روانشناسی و هنر دو مؤلفهای هستند که ارتباط تنگاتنگ و فشردهای با یکدیگر دارند، این چه انگیزهای است که انسان را وامیدارد تا کارهای هنری تولید کند و چه چیزی باعث میشود تا انسانها در سراسر دنیا تا این حد شیفتهی کارهای هنری باشند.
یکی از قدیمیترین پاسخهایی که به رابطهی روانشناسی و هنر داده شده است ماهیت لذتبخش بودن آن است.
تعریف هنر
هنر مجموعهای از آثار یا فرایندهای ساخت انسان است که در جهت اثرگذاری بر عواطف، احساسات و هوش انسانی یا بهمنظور انتقال یک معنا یا مفهوم خلق میشوند. همچنین میتوان گفت هنر توان و مهارت خلق زیبایی است.
انسانها هنر را برای تسکین خود برگزیدهاند، چه هنرمندان و چه مخاطبان اثر هنری در هنر مایه آرامش میجویند. آنچه در هنر به نظر اصل است، زیبایی است. هرچند در هرزمانی زیبایی را به شکلهای مختلفی درک میکنند.
هنر یکی از ابزارهای مهم برای توسعه خلاقیت و استقرار نوآوری درونی است. نیروهای درونی انسان در صورت تقویت مناسب بسیاری از مشکلات روانی انسان را برطرف میکند.
تعریف روانشناسی
روانشناسی عبارت است از علمی که رفتارهای انسان را از قبیل ترس، انگیزه و افسردگی و اختلالات ذهنی و روانی را بررسی میکند. روانشناسی در اصل تبیین عینی، رشد و کمال برای انسان است و روحشان را در برخورد با طبیعت صیقل میدهد
با این حال، در نگاهی آمیخته از روانشناسی و هنر، هنر به معنای حس و ارزش به مفاهیم است. انسان آنها را لمس میکند و آنها را حس میکند؛ بنابراین، هنر نیز میتواند ابزاری کارآمد تلقی شود.
تاریخچه نگاه به هنر در طول تاریخ
موضوع هنر مدتها است که توسط محققان و فیلسوفانی چون ارسطو بررسی میشود و رابطه حرفهای آثار هنری با روانشناسی به هزاران سال پیش به دوران کاتارسیس بازمیگردد.
کاربرد روانشناختی هنر، برای اولین بار توسط فروید بررسی شد و بعد از مدت کوتاهی بود که نگاهی همزمان به هنر و روانکاوی شد و تأثیرات متقابل آنها کمکم بررسی و شناخته شد و روانشناسی و هنر از یکدیگر تأثیر پذیرفتند.
فروید در چند مقاله و دستنوشته خود بهطور مستقیم به روانشناسی هنر و تأثیرات روانشناختی شاهکارهای هنری بر مخاطبان توجه کرد. او فعالیتهای هنری را ابزاری قدرتمند برای تحلیل روانکاوی شخصیت تعریف کرد و سالها بعد، برای حل اختلالات عاطفی در کودکان، از نقاشی درمانی استفاده کرد.
فروید هنر درمانی را بهعنوان ایجاد موقعیت برای انتخاب و تغییر رفتارها و فرصتهایی برای تجربه مجدد درگیریها به منظور حل، تجزیهوتحلیل و یا پاسخ دادن به آنها توصیف میکند.
آنچه روانشناسی را جالب ساخته است، پاسخ به دلایل رفتارها است. رفتارهایی مانند بخشش، هیجان، خوشبختی، غم، احساسات نمونههایی از این رفتارها هستند که از انسان سر میزند.
روانشناسی وظیفه دارد رفتار را بهطور عینی مطالعه کند که در مقایسه با مطالعه روانی خطای کمتری دارد.
بررسی هنر در روانشناسی
هنر به معنای بیان معنا، ارزش و اصول با استفاده از روشهای ویژه توسط هنرمندان در روشی که نتیجهاش دارای اشکال باشد میتواند از نظر عاطفی معنادار باشد.
این اثر بر نیاز انسان تأثیر میگذارد و رفتار خود را به سمت جهت مشخص هدایت میکند و موضوعات را بهعنوان اصول و ارزشها ارائه میدهد از این رو هنر در ادراک و ریشهی معنای ذهن نقش پر رنگی دارد بنابراین ممکن است مفهوم هنر و روانشناسی رابطه تنگاتنگی با یکدیگر داشته باشد به عنوان مثال تولید هنر فعالیتی معنادار است که میتوان قدرت خلاقیت انسان را با آن سنجش و درک کرد.
روانشناسی احتمالاً در معرض هنر قرار دارد. بهعنوان مثال، زیبایی توسط اکثر روانشناسان درک شده است
از نظر فرهنگی و اجتماعی، روانشناسی هنری اصرار بر اولویت آگاهی دارد؛ اما برخی دیگر، بر این نکته تأکید دارند که افرادی که به روانشناسی هنر علاقهمند بودند، نسبت به هنر و معنای آن نظر مثبتی داشتند.
وولفین در مخالفت با دیدگاه تاریخی کوشید تا معماری را نشان دهد مبتنی بر یک مفهوم روانشناختی ناب است که در آن وجود دارد و نقش روانشناسی و هنر را در آن پررنگتر کرد.
بسیاری دیگر از هنرمندان مانند گابو، کلی، کاندینسکی، آلبرتسیس و کیپس این شاخه را به طرز چشمگیری توسعه دادند. همچنین مالرو آن را جالب دید و کتاب “روانشناسی هنر” را نوشت.
توسعه روانشناسی هنر از دهه 1950 تا 1970 همراه با پیشرفت تاریخ هنر بود. در همین زمان، روانشناسی گشتالت، یک دیدگاه کلنگر در روانشناسی، به رشد روانشناسی هنر کمک کرد. آثار آرنیمز بهویژه کتاب مهم او “به سمت روانشناسی هنر” نقشی غیرقابل انکار در این رشد را داشت.
روانشناسی یونگ دیدگاه مثبتی نسبت به هنر و روانشناسی داشت. او معتقد بود که ناخودآگاه جمعی است و محتویات نفس را میتوان از طریق هنر و عبارات دیگر تجلی داد و پیوند جداناشدنی میان ناخودآگاه جمعی و هنر و هنرمندان برقرار است و هنرمند و آثارش جز ناهشیار جمعی نیست.
انسان همه حوادث و پدیدهها را از طریق حواس خود بارها و بارها درک میکند. او دریافت میکند که همهچیز با چشم و گوش ادراک میشود هر چند همه آن واقعیتهای ادراکشده عمدتاً درک واقعیات نیستند. درک واقعیت علاوه بر پنج حس باید توسط گوش و چشم جسمی پردازش شود تا درک شود.
واقعیت عمیقاً مقدس هنر نوعی رستگاری است که ما را از خواستن یعنی نوعی درد و اندوه رهایی میبخشد.
بتهوون درباره نقش هنر در آموزشوپرورش میگوید: “هنر من راهی برای رهایی از بدبختیها است.
هنر مردان را به زندگی اجتماعی دعوت میکند و قبل از آنکه از جنون روانی رنج ببرند، تأثیرات قابلتوجهی بر آنها میگذارد. تمایل مردم به هنرهای مختلف کلامی، بیانی و تخیلی نه تنها شرایط روحی و روانی را بهبود میبخشند بلکه نقش مهمی در اقتصاد نیز دارند.
جمعبندی هنر در روانشناسی
دادههای جمعآوری شده نشان میدهد که هنر ابزاری مفید برای آموزش و تقویت روحیه و فکر است. با توجه به نتایج هنری حاضر، هنر رابطه بسیار نزدیکی با روح آقایان دارد. این رابطه و تأثیر تا جایی پیشرفت کرده که یک رشته ادراکی دانشگاهی، یعنی روانشناسی هنر در مورد آن صحبت میکند و به بررسی روانشناسی و هنر میپردازد.
روانشناسی میتواند حس خاصی به فعالیتهای هنری بدهد که خلاقیت انسان در انتها درک میشود.
روانشناسی و هنر در دهههای اخیر پیشرفت چشمگیری داشته تا آنجا که با هنر درمانی به معالجه اختلالات روانی پرداخته است.
بسیاری از روانشناسان و هنرمندانی چون فروید، ولفینگ، ورمایر، فروینفلد و ویلهلم از اواسط قرن نوزدهم تا اواسط بیستم نقش اساسی در تأسیس روانشناسی هنر ایفا کردهاند.
آنها کوشش کردند تا هنر چگونه باشد که امکان ایجاد رابطه مثبت و مؤثر با روانشناسی برای بهبود روابط بین فردی انسان ایفا کند و نقش بسزایی را درمان انسانها به عمل آورد.
مطالعهی کتاب هنردرمانی (مقیاس عناصر صوری) را به شما پیشنهاد میکنیم.