار انواع اختلالات زبانی فراهم نمیشود.
برای مثال، در مطالعه پیترو همکاران (2009) کودکان ناشنوا علیرغم دارا بودن توانایی نحوی متناسب با سن، نقایصی را در فهم باور غلط نشان دادند. از دیدگاه آنها نقش تجربیات محاورهای نیز مهم است، چون این تجربیات محاورهای مدلی از ساختار زبانی را فراهم میکند که برای تقویت فهم نظریه ذهن ضروری است.
عوامل مؤثر بر رشد نظریه ذهن
به نظر میرسد عوامل مختلفی در رشد کودکان در نظریه ذهن دخیل باشند، مانند توانایی شناخت کلی، توجه، حافظه کوتاهمدت، عملکردهای اجرایی و زبان که در برخی از مطالعات به نقش این جنبهها در رشد نظریه ذهن اشاره شده است.
لانگ و پرنر (1999) درباره رابطه بین عملکردهای اجرایی (مجموعهای از عملکردها مانند برنامه، ریزی، حافظه کاری کنترل تکانهها، مهار و انعطافپذیری تفکر) و نظریه ذهن فرض مطرح کرده.
در فرض اول، نظریه ذهن پیشنیاز عملکردهای اجرایی است، چون با شکلگیری مفاهیم ذهنی پیچیده، کودک فهم بهتری از حالات ذهنی خود پیدا میکند و این فهم منجر به کنترل بهتر فرایندهای ذهنی و فعالیتها در کودک میشود.
در فرض دوم، عملکردهای اجرایی پیشنیاز نظریه ذهن است، چون توانایی خودتنظیمی (بخشی از عملکرد اجرایی) پیشنیاز خودآگاهی اولیه است که برای نظریه ذهن ضروری است. به نظر میرسد رابطه بین این دو، دوطرفه باشد.
کارلسون و همکاران (2002) به بررسی رابطه بین حافظه فعال، کنترل بازداری و نظریه ذهن در 47 کودک پیشدبستانی در حال رشد پرداختند و به این نتیجه رسیدند که ترکیبی از حافظه فعال و بازداری در رشد نظریه ذهن دخیلاند.
نتیجهگیری:
نتایج نشان داد که در رشد کودکان زبان مهمترین عامل و پیشنیاز رشد نظریه ذهن است. علیرغم مؤثر بودن جنبههای واژگان، معنیشناسی، کاربرد و کل زبان، اکثریت پژوهشها به نقش جملات با متممهای نحوی، همراه با افعال ذهنی یا ارتباطی، در رشد کودکان طبیعی و مبتلا به اختلال زبان تأکید داشتند.
از آنجا که جملات با متممهای نحوی پیشنیازی ضروری برای رشد نظریه ذهن به ویژه مفهوم باور غلط است؛ از این رو، پیشبینی میشود که تمرکز روی آموزش این نوع ساختارها در درمان کودکان دچار انواع اختلالات زبانی، میتواند هم بر رشد پیچیدگی زبان و هم بر رشد نظریه ذهن آنها اثرگذار باشد.
مطالعهی کتاب نظریههای نئو-پیاژهای رشد شناختی: کاربردها و پیامدها در آموزش را به شما پیشنهاد میکنیم.