برای رهایی از بند والدین ابتدا باید با مفاهیم زیر آشنا شوید:
عقده یعنی گذشته. همه ما چون گذشته داریم، پس عقده نیز داریم. شما پدر و مادر خود را چگونه درک کردهاید؟ درک شما از پدر، عقده پدر و درک شما از مادرتان، عقده مادر را شکل میدهد.
ممکن است شما پدرتان را به شکل یک حامی و پشتیبان قوی درک کرده باشید که این امر شما را صاحب عقده مثبت پدر میکند و اگر احیاناً خدایی نکرده پدرتان غایب بوده یا برخورد نامناسبی با شما داشته است، شما صاحب عقده منفی پدر خواهید بود.
اینکه شما حتماً پدر یا مادر داشتهاید موضوعی نیست که عقده را ایجاد میکند. حتی اگر آنها هم وجود نداشته باشند، شما ممکن است با جانشینان پدر و مادر زندگی کرده باشید و یا بنا به تعریفهایی که از آنان شنیدهاید برداشتی از آنها داشته باشید.
عقده پدر و عقده مادر د عنصر اصلی است که در ناخودآگاه شما نقشی جدی ایفا میکنند و زندگی شما را کاملاً در سلطه خود دارند.
مهم نیست که سن شما چقدر است و یا اینکه رئیس شرکت بزرگی هستید یا در جایگاه دیگری قرار گرفتهاید.
در روانشناسی تحلیلی ایگو (من)، بخش خودآگاه شما را شامل میشود. شما با ایگوی خود امورات روزمرهتان را انجام میدهید.
اینکه ما فکر میکنیم میتوانیم با برنامهریزی بر دنیا و آینده تسلط داشته باشیم، تصوری است که در سطح خودآگاه و ایگوی ماست.
اهمیت عقدهها
بیایید ابتدا نگاه دقیقتری به اهمیت عقدهها بیندازیم. عقده مثبت، عقدهای است که در آغاز تأثیر مثبتی بر احساس فرد نسبت به زندگی و در نتیجه بر رشد هویت او داشته است. تأثیر این عقده در آینده و تا هنگامی که زمان رهایی از بند والدین فرا برسد، تداوم خواهد داشت.
«عقده مادر مثبت» به کودک این احساس را میدهد که هستی، حق مسلم و بیچونوچرای اوست که او موجود جالبی است که او بخشی از جهانی است که همه نیازهای او را به تمام و کمال ارضا میکند.
در نتیجه، ایگو میتواند به «دیگری» اعتماد کرده و با او ارتباط برقرار کند. بدن، پایه و اساس عقده ایگو است. عقده مادر مثبت، به ما فرصتی میدهد تا نیازهای بدنیمان را به عنوان چیزی «بهنجار و عادی» تجربه کنیم و آنها را به شیوهای بهنجار نیز ارضا کنیم.
این عقده باعث میشود که از بدن، انرژی حیاتی، غذا و جنسیت خود کاملاً لذت ببریم. بدن آزاد است که احساسات خود را ابراز کند و چنین ابراز احساساتی را از جانب دیگران نیز بپذیرد.
ایگویی که به این شکل رشد کرده باشد در ارتباط با دیگران میتواند از مرزهای خود فراتر رود و در عین حال نگران غفلت از خودش نباشد.
این موضوع دربارهی صمیمیت هم صادق است: دیگران میتوانند ما را درک کنند و ما نیز آنها را درک کنیم. آنها در سلامت روان ما سهم دارند و ما در سلامت روان آنها سهیم هستیم.
وقتی به کسی اطمینان داده شود که دیگران به او علاقهمند هستند و او را درک میکنند، وقتی فردی از جانب دیگران عشق، مراقبت، همدلی و حمایت دریافت کند ایگوی چنین فردی کنش سالمی خواهد داشت.
هنگامی که کودک به سنین بزرگسالی (بلوغ و سالهای پس از بلوغ تا سن بیست سالگی) میرسد، دیگر والدین نباید سعی کنند که افرادی ایدهآل به نظر برسند.
وقتی والدین میخواهند خود را افرادی ایدهآل نشان دهند، تلویحاً جایگاه کودک را بیارزش میسازند. در این سن، معمولاً عقده پدر و عقده مادر «خودآگاه» میشوند و فرد تا اندازهای وارد رهایی از بند والدین میشود.
اما در این فرایند نباید نقش عقدهها را دست کم گرفت؛ هر یک از عقدهها، به گامهایی در جهت رهایی از بند والدین مجوز میدهند و از برداشتن گامهای دیگری ممانعت میکنند.
اگر به فردی هرگز اجازه رهایی از بند والدین داده نشود و از آنها جدا شود، یا اگر از داشتن طرز تفکر متفاوت با پدرش منع شود، در این صورت جنبههای خاصی از عقدهها را تجربه خواهد کرد.
در چنین شرایطی دختر یا پسر جوان مجبور میشود با والدینش بستیزد چون در غیر این صورت نمیتواند به جدایی از آنها و آزادی دست یابد.
گاهی اوقات – حتی زمانی که والدین به فرزندشان اجازه جدایی از خود نمیدهند – امکان دارد که فرد آنچه را که پدر و مادرش به او ندادهاند از دیگران دریافت کند و به این روش به استقلالی پنهان دست یابد.
اما وقتی راههای مستقیم و آشکار دستیابی به استقلال بسته شدهاند و فرد مجبور میشود به طور مخفیانه به آن دست پیدا کند، مقداری از قدرت ایگو تحلیل میرود. بعضی از دختران و پسران جوان، برخلاف تأثیر عقدهها، میل شدید خود را برای استقلال به راحتی برآورده میکنند.
منظور از استقلال این است که بین نیازها و الزامات زندگی خود و اطرافیانمان – پدر، مادر، معلمان، جامعهای که در آن زندگی میکنیم – تعادل برقرار کنیم.
رهایی از بند والدین در بزرگسالی
هنگامی که فرد در سنین بزرگسالی وارد چنین مراحلی میشود، احساس میکند وقت رفتن و شروعی تازه فرا رسیده است. در طی این مراحل، تغییرات شدیدی رخ میدهند. عقده ایگو خودش را دوباره سازمان میدهد و به شدت تلاش میکند تا بر بیثباتی احساسات «ارزش خویشتن» چیره شود.
بنابراین با وجودی که لازم است با والدین خود رودررو شویم، اما مهم است که تا اندازهای هم با آنها همبستگی داشته باشیم. ما باید والدینی داشته باشیم که سپس بخواهیم از آنها جدا شویم.
به همین دلیل، عقدههایی که از هرگونه جدایی جلوگیری میکنند و عقدههایی که نوجوان را تهدید به از دست دادن عشق میکنند یا موجب میشوند که او ارزش خویشتن را انکار کند، مشکلاتی را در پی دارند.
چنین به نظر میرسد که والدینی که مانع استقلال فرزندشان میشوند، توری امن برای محافظت از فرزندشان فراهم میکنند، اما این کار هرگز نمیتواند جایگزین برخوردی محبتآمیز، دردناک و صادقانه با فرزندان باشد.
والدین از خلال این برخورد، «خودپندارهای» را آشکار میسازند که احتمالاً نوجوانشان قبلاً – هرگز – آن را ندیده است. وقتی نوجوان با چنین خودپندارهای مواجه میشود میتواند خودپنداره خودش را نیز تعیین کند.
در چنین مواقعی بچهها به آرزوهای ناکام والدینشان پی میبرند و به احتمال زیاد از رؤیاهای والدین، آرمانی میسازند که میخواهند خودشان دنبال کنند و به آن دست یابند.
رهایی از بند والدین در نوجوانی
گاهی اوقات وقتی نوجوانان کارهایی را انجام میدهند که والدین، خود را از آنها محروم کردهاند حسادت والدین تحریک میشود. در چنین شرایطی سایه (همه آنچه که فرد باید تجربه میکرده، اما تجربه نکرده) اهمیت ویژهای دارد.
با این حال، نوجوانان فقط از والدینشان جدا نمیشوند. نسل آنها هم از نسل پیشین جدا میشود. یک سایه گروهی وجود دارد که معمولاً آن را با اشتیاقی خلاق دنبال و تبدیل به یک سبک زندگی میکنند.
مثلاً در اواخر دهه ۱۹۶۰ و در طول دهه ۱۹۷۰، ناگهان فرزندان افراد متخصص و ثروتمند با غرق شدن در موسیقی، عشق و لذتهای جسمانی، تبدیل به «هیپیها» شدند.
در دنیایی که با عقدۂ پدر شکل گرفته بود ناگهان ویژگیهای عقده مادر مثبت، عمومیت یافت و ارج نهاده شد. اینگونه عمومیت یافتن عقده را حتی میتوانیم در لباسهایی که در هر دوره زمانی مد میشوند نیز مشاهده کنیم.
اکنون فرزندان نسلی که لباس جین میپوشیدند، لباسهایی را میپسندند که محصول کار طراحان و شرکتهای معروف هستند.
در نوجوانی، والدین قهرمان، مانند تصویری که مذاهب از والدین ارائه میدهند، میتوانند جایگزین والدین واقعی شوند. مربیان تعالیم مذهبی دریافتهاند که افراد در سن نوجوانی در جستوجوی پاسخ دقیقی برای سؤالات مذهبی خود هستند.
این مسئله را از دیدگاه روانشناختی به راحتی میتوان تبیین کرد. نوجوان غرق در بحران هویت و به دنبال تعیین مسیری برای زندگیاش است. از آنجا که والدین واقعیاش، دیگر او را راهنمایی نمیکنند کهنالگوهای والدینی و سیستمهای ارزشی جمعی دوباره جان میگیرند.
ممکن است نوجوانان به شدت غرق در مذهبی خاص شوند و شاید عمیقاً درگیر تعالیمی شوند که بر اساس آنها میخواهند زندگی کنند. در این دورههای گذار، نوجوان «فرزند نیروی برتر» میشود؛ در این حالت احساسات مبنی بر ارزش خویشتن تثبیت میشوند و مرزگذاری بین خود و والدین آسانتر میگردد و نوجوان بدون توجه به والدین کارهایی را که دوست دارد انجام میدهد.
اما اغلب اوقات آنچه نوجوان «راه خودش» میداند، در واقع راهی عمومی و جمعی است. قبل از اینکه نوجوان بتواند مسیری واقعاً منحصربهفرد برای خودش بیابد، باید مرحله جدایی را طی کرده باشد.
لازم است تصوری که فرد از خدا دارد به مرور زمان شکل بگیرد؛ به همین شکل اگر تصوراتی را که از زندگیمان نیز داریم بررسی کنیم، درمییابیم که آنها هم به مرور زمان رشد میکنند و تغییر مییابند.
یک باور سیاسی قدرتمند در دوره نوجوانی میتواند نشان از عقدههای پدر و مادری باشد که بر روی وعدههای عمل نشده سیاستمداران فرافکنی شده است.
تفاوت بین دغدغه سیاسی «طبیعی» و دغدغه سیاسی که ریشه در عقدهها دارد زمانی روشن میشود که عقاید سیاسی، مقدس شمرده میشوند، مثل زمانی که اصطلاحاتی مانند «خیانت» در مباحث سیاسی به کار میرود و سیاست وسیلهای پنداشته میشود که درمان تمامی دردها است. قطعاً چنین دیدگاهی محکوم به شکست و یأس است.
منبع
کتاب تقدیر مردان ؛ نوشته ورنا کست؛ ترجمه ساره سرگلزایی