پدیده طرز فکر اعتیادآور در معتادها اولین بار در انجمن الکلیهای گمنام شناخته شد و در آنجا اصطلاح بسیار خوب توصیفکننده «طرز فکر بد بو» اختراع شد.
افراد قدیمی آنجا از این اصطلاح برای توصیف «مستهای خشک» استفاده میکردند، یعنی الکلیهایی که الکل را ترک کردهاند، اما خیلی از رفتارهایشان هنوز مثل یک الکلی فعال است.
آشفتگیهای فکری منحصر به اختلالهای اعتیادی نیستند؛ و الزاماً هم درنتیجه مصرف مواد مخدر ایجاد نمیشوند. آشفتگیهای فکری در سایر کسانی که مشکلات سازگاری دیگری هم دارند یافت میشوند.
برای مثال، یک خانم جوان در ارائه کردن تکلیف درسیاش تأخیر میکرد.
از او پرسیدم: «چرا تمامش نمیکنی؟»
او گفت: «همین الان تمامشده.»
پرسیدم: «پس چرا تحویلش نمیدهی؟»
گفت: «چون هنوز باید رویش کارکنم.»
اشاره کردم: «ولی الآن گفتی که تمامشده؟»
گفت: «آره، تمامشده.»
در حالی که ادعای او برای بیشتر مردم غیرمنطقی به نظر میرسد، برای کسی که از طرز فکر اعتیادآور پیروی میکند، ممکن است حرف او کاملاً درست به نظر برسد.
علاوه بر آن، اگرچه آشفتگی فکری الزاماً به معنای اعتیاد نیست، شدت و میزان این طرز فکر در میان معتادها بیشتر از همه است.
همه ما تشخیص میدهیم که دو جمله «تکلیف درسی من تمامشده» و «باید بیشتر روی آن کارکنم» تناقض وجود دارد.
در یک مکالمه معمولی، ممکن است به اندازه کافی وقت نداشته باشیم که مکث کرده و به تجزیهوتحلیل کردن آنچه شنیدهایم بپردازیم. در نتیجه، ممکن است با شنیدن جملاتی که بیمعنا هستند، فریب بخوریم و آنها را قابلقبول تلقی کنیم.
بعضی وقتها این تناقضها ممکن است ظریفتر هم باشند. برای مثال، یک خانم که از او پرسیده شده بود آیا تمام مشکلات فکری مربوط به طلاقش را حل کرده است، پاسخ داد: «فکر کنم».
بهظاهر در پاسخ این خانم، نکته عجیبی وجود ندارد تا زمانی که درنگ کرده و آن را مورد تجزیهوتحلیل قرار دهیم. پرسش «آیا مشکلات فکری را حل کردهای؟» به این معناست که «آیا شک و تردیدهای مختلف را کنار گذاشتهای و مشکلات عاطفی مربوط به طلاق را برطرف کردهای؟»، معنای «حل کردن» این است.
بنابراین پاسخ «فکر کنم» بیان میکند که من هنوز شک دارم که شک ندارم و بهوضوح بیمعناست.
طرز فکر اعتیادآور در اسکیزوفرنیا چیست؟
برای اینکه بهطور کامل بفهمیم که منظور ما از «آشفتگیهای فکری» چیست، میتوانیم به نظام فکری یک فرد مبتلا به اسکیزوفرنیا به عنوان یک مورد برجسته از این موارد اشاره کنیم.
هرچقدر هم که فکر آشفته برای یک فرد سالم، عجیب به نظر رسد، برای یک فرد مبتلا به اسکیزوفرنیا ممکن است طور کامل قابلدرک باشند.
درمانگرانی که با بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیای پارانویید و دارای توهم خودبزرگبینی آشنا هستند میدانند فایدهای ندارد اگر تلاش کنند این افراد را متقاعد کنند که آنها حضرت مسیح نیستند و یا قربانی یک توطئه بینالمللی واقع نشدهاند.
درمانگر و بیمار، با طولموجهایی کاملاً متفاوت عمل میکنند و از قوانین فکری متفاوتی پیروی میکنند. طرز فکر عادی همانقدر برای یک بیمار مبتلا به اسکیزوفرنیا عجیب است که تفکر اسکیزوفرنیایی برای یک فرد سالم.
برخورد یک فرد مبتلا به اسکیزوفرنیا با زندگی در یک جامعه معمولی، شبیه یک مربی بسکتبال است که دستور به شوت کردن توپ میدهد یا یک مربی فوتبال که انتظار دارد توپ را به داخل سبد بیفکنند.
بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا درک نمیکنند که فرایندهای فکری آنها نسبت به فرایندهای فکری بیشتر مردم متفاوت است. آنها نمیتوانند درک کنند چرا دیگران آنها را به عنوان حضرت مسیح یا قربانی یک توطئه بینالمللی قبول نمیکنند.
با این وجود خیلی از مردم از جمله برخی درمانگران ممکن است با یک فرد مبتلا به اسکیزوفرنیا به بحث بنشینند و سپس از اینکه آن فرد درستی دلایلشان را قبول نمیکند سرخورده و ناامید شوند؛ اما این کار مثل این است که از یک فرد کوررنگ انتظار داشته باشیم رنگها را تشخیص دهد.
با این وجود، طرز فکر افراد مبتلا به اسکیزوفرنیا آنقدر غیرمنطقی است که بیشتر ما این موضوع را به راحتی تشخیص میدهیم.
هرچند که ممکن است قادر نباشیم به شکل مؤثری با یک بیمار مبتلا به اسکیزوفرنیا ارتباط برقرار کنیم، اما دستکم با توهمات ساختهشده در اذهان اسکیزوفرنیایی فریفته نمیشویم.
اما احتمال بیشتری وجود دارد که با انحرافات نسبتاً ظریفتر طرز فکر اعتیادآور فریب بخوریم.
بیماریهای اعتیادی چه شباهتی به اسکیزوفرنیا دارند؟
برای برخی افراد مبتلا به بیماریهای اعتیادی ممکن است به اشتباه تشخیص اسکیزوفرنیا مطرح شود. این دو حالت دارای برخی علائم مشابه هستند:
به هر حال تمام این علائم ممکن است نشانه آثار سمی مواد شیمیایی بر مغز باشند.
در افراد مبتلا به بیماریهای اعتیادی حالتی موسوم به «جنون ناشی از مواد شیمیایی» ایجاد میشود که به اسکیزوفرنیا شباهت دارد، در حالی که فرد، به اسکیزوفرنیا مبتلا نیست. زمانی که آثار سمی مواد شیمیایی برطرف شود، این حالت رفع میشود و حالت شیمیایی مغز به وضع طبیعی برمیگردد.
اما یک فرد مبتلا به اسکیزوفرنیا هم ممکن است به الکل یا سایر مواد مخدر اعتیاد داشته باشد. در این وضعیت، درمان فرد بسیار دشوار میشود.
یک فرد مبتلا به اسکیزوفرنیا ممکن است نیاز داشته باشد که تا زمانهای طولانی داروهای ضد جنون دریافت کند.
علاوه بر آن، یک فرد مبتلا به اسکیزوفرنیا ممکن است قادر به تحمل کردن فنون رویارو کردن نباشد، فنونی که بهطورمعمول در درمان بیماریهای اعتیادی مؤثرند.
درمانگران به معتادان میآموزند که فرار کردن را کنار بگذارند و از مهارتهایشان برای کنار آمدن مؤثر با واقعیات استفاده کنند.
از یک فرد مبتلا به اسکیزوفرنیا که ممکن است فاقد توانایی سازگار شدن با واقعیات باشد، نمیشود چنان انتظاری را داشت.
از برخی لحاظها هردوی معتادها و بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا، شبیه به قطاری هستند که از ریل خودش خارج شده است. با مقداری تلاش میشود یک معتاد را به ریل خودش بازگرداند.
اما یک بیمار مبتلا به اسکیزوفرنیا را نمیشود به همان ریل برگرداند. بهترین راه انجامشدنی، رساندن این فردا یک مسیر متفاوت به همان مقصد است.
این راه دیگر، یک راه کامل نیست. در طی این مسیر تقاطعها و نقاط متعددی وجود دارد که در هرکدام از این نقاط ممکن است فرد مبتلا به اسکیزوفرنیا از مسیر دلخواه به مسیری دیگر منحرف شود.
هشیاری و هدایت دائم لازم است تا از انحرافها جلوگیری شود و ممکن است لازم باشد که دائم از داروهایی استفاده کرد که سرعت حرکت را کم کنند تا فرد بر روی ریل باقی بماند.
مواجهشدن با طرز فکر یک فرد الکلی یا فرد مبتلا به انواع دیگر اعتیادها مثل مواجهشدن با طرز فکر یک بیمار مبتلا به اسکیزوفرنیا ناامیدکننده باشد.
به همان شکلی که ما نمیتوانیم یک فرد مبتلا به اسکیزوفرنیا را متقاعد کنیم که او حضرت مسیح نیست، نمیتوانیم خدشهای وارد کنیم در باور یک فرد الکلی مبنی بر اینکه او الکل را به مقداری امن و فقط در مناسبتهای اجتماعی مینوشد، یا از داروهای خوابآور درست استفاده میکند، یا از کوکائین و حشیش فقط تفننی استفاده میکند.
یک تفاوت شاخص میان طرز فکر اعتیادآور و طرز فکر بیماران اسکیزوفرنیایی در این است که:
- طرز فکر اسکیزوفرنیایی به وضوح عجیب است
- طرز فکر اعتیادآور دارای یک منطق سطحی است که میتواند بسیار اغواگر و گمراهکننده باشد.
معتادها ممکن است آنطور که دیگران فکر میکند بهطور عمادی بیتوجه نباشند. این افراد الزاماً عمدی و آگاهانه دیگران را گمراه نمیکنند، اگرچه گاهی ممکن است این حالت رخ دهد. در بیشتر موارد، معتادها فریب طرز فکر خودشان را میخورند و در واقع خودشان را گول میزنند.
مخصوصاً در اوایل اعتیاد، دیدگاه و برداشت یک معتاد از آنچه که رخ میدهد ممکن است در ظاهر معقول به نظر رسد، خیلی از افراد بهطور طبیعی با دلایل معتادها فریفته میشوند.
درنتیجه خانواده یک معتاد ممکن است تا مدتها به مسائل با «طرز فکر اعتیادآور» نگاه کنند. یک معتاد ممکن است برای دوستانش، کشیش محل، رئیس، پزشک یا حتی یک روانشناس متقاعدکننده به نظر رسد.
هر جملهای که معتاد میگوید ممکن است منسجم به نظر رسد، حتی ممکن است برداشتهای کلی آنها از وقایع معتبر به نظر آیند.
وسواس و رفتارهای اجباری در اعتیاد و هموابستگی
خیانت طرز فکر خود فریبنده ممکن است علاوه بر فرد معتاد به مواد شیمیایی، اعضا خانواده دارای هموابستگی را نیز گرفتار کند.
چه کسی دارای هموابستگی است؟ تعاریف و توصیفات متفاوتی از هموابستگی وجود دارد، اما یک تعریف که به نظر جامعتر میرسد، توسط ملودی بیتی بیان شده است:
«یک فرد دارای هموابستگی کسی است که اجازه داده است رفتار یک شخص دیگر او را تحت تأثیر قرار دهد، در حالی که او وسواس دارد رفتار آن فرد دیگر را تحت کنترل قرار دهد.»
نکات مهم در این تعریف واژههای «وسواس دارد» و «تحت کنترل قرار دهد» هستند. افکار وسواسی، سایر فکرها را از میدان خارج کرده و انرژی من را تخلیه میکنند.
افکار وسواسی ممکن است در هر زمانی به ذهن وارد شوند و به شکلی عجیب، هر تلاشی برای رها شدن از شر این افکار ممکن است باعث شود بر شدت این افکار افزوده شود.
تلاش برای کنار راندن افکار وسواسی مثال تلاش برای کنار گذاشتن یک فنر با جمعکردن بیشتر آن است. هرچقدر هم که فشار وارد شود، در نهایت فنر بازخواهد شد.
هرچند که خطر بیشازحد ساده کردن موضوع وجود دارد، ما میتوانیم بگوییم که یک فرد معتاد مورد هجوم رفتار اجباری برای مصرف مواد مخدر است. فرد دارای هموابستگی، دارای وسواس به موضوع مصرف فرد معتاد است و نیاز دارد که معتاد را کنترل کند.
وسواسها و رفتارهای اجباری ارتباط نزدیکی با هم دارند. اصطلاح اختلال وسواس – اجباری در روانپزشکی سالهاست که مورد استفاده قرار میگیرد.
خصوصیات هردوی وسواس و رفتار اجباری در این است که فرد اشتغال ذهنی پیدا میکند و حتی بهطور کامل تحت تأثیر یک چیز غیرمنطقی قرار میگیرد.
در اختلال وسواس، این یک فکر غیرمنطقی است که فرد را مورد هجوم خود قرار میدهد؛ در اختلال اجباری، این یک رفتار غیرمنطقی است.
علت اینکه این دو حالت در روانپزشکی در کنار هم قرار میگیرند این است که تقریباً در تمام مواردی که فرد به یک فکر وسواس پیدا میکند، یک رفتار اجباری نیز وجود خواهد داشت و در عمل در تمام موارد رفتار اجباری، افکار وسواسی نیز وجود دارند.
منبع
کتاب طرز فکر اعتیادآور؛ نوشته آبراهام تورسکی؛ ترجمه دکتر پوریا صرامی فروشانی و دکتر ندا عصاره