فراسوی آزادی و شأن نظریه ایی است که اسکینر نشان می دهد انسان هرگز آزاد نبوده است و آزادی و شأن تصوری بیش نیستند او می گوید انسان در طول تاریخ بشر همیشه تحت کنترل عوامل فیزیکی و اجتماعی بوده است، اما شکل های این کنترل از زمانی به زمان دیگر فرق میکند.
اسکینر متولد 20 مارس 1904 روانشناس و نویسنده آمریکایی بود. استاد سابق دانشگاه هاروارد پرچمدار مکتب رفتارگرایی و یکی از شخصیت های بحث انگیز روانشناسی معاصر است. او روانشناسی را علم رفتار می داند. کتاب های او عبارتند از: علم و رفتار انسان، رفتار جانداران، رفتار کلامی، فراسوی آزادی و شأن، رفتار کلامی، درباره رفتارگرایی، تأملاتی درباره رفتارگرایی و جامعه.
تکنولوژی رفتار
در تلاش برای حل کردن مسائل و حشتناکی که امروز در جهان با آن روبرو هستیم طبیعتاً به راه حل هایی روی می آوریم که بر آنها تسلط بیشتری داریم. ما از موضع قدرت به این کار دست می زنیم و قدرتمان علم و تکنولوژی است.
خوش طلبی بی حد و حصر مسبب اصلی آلودگی محیط است به گفته دارلینگتون هر منبع تازه ای که قدرت انسان را در سطح زمین افزایش داده به کاهش خوشبختی نسل های بعدی منجر شده است. همه پیشرفت های بشر به بهای ضایع شدن او تمام شده که نه میتوانسته است آن را پیش بینی کند و نه جبرانش نماید.
چه انسان میتوانسته است این ضایعات را پیش بینی بکند چه نمیتوانسته باید به جبران آنها برخیزد در غیر این صورت همه چیز از دست خواهد رفت کاربرد علوم فیزیکی و زیست شناختی به تنهایی نمیتواند مشکلات را حل کند زیرا راه حل ها در حوزه دیگری قرار دارند آن جا که رفتار آدمی آغاز میشود تکنولوژی از کار می ماند و لذا باید مانند گذشته از تجربیات شخصی یا از آن دسته تجربیات شخصی که تاریخ نام دارد یا از عصاره تجارب خیزد عام و اصول عملی مرسوم استفاده کنیم.
این تجربیات برای قرن ها در اختیار بشر بوده اند و وضعیت فعلی جهان نشان دهنده نتایج آنهاست آنچه که ما به آن نیازمندیم تکنولوژی رفتار است یک تکنولوژی رفتاری که از نیرومندی و دقت تکنولوژی فیزیکی و زیست شناختی برخوردار باشد وجود ندارد،
کسانی که چنین امکانی را مسخره نمی دانند احتمالاً بیش از اینکه آن را مایه امید بدانند از آن وحشت دارند و در مقایسه با شناختی که فیزیک و زیست شناسی از مسائل خود دارند، ما تا این حد از درک مسائل انسانی به دوریم فیزیک و زیست شناسی راه درازی را طی کرده اند اما در مورد چیزی به نام علم رفتار انسان چنان پیشرفتی حاصل نشده است.
علت های رفتار مربوط میشود نخستین تجربه انسان با علت ها احتمالاً از رفتار خود او حاصل شده است: اشیاء حرکت می کردند زیرا او حرکتشان می داد. اگر اشیای دیگری حرکت می کردند، بدان علت بود که کس دیگری حرکتشان می داد و اگر حرکت دهنده قابل دیدن نبود دلیلش آن بود که نادیدنی بود.
اما رفتار انسان هنوز عموماً به عامل های سکونت گزیده در درون بدن نسبت داده میشود برای مثال گفته میشود یک نوجوان بزهکار از شخصیت آشفته رنج می برد. وقتی گفته میشود یک بدن شامل چندین شخصیت است در زمآنهای مختلف به راه های گوناگونی آن بدن را کنترل میکنند.
روانکاوان سه شخصیت از این شخصیت ها را شناسایی کرده اند . خود – ابر خود و نهاد گفته میشود که کنش متقابل (تعامل) میان اینها مسئول رفتار فردی است که این شخصیت ها در درون او جای دارند.
دو هزار و پانصد سال است که درباره ماهیت ذهن پرسش های مصرانه ای مطرح بوده که هنوز بی جواب مانده اند برای مثال سؤال میشود که چگونه ذهن بدن را به حرکت در می آورد؟ پوپر پرسش را اینگونه مطرح میکند چگونه چیزهای غیر فیزیکی چون قصد، عمد، نقشه، تصمیم، نظریه، تنش و ارزش میتوانند در ایجاد تغییرات فیزیکی نقشی را بر عهده داشته باشند و البته می خواهیم بدانیم که این چیزهای غیر فیزیکی از کجا می آیند.
یونانی این گونه پاسخ می دهند: یونانی ها باور داشتند که اگر رفتار احمقانه ای از انسان سر می زند بدین علت است که یک خدای کینه توز آته صاقت در سینه او جای داده است ارسطو بر این تصور بود که در فکر چیزی خدایی وجود دارد، وزنو معتقد بود که عقل خداست امروز ما نمیتوانیم این اندیشه ها را بپذیریم و معمول ترین جانشین برای آنها توسل به رویدادهای فیزیکی پیش آیند است.
گفته میشود سپرده ارثی شخص، که محصول تکامل نوع اوست بخشی از کارهای ذهنی اش را تبیین میکند و از تاریخچه فردی او بخش دیگر آن را برای مثال به سبب رقابت (جسمانی) در طول دوره تکامل اینک مردم دارای احساس (غیر جسمانی) پرخاشگری هستند که منجر به اعمال (جسمانی) خصمانه میشود شرایطی که رفتار از ناشی می شوند نیز مورد غفلت قرار گرفته اند.
تبیین ذهنی به کنجکاوی خاتمه می دهد. در گفتگوهای معمولی تاثیر این امر را میتوان مشاهده کرد. اگر از کسی بپرسیم چرا به تئاتر رفتی؟ و او جواب دهد چون دلم خواست رفتم جواب آن را به صورت نوعی تبیین خواهیم پذیرفت. مدت ها پیش ویلیام جیمز متداول مربوط به رابطه بین احساس و عمل را این گونه اصلاح نمود. ما چون می ترسیم فرار نمی کنیم بلکه چون فرار می کنیم می ترسیم به بیان دیگر آن چه ما هنگام ترسیدن احساس می کنیم رفتار ماست و به وسیله آن تبیین میشود.
وقتی که نتوانیم بفهمیم چرا و چگونه شخصی که در مقابل ما قرار دارد به نحو خاصی عمل میکند، رفتار او را به شخصی که نمیتوانیم ببینیم و رفتار او را هم نمیتوانیم تبیین کنیم ولی تمایلی به سؤال کردن درباره اش نداریم نسبت می دهیم. نقش انسان درونی، که خود تبیین ناپذیر است، وسیله تبیین قرار میگیرد.
تبیین به او ختم میشود او واسطه ای بین تاریخچه گذشته و رفتار جاری نیست، او کانون صدور رفتار است. اگر ما مستقیماً به رابطه بین رفتار و محیط توجه کنیم و از حالات فرضی میانجی ذهنی چشم بپوشیم میتوانیم همان راهی را دنبال کنیم که فیزیک و زیست شناسی انتخاب کرده اند
فیزیک با توجه بیشتر به شادمانی سقوط یک شیء یا زیست شناسی توجه به ارواح حیاتی پیشرفت نکرد و ما نیز نیازی به کشف چگونگی شخصیت، نقشه ها، مقاصد، نیات یا سایر پیش نیازهای انسان خود مختار نداریم تا به یک تحلیل علمی رفتار دست یابیم.
پدیده های مورد مطالعه فیزیک و زیست شناسی رفتاری شبیه به رفتار انسان ندارد، اما در حقیقت انسآنها شبیه به انسآنها رفتار میکنند و انسان بیرونی که رفتارش را باید تبیین کنیم میتواند بسیار زیاد شبیه به انسان درونی که رفتارش تبیین کننده انسان بیرونی است باشد انسان درونی در تصور انسان بیرونی خلق شده است.
دلیل مهم تر این است که انسان درونی را ظاهراً گاه میتوان مستقیماً مشاهده کر، باید شادمانی شیء در حال سقوط را استنباط کنیم آیا نمیتوانیم شادمانی خود را احساس کنیم؟
برای اینکه چرا ما در ردّ تبیینات ذهنی این اندازه کند بوده ایم دلیل بسیار مهم تری وجود دارد و آن این است که پیدا کردن تبیینات دیگر دشوار بوده است. محیط به طور ناآشکار عمل میکند: محیط نمی داند و نمی رباید بلکه انتخاب میکند.
عمل آغازگر محیط را محرک – کلمه لاتینی برای شک- و تایید آن را بر ارگانیسم «پاسخ» نامیده اند و گفته شد که این دو بر روی هم بازتاب را می سازند. محیط نه تنها شک یا شلاق می زند بلکه انتخاب هم میکند.
نقش آن شبیه نقش انتخاب طبیعی، اما در یک مقیاس زمانی متفاوت و به همین دلیل غفلت قرار گرفته است. کاملاً آشکار شده است که ما باید تاثیر محیط را بر ارگانیسم، نه تنها پیش از پاسخ دادن، بلکه پس از آن هم مورد توجه قرار دهیم. رفتار با پیامدهایش شکل میگیرد و حفظ میشود. زمانی که این واقعیت شناخته شود، آنگاه میتوانیم رابطه متقابل میان ارگانیسم و محیط را به طریقی بسیار جامع تر تدوین کنیم.
دو نتیجه مهم به دست می آید (از این مطلب فراسوی آزادی و شأن) یکی مربوط میشود به تحلیل بنیادی علمی، رفتاری را که بر محیط عمل میکند تا پیامدی ایجاد نماید (رفتار کنشگر) میتوان با ترتیب دادن محیط هایی که در آن پیامدهای مشخص وابسته به آن رفتار وجود دارند مورد مطالعه قرار داد. نتیجه دوم یک نتیجه عملی است: محیط را میتوان دستکاری کرد.
دو جنبه از انسان خودمختار اسباب درد سر شده اند: از نظر سنتی انسان آزاد است. او به این دلیل خودمختار است که رفتارش بدون علت است از این رو او مسئول اعمالی است که انجام می دهد و تنبیه کردن او برای اعمال خلافش عادلانه است.
انسان خودمختار به حیات خود ادامه م یدهد زیرا او یک استنثناء خوشبخت است.
آزادی
اسکینردر نظریه فراسوی آزادی و شأن رفتار را به دو دسته تقسیم میکند:
1-رفتار پاسخگر: پاسخی مستقیم به محرک است مانند عطسه کردن بر اثر ورود مواد مزاحم به داخل بینی
2- رفتار کنشگر: با پیامدهایش کنترل میشود و مستقیماً زیر کنترل محرک های خاصی که گفته میشود آن رفتارند نیست مانند حرف زدن رفتار کنشگر بر محیط عمل میکند تا پیامدی را تولید کند.
در نظریه فراسوی آزادی و شأن تقریباهمه موجودات زده می کوشند تا خود را از تماس های مضر آزاد سازند از طریق شکل های نسبتاً ساده رفتار به نام بازتاب ها، نوعی آزادی نصیب موجودات زنده میشود. شخص عطسه میکند و مجرای تنفس خود را از مواد مزاحم آزاد می سازد و یا دستش را عقب می کشد و آن را از شیء تیز یا داغ آزاد می سازد
این نوع رفتارها جزئی از سپرده ارثی انسان است و از راه شرطی شدن، رفتارهای مشابه رفتار فوق ممکن است در ارتباط با اشیاء تازه که در تکامل نمیتوانستند نقشی داشته باشند کسب شوند این ها مواردی برای آزاد بودن اند.
نقش خیلی مهم تر را رفتاری ایفا میکند محرک مضر را به طریقی دیگر تضعیف می نماید. این رفتار به شکل بازتاب های شرطی کسب نمیشود بلکه محصول فرآیند دیگری است که شرطی سازی کنشگر نام دارد وقتی که رفتاری با نوع مشخصی از پیامد دنبال شود احتمال بیشتری دارد که باز هم این رفتار انجام پذیرد و پیامدی را که این اثر را دارد تقویت کننده نامیده میشود
برای مثال غذا برای ارگانیسم یک تقویت کننده است بعضی از محرک ها تقویت کننده منفی نامیده می شوند هر پاسخی که شدت محرک ها را کاهش دهد مانند گریز از نور خورشید. تقویت کننده منفی (محرک های) بیزار کننده یا آزارنده نامیده میشود زیرا آنها چیزهایی هستند که جاندار از آن دوری می گزیند.
زمانی که شرایط آزارنده به وسیله افراد دیگر ایجاد شده باشند فرار و اجتناب نقش خیلی مهم تری در مبارزه برای کسب آزادی ایفا میکنند سایر افراد میتوانند آزارنده باشند بدون آن که عمداً دست به کاری بزنند و همچنین ممکن است عمداً آزارنده باشند پدر و مادر به کودک نِق می زند تا او را وادار به انجام کار نماید و کودک با انجام کار از نق زدن خلاص میشود (با این کار رفتار پدر یا مادرش را تقویت میکند) کنترل آزارنده عمدی به هر شکلی، الگوی اکثر هماهنگی های اجتماعی است ا ز اخلاق گرفته تا مذهب.
شخص، با رفتار کردن به راه هایی که تقویت کننده اعمال کسانی است که با او رفتار آزارنده داشته اند از اعمال آزارنده آنان می گریزد یا اجتناب میکند شیوه غیر معمول گریز (از برخورد آزارنده) حمله به کسانی است که شرایط آزارنده را ترتیب می دهند و نیز تضعیف و نابود کننده آنان است بنابراین کودک در مقابل پدر و مادرش می ایستد.
آنچه را که میتوان ادبیات آزادی نامید بدین منظور به وجود آمده است که مردم را وادارد تا کسانی که می کوشند آنان را به راه های خشن کنترل کنند بگریزند یا به آنان حمله کنند این ادبیات غالباً شرایط آزارنده زندگی مردم را، احتمالاً با مقایسه آن با دنیایی آزادتر مورد تاکید قرار می دهد. این نوع ادبیات شیوه عمل را نیز تجویز میکند.
پاره ای از نظریه های سنتی آزادی را فقدان کنترل آزارنده تعریف میکنند اما تاکید این نظریه ها بر چگونگی احساس مردم از آن شرایط آزارنده بوده است. بنابر جان استوارت میل، آزادی یعنی انجام آنچه که فرد مایل به انجام آن است.
ادبیات آزادی در تغییر دادن روش عمل موثر بوده است اما به رغم این واقعیت، وظیفه این ادبیات تغییر حالات ذهنی و احساس تعریف شده است.
کنترل کنندگان روش آزارنده کنترل را با روشهای غیر آزارنده جانشین میکنند و این کار را معمولاً بدین جهت انجام می دهند تا از فرار و حمله افراد تحت کنترل جلوگیری نمایند. روشهای غیر آزارنده به اندازه روشهای آزارنده آشکار نیستند و به آرامی کسب می شوند پدران و مادران ماهر می آموزند که به جای تنبیه فرزند خود برای رفتار بدش، او را برای انجام کارهای خوبش پاداش دهند
. ادبیات آزادی هرگز به آن روشهای کنترل که فرار یا ضد حمله را موجب نمی شوند حمله نکرده است زیرا این ادبیات بر حسب حالات ذهنی و احساس ها با مسئله برخورد داشته است. لایب نیتس می گوید آزادی یعنی توانایی انجام آنچه شخص می خواهد.
و طبق نظر ولتر وقتی که من بتوانم آنچه را که می خواهم انجام دهم، آزادی ام را به دست آورده ام.
ژان ژاک روسو از قدرت تقویت مثبت نمی هراسید در کتاب معروف خود امیل معلمان را به گونه اندرز داده است:
بگذار (کودک) باور کند که همواره او کنترل کننده است اگرچه در حقیقت همیشه تو (معلم) کنترل کننده واقعی هستی.
روسو معتقد بود که آنان کنترل مطلق خود را به نفع شاگردانشان به کار خواهند گرفت، تلاش انسان برای کسب آزادی از اراده او برای آزادی سرچشمه نمیگیرد بلکه حال فرآیندهای رفتاری معینی است که ویژه ارگانیسم انسانی است و مهم ترین تاثیر آن اجتناب یا فرار از جنبه های به اصطلاح آزارنده محیط است.
شأن
در نظریه ماورای آزادی و شأن نشان می دهد هرگونه گواهی که رفتار شخص را به عوامل بیرونی نسبت دهد به نظر می رسد که شأن یا قدر او را تهدید میکند وقتی که برای شخصی به خاطر آنچه که انجام داده است اعتبار قایل می شویم، شأن و قدر او را مورد شناسایی قرار می دهیم.
مقدار اعتباری که برای او قایلیم با آشکاری علل رفتار او نسبت معکوسی دارد. اگر علت اعمال شخص را ندانیم، رفتارش را به خود او نسبت می دهیم.
آزادی مسئله ای است که به وسیله پیامدهای آزارنده رفتار مطرح میشود، اما شأن به تقویت مثبت مربوط می گردد. وقتی کسی به نحوی رفتار میکند که برای ما تقویت کننده است، با ستایش و تعریف کردن از او، این گونه رفتار او را محتمل تر می سازیم.
ما برای بازیگر تئاتر دست می زنیم و هدف ما از این کار دقیقاً این است که او کار نمایشی را تکرار کند و کلمات «دوباره» «بار دیگر» و از قبیل را به همین منظور به کار می بریم. ستایش و تایید عموماً تقویت کنندگی دارند. زیرا هر کس که شخصی را ستایش میکند با کار او را مورد تایید قرار می دهد مایل است که او را به راه های دیگری نیز تقویت کند.
ممکن است در ما یک تمایل طبیعی وجود داشته باشد مبنی بر اینکه نسبت به کسانی که ما را تقویت میکنند تقویت کننده باشیم، همان طور که تمایل داریم تا به کسانی که ما را مورد حمله قرار می دهند حمله ور شویم. اما رفتار مشابه این را نیز وابستگیهای گوناگون اجتماعی تولید میکنند.
مقدار اعتبار یا امتیازی که کسی دریافت میکند به نحوی عجیب به میزان آشکار بودن علت های رفتارش مربوط است وقتی که این علت ها آشکارند برای شخص اعتباری قایل نمی شویم برای کسی در برابر پاسخ های بازتابی اش ستایش نمی کنیم مانند سرفه کردن، عطسه کردن به کسی امتیاز نمی دهیم همان طور که مونتین گفته است: آنچه طبق فرمان انجام میگیرد بیشتر به فرمان دهنده منسوب است تا به اجرا کننده فرمان. همچنین رفتاری که به تقویت مثبت آشکار مربوط میشود مورد ستایش قرار نمی دهیم.
ما برای رفتاری اعتبار زیاد قایل می شویم که دلیل روشنی برای آن وجود ندارد وقتی که از سوی معشوق پذیرفته نشود قابل ستایش تر رابطه معکوس میان امتیاز و علل آشکار رفتار به ویژه زمانی نمایان میشود که رفتار صریحاً زیر کنترل محرک باشد.
میزان اعتباری که برای شخص که با دستگاه پیچیده ای کار میکند قایل می شویم، به شرایط کارش وابسته است. رفتار او در چنین حالتی به طور کامل به وسیله وابستگیهای نسبتاً ناآشکاری شکل یافته که دستگاه آن را ترتیب داده است و اینک جزو تجربیات گذشته اوست.
در رفتار کلامی نیز مثال های مشابه ای یافت ما مردم را هنگامی که به رفتار کلامی می پردازند تقویت می کنیم فرض کنیم کسی مطلب مهمی را بیان کند اگر بیان کسی دیگری را نقل کند حداقل امتیاز را برای او قائل می شویم اگر از روی کتاب نقل کند امتیاز بیشتری به او می دهیم به خاطر این که خواندن بلد است.
زمانی که کنترل را کتمان می کنیم تا اعتبارمان را حفظ نماییم یا اعتباری را کسب نماییم واقعاً شایستگی آن را نداریم این رابطه عجیب میان اعتبار و ناآشکاری شرایط کنترل کننده به خوبی شناسایی میشود نوازنده فلوت وقتی که مگسی از روی صورتش بالا میرود همچنان به نواختن ادامه می دهد به سخن دیگر ما در مقابل هر شرایطی که در آن رفتار دور از شأن از ما سر بزند مقاومت می کنیم. ما سعی می کنیم تا با تحریف یا کتمان کنترل برای خود اعتبار کسب کنیم.
در علاقه ما نسبت به شأن یا قدر همانطور که در نظریه ماورای آزادی و شأن آمده چیزی بیش از حس تدبیر یا ارزیابی متناسب با تقویت کننده ها مطرح است.
ما نه تنها شخص را ستایش و تمجید و تایید می کنیم، بلکه او را «تحسین» هم می نماییم و معنی این کلمه به شگفت زده شدن یا متحیر شدن نزدیک است از این رو تعجب آور نیست که رفتاری را که کمتر می فهمیم بیشتر مورد احترام قرار می دهیم و البته آنچه را که نمی فهمیم به انسان خودمختار نسبت می دهیم.
آنچه را که ما ممکن است تلاشی برای کسب شأن بنامیم با تلاش برای کسب آزادی وجوه اشتراک زیادی دارند. ادبیات شأن مانند ادبیات آزادی به فرار چندان اهمیتی نمی دهد
در عوض در این ادبیات بر تضعیف کردن آنانی که سایرین را از امتیاز محروم میکنند تاکید می ورزد روشهای پیشنهادی ادبیات شأن غالباً فقط کلامی اند ما به کسانی که از امتیاز محروممان میکنند با اعتراض، مخالفت یا سرزنش واکنش می دهیم.
بخشی از ادبیات شأن به عدالت و منصفانه بودن پاداش و تنبیه اختصاص دارد. وکیل مجلس از اینکه به او گفته میشود اعمالش برای جلب رای مردم است آزرده خاطر می شوند و به اعتراض بر می خیزند.
ادبیات شأن در این مورد با ادبیات آزادی- که از راه تبدیل رفتار به رفتاری سهل تر، کم خطرتر، یا کم درد سر تر با کاهش جنبه های آزارنده زندگی روزانه موافق است- در تعارض قرار میگیرد اما علاقه به ارزش شخص گاه بر آزاد شدن از تحریکات آزارنده چیره میشود.
ما به میزانی که نتوانیم اعمال افراد را تبیین کنیم آنان را تحسین می کنیم این ادبیات ممکن است با پیشرفت تکنولوژی از جمله تکنولوژی رفتار مخالفت کند، زیرا این تکنولوژی فرصت های کسب تحسین را از بین می برد.
همچنین این ادبیات با تحلیل بنیادی علمی مخالف است، زیرا این نوع تحلیل تبیین دیگری از رفتار به دست می دهد که خود فرد از بابت ان قبلاً کسب اعتبار کرده است بنابراین ادبیات شأن سد راه پیشرفت های بیشتر انسان است.
تنبیه
نظریه ماورای آزادی و شأن آزادی را گاه فقدان مانع یا محدودیت تعریف میکنند. اسب طناب را می برد و خود را از تیری که به آن بسته شده است آزاد می سازد، مانع فیزکی وضعیت کاملاً مشخصی را مجسم میکند و برای تعریف آزادی خیلی مناسب به نظر می رسد، اما در ارتباط با مسائل مهم تر آن یک استعاره است ولی استعاره خوبی هم نیست.
به جز در مورد محدودیت های فیزیکی، انسان زمانی که مورد تهدید تنبیه قرار میگیرد از حداقل آزادی و شأن نصیب می برد و متأسفانه اکثر مردم اغلب مورد تهدید تنبیه قرار دارند.
واژه تنبیه معمولاً تنها به وابستگیهایی گفته میشود که مردم به طور عمد ترتیب می دهند زیرا نتیجه آن برای آنان تقویت کننده است وابستگی تنبیهی را نباید با کنترل آزارنده که از طریق آن مردم را وادار می شوند تا رفتار معینی را انجام دهند اشتباه کرد. تنبیه بدین منظور مورد استفاده قرار میگیرد تا مردم را وادار کند که رفتار معینی را انجام ندهند.
تنبیه برای حذف رفتار نادرست، خطرناک یا نامطلوب از خزانه رفتار فرد طرح ریزی میشود و فرض این است که کسی که به خاطر انجام رفتاری تنبیه میشود با احتمال کمتری آن رفتار را انجام خواهد داد.
تنبیه ممکن است منجر به عواطف ناهمساز شود، پسر بچه ای که به خاطر بازی جنسی شدیداً تنبیه شده ممکن است دیگر حال و هوای ادامه این کار را نداشته باشد و گریختن از تنبیه کننده با حمله کردن به او ناهمساز است.
حالت آزارنده حاصل از تنبیه اثر بسیار مهم تری نیز دارد شخص عملاً ممکن است سرانجام برای اجتناب از تنبیه رفتاری انجام دهد. بعضی از آنها مخرب و ناسازگار یا روان رنجور اند (نورتیک) اند گفته شده است که به اصطلاح پویایی های فرویدی راه هایی هستند که آرزوهای سرکوب شده سانسور را کنار می زنند و راه بروز می جویند، اما به سادگی میتوان آنها را به عنوان راه هایی که مردم برای اجتناب از تنبیه به کار می گیرند
راه موثرتر برای پرهیز از تبیه: از موقعیت های که در آن رفتار قابل تنبیه احتمال بروز دارد بپرهیزد مثل دانش آموزی که برای مطالعه نکردن تنبیه شده است ممکن است از موقعیت هایی که او را از مطالعه باز می دارند اجتناب کند.
شیوه دیگر پرهیز از تنبیه تغییر دادن محیط به گونه ای است که احتمال تنبیه شدن رفتار را کاهش دهد.
مدافعان نظریه ماورای آزادی و شأن با این روش حل مشکل مخالفت میکنند به نظر این افراد جنین دنیایی تنها دارای خوبی های خودکار (اتوماتیک) است. البته دلایل معتبری درست است تا شخصی را که به طور خودکار خوب است کم اهمیت بدانیم زیرا او از لحاظ ارزش انسانی در مقام پایین تری قرار دارد.
برای آماده کردن مردم به منظور زیستن در دنیایی که بتوانند به طور خودکار خوب باشند به آموزش مناسب نیازمندیم، این کار مستلزم یک محیط دائماً تنبیه کننده نیست مسئله این است که مردم را واداریم تا خوب باشند نه اینکه خوب رفتار کنند.
باز هم مسئله به آشکاری کنترل مربوط است. هر اندازه قابلیت مشاهده وابستگیهای محیطی دشوارتر میشود خوبی انسانی خود مختار بیشتر ظاهر می گردد. یک راه ساده اجتناب از تنبیه اجتناب از تنبیه کنندگان است. کودک به طور پنهانی به بازی جنسی خواهد پرداخت. پدر و مادر غالباً در اعمال فرزندان جاسوسی میکنند.
آن نوع نیکی که رفتار خوب به آن نسبت داده میشود جزئی از قدر یا شأن فرد است و همان رابطه معکوس آشکاری کنترل را نشان می دهد. خوبی همانند سایر جنبه های شأن یا قدر، با از میان رفتن کنترل، خودنمایی میکند و البته این مطلب درباره آزادی نیز صادق است از این رو خوبی و آزادی ملازم یکدیگرند.
بسیاری از مسائل مربوط به کنترل از راه تنبیه را مفهوم مسئولیت مطرح می سازد یعنی صنعتی که گفته میشود انسان را از حیوانات جدا میکند شخص مسئول شخصی شایسته است. به این معنی که شخصی را به طور عادلانه یا منصفانه میتوان تنبیه کرد او را مسئول رفتارش می دانیم. تعیین قانونی مسئولیت (و عدالت) تا حدی مبتنی بر واقعیت هاست.
این ادعا که تنها انسان آزاد میتواند مسئول اعمال خود باشد بسته به اینکه ما به آزادی علاقمند باشیم یا به مسئولیت دو معنی دارد اگر می خواهیم بگوییم که مردم مسئوللند نباید آزادی آنان را سلب کنیم زیرا اگر آزادی عمل نداشته باشند مسئول نخواهند بود
اگر بگوییم آنها آزادند باید با برقرار کردن وابستگیهای تنبیهی آنها را مسئول رفتارشان بدانیم زیرا اگر تحت وابستگیهای غیر تنبیهی، آشکار همان رفتار را انجام دهند روشن میشود که آنان آزاد نبوده اند. مانند بزهکاری نوجوان از نظر سنتی جوان مسئول اطاعت از قانون است و اگر از قانون سرپیچی کند مستحق تنبیه است
اما حفظ وابستگیهای تنبیهی موثر دشوار است و راه دیگری مورد جست و جو قرار گرفته اند.
اگرچه وقتی یک تحلیل علمی رفتار مردم را به شرایط بیرونی ربط می دهد و درنتیجه آنان را از فرصت کسب اعتبار و تحسین محروم می سازد زبان به اعتراض می گشایند اما هنگامی که چنان تحلیلی (فرصت کسب اعتبار) آنان را از سرزنش مصون می دارد به ندرت اعتراض میکنند به یک معنی برائت عکس مسئولیت است
کسانی که می کوشند تا به هر دلیلی درباره رفتار انسان کاری انجام دهند به صورت جزئی از محیطی در می آیند که مسئولیت به آن معطوف میشود بر طبق نظر قدیمی کودک بود مردود می شد. ولی امروز دانش آموز کودن وجود ندارد بلکه تقصیر به گردن معلم است. او ضعیف بود منابع ژنتیکی رفتار انسان را در تبرئه سازی او مفیدند اگر بعضی از نژادها از نژادهای دیگر کم هوش ترند، معلم برای آموزش درست به آنان مسئول شناخته نمیشود.
کسانی که تنبیه را به کار می برند ظاهراً همیشه از اعتراض مصون می مانند همه کس سرکوب کردن اعمال خطا را تایید میکنند به جز خطاکاران.
روشهای جانشین تنبیه
1-آسان گیری
یکی دیگر از اصول نظریه ماورای آزادی و شأن آسان گیری همه جانبه به طور جدی به صورت یکی از روشهای جانشین تنبیه درآمده است.
در این روش هیچ نوع کنترلی اعمال نمیشود، و لذا خودمختاری فرد بی چون و چرا حفظ می گردد (طبق این طرز فکر) اگر شخص خوب رفتار کند بدین دلیل است که یا ذاتاً خوب است یا توانایی کنترل شخصی دارد و به این ترتیب آزادی و شأن او تضمین می شوند.
روش آسان گیری امتیازهای زیادی دارد این روش در کار هدایت و نظارت و اجرای قوانین صرفه جویی میکند. این روش به حمله متقابل منجر نمیشود. همچنین این روش سبب نمیشود که به کار برنده آن از بابت محدود کردن آزادی و لطمه زدن به شأن دیگران مورد اتهام قرار گیرد.
2-کنترل کننده به عنوان قابله
یک روش تغییر رفتار که در آن اعمال کنترل آشکار از سوی تغییر دهنده رفتار به چشم نمی خورد در استعاره سقراط درباره قابله معرفی شده است.
یک شخص شخص دیگری را در رفتار زدایی کمک میکند. چون قابله در بستن نطفه هیچ نقشی ندارد و تنها در زایمان تاثیر جزئی دارد شخصی که رفتار را می زاید حداکثر امتیاز را برای آن کسب میکند.
سقراط هنر قابلگی را در آموزش و پرورش نشان داد او مدعی بود که برده بی سوادی را میتوان هدایت کرد تا قضیه فیثاغورث را اثبات کند یعنی او خود قضیه را از قبل می دانسته است. استعاره سقراطی در نظریه های روان درمانی نیز به چشم می خورد
فروید در سه اصل با سقراط اتفاق نظر داشت: خودت را بشناس؛ تقوا دانش است؛ و روش پرسش و پاسخ یا هنر قابلگی که البته همان فرایند (روان) کاوی است؛ قابلگی عقلانی، درمانی و اخلاقی به ندرت آسان تر از کنترل یا تنبیه است زیرا به مهارت های نسبتاً ظریف و تمرکز دقت نیازمند است.
3- راهنمایی
درنظریه فراسوی آزادی و شأن استعاره دیگری که با روشهای ضعیف همراه است روش باغبانی است. رفتاری که شخص زاییده است رشد میکند و میتوان آن را چون گیاه در حال رشد هدایت و تربیت کرد. یعنی رفتار را میتوان چون گل و گیاه پرورش داد.
روش راهنمایی به سادگی روش آسان گیری نیست اما معمولاً از روش قابلگی ساده تر است. راهنمایی تنها تا آن اندازه که اعمال کنترل میکند موثر است. راهنمایی کردن یا گشودن در به روی فرصت های تازه است یا بستن راه رشد در جهت های معین.
4- ایجاد اتکاء به چیزها:
ژان ژاک روسو از خطرات کنترل اجتماعی آگاه بود و فکر می کرد برای اجتناب از این کنترل ها میتوان فرد را متکی به چیزها بار آورد نه به مردم.
یکی از امتیازهای اتکاء به چیزها، به عوض اتکاء به مرم جلوگیری از اتلاف وقت و نیروی دیگران است کودکی که با تذکر پدر و مادر به مدرسه میرود متکی بر آنان است اما کودکی که آموخته است تا به ساعت و سایر ویژگی های زمانی محیط پیرامون پاسخ دهد متکی بر چیزهاست و از پدر و مادر خود تقاضای کمتری دارد.
امتیاز مهم اتکا به چیزها، در عوض اتکا به مردم این است که وابستگیهای مربوط به چیزها از وابستگیهایی که دیگران تدارک می بینند دقیق ترند و رفتارهای مفیدتر را شکل می دهند. اتکا به چیزها به معنی استقلال نیست کودکی که لازم ندارد وقت رفتن به مدرسه را به او گفت زیر کنترل محرکات ظریف تر و موثرتری درآمده است.
5- تغییر ذهن
در نظریه فراسوی آزادی و شأن واقعیت تعجب آور کسانی که خصمانه ترین اعتراضات را نسبت به دستکاری رفتار سر می دهند برای تغییر ذهن ها شدیدترین کوشش را به کار می بندند ظاهراً آزادی و شأن تنها موقعی مورد تهدید قرار می گیرند که رفتار از طریق تغییر فیزیکی محیط تغییر کند،
اما زمانی که حالات ذهنی که گفته میشود مسئول رفتارند تغییر داده می شوند تهدیدی متوجه فرد نمیشود ظاهراً آن است که انسان خود مختار از نیروهای معجزه آسایی برخوردارن که به او قدرت می دهند تا هر زمان خواست تسلیم تغییرات بشود و هر زمان که نخواست مقاومت کند.
با تغییر دادن وابستگیهای محیط تغییراتی ایجاد میشود که گفته میشود حاکی از تغییر ذهن است اما اگر این تغییر واقعاً اثر داشته باشد اثر آن بر رفتار ظاهر میشود.
زمانی که ما شخص را وادار کردن یا ترغیب کردن به انجام عملی می گماریم ظاهراً روی ذهن او کار می کنیم. از لحاظ ریشه شناسی لغت وادار کردن یعنی هل دادن و به جلو راندن و هدف آن این است که موقعیت آزارنده را مبرم تر سازد و از لحاظ ریشه شناسی ترغیب کردن به کلمه شیرین کردن شبیه است با مطلوب تر جلوه دادن موقعیت برای عمل، ملاً با توصیف پیامدهای مثبت احتمالی، کسی را به انجام عملی ترغیب می کنیم.
باورها، سلیقه ها، ادراک ها، نیازها، قصدها و عقیده ها سایر مایملک های انسان خودمختارند که گفته میشود وقتی که ذهن را تغییر می دهیم آنها نیز تغییر میکنند.
روشهای آسان گیر، پرسش و پاسخ، راهنمایی، ایجاد اتکاء به چیزها، روش تغییر دادن، افکار نیز به وسیله مدافعان آزادی و شأن مورد اغماض واقع میشود زیرا آن یک روش غیرموثر تغییر رفتار است و لذا تغییر دهنده ذهن میتواند از این اتهام که وی مردم را کنترل میکند مبرا باشد.
ارزش ها
از دیدگاه علمی سپرده ارثی فرد که به تاریه تکامل نوع انسان مربوط میشود و نیز شرایط محیطی که وی به عنوان یک فرد در معرض آنها قرار گرفته است رفتار او را تعیین میکنند.
در نظریه ماورای آزادی و شأن این سؤالها مطرح میشود که آیا میتوانیم زندگی خوب را تعریف کنیم؟ یا پیشرفت بهسوی یک زندگی خوب را؟ معنی زندگی برای فرد یا نوع بشر چیست؟
این سؤالها معطوف به آیندهاند و به منشأ انسانی کاری ندارند بلکه به سرنوشت او مربوط میشوند البته گفته میشود که این سؤالها دربرگیرنده داوریهای ارزشیاند انسان چه باید بکند نه آنکه چه میتواند بکند معمولاً گفته میشود جواب این سؤالها خارج از دسترس علم است.
با چند مثال ساده شروع میکنیم چیزهایی وجود دارند که تقریباً به نظر همهکس خوباند بعضی چیزها مزه شأن خوب است، احساس شأن خوب است، یا ظاهرشان خوب است. چیزهای خوب تقویتکنندههای مثبتاند. غذایی که مزهاش خوب است چشیدنش ما را تقویت میکند،
چیزهایی که با لمس کردن آنها احساس خوب به ما دست میدهد، لمس کردنش ما را تقویت میکند. چیزها یا خوباند یا بد و ظاهراً به دلیل وابستگیهای حیاتی که تحت آنها نوع تکاملیافته است خوب یا بداند. در این واقعیت که بعضی غذاها اثر تقویتی دارند ارزش آشکار بقا دیده میشود. این واقعیت سبب شده که مردم بهسرعت راه پیدا کردن، تولید کردن یا به دست آوردن غذا را یاد بگیرند.
داوری ارزشی کردن، از طریق نامیدن چیزی خوب یا بد، یعنی طبقهبندی کردن آن چیز برحسب اثرهای تقویتی. آن طبقهبندی امری مهم هست، اما چیزها، مدتها پیش از آنکه خوب یا بد نامیده شوند اثر تقویتی داشتهاند.
بعضی از خوبیهای سادهای که نقش تقویتکننده را ایفا میکنند از سایر مردم ناشی میشوند مردم با نزدیک شدن به یکدیگر امنیت و گرما کسب میکنند، از طریق رابطه جنسی یکدیگر را تقویت میکنند.
زمانی که سایر مردم از روی قصد وابستگیهای تقویتی را ترتیب میدهند و حفظ میکنند ممکن است گفته شود که شخصی که از این وابستگیها متأثر میشود به خاطر نفع دیگران رفتار میکند. احتمالاً اولین و هنوز هم معمولترین وابستگیهایی که چنین رفتاری را تولید میکنند آزارندهاند.
اثر یک تقویتکننده را که نتوان به ارزش بقای آن در دوره تکامل نسبت داد (مثلاً اثر هروئین) غیرمعمول به نظر میرسد تقویتکنندههای شرطی ظاهراً انواع دیگری از قابلیتها را پیشنهاد میکنند اما اثربخشی آنها از موقعیتهای تاریخچه قبلی شخص است.
شادمانی را میتوان نشاندهنده تقویتکنندههای شخصی دانست که دارای ارزش بقاء است همه تقویتکنندههای شرطی نیروی شأن را از تقویتکنندههای شخصی میگیرند که درنتیجه حاصل تاریخ تکامل نوعاند.
اینک به شخص در رفتار کردن به خاطر نفع دیگران چه احساسی دست میدهد به تقویتکنندههای مورداستفاده مربوط است. احساسها محصولات جانبی وابستگیها هستند و به ما در تمیز دادن بین امور خصوصی و عمومی، کمک بیشتری میکنند.
شخص به علت احساس تعلق به دیگران به نفع دیگران رفتار نمیکند یا سبب بیگانگی آنان سرباز نمیزند. رفتار او از کنترل اعمالشده بر او از سوی محیط اجتماعی ناشی میشود. پسازآنکه وابستگیهای کنترلکننده رفتار به نام خوب و یا بد و درست و غلط را شناختیم تمایز بین واقعیتها و چگونگی احساس مردم درباره واقعیتها آشکار میشود چگونگی احساس درباره واقعیتها یک محصول جانبی است.
چیز مهم این است که مردم درباره واقعیتها چه عملی انجام میدهند و آنچه انجام میدهند واقعیتی است که باید در بررسی وابستگیهای مربوط فهمیده شود.
کنترل عمدی به خاطر نفع دیگران زمانی که بهوسیله سازمانهای دینی، حکومتی، اقتصادی و پرورشی اعمال میشود نیرومندتر است.
گروه با تنبیه کردن اعضایی که بدرفتار میکند نوعی نظم را حفظ مینماید اما وقتی حکومت عهدهدار این کار میشود تنبیه به متخصصان چون جریمه کردن، زندانی کردن را اعمال میکنند واگذار میشود. خوب و بد بهصورت قانونی و غیرقانونی درمیآید.
یک سازمان دینی نوعی حکومت است که در آن خوب و بد به ثواب و گناه تبدیل میشود.
فرآیند شرطیسازی کنشگر در جریان تکامل زمانی ظاهرشده است که جاندارانی که با حساسیت بیشتری تحت تأثیر پیامدهای رفتار خود قرار میگرفتهاند بهتر قادر بودهاند با محیط سازگار شوند وزنده بمانند. تنها پیامدهای فوری میتوانستند اثربخش باشند
یک دلیل این امر به علتهای نهایی مربوط میشود و دلیل دوم مربوط است به رابطه تابعی بین رفتار و پیامدهای آن. وابستگیهای بقا میتوانستند یک فرآیند شرطیسازی ایجاد کنند که در آن چگونگی ایجاد پیامدها بهوسیله رفتار موردتوجه قرار گیرد و تنها رابطه مفید رابطه زمانی بوده است.
فرآیند شرطیسازی کنشگر به اثرهای فوری اختصاص دارد، اما پیامدهای دیر آیند نیز ممکن است مهم باشند و اگر بتوان فرد را زیر کنترل آنها درآورد از آنها بهرهمند خواهد شد. فاصله بین رفتار و پیامد را میتوان با یکرشته تقویتکنندههای شرطی پر کرد.
شخصی که با رفتن به پناهگاهها بارها از باران گریخته است با انجام این کار پیش از شروع باران از آن اجتناب میکند پیامد مؤثر آن است که یک محرک آزارنده شرطی بهفوریت کاهش مییابد.
اثر واسطهای یک پیامد دیرینه را وقتیکه تقویتکنندهها مثبتاند آسانتر میتوان بررسی کرد برای مثال جزئی از دیرینه رفتار به نام ذخیره کردن آتش را در نظر بگیرید ریختن خاکستر روی آتش در شب بهمنظور حفظ کردن آن تا صبح روز بعد، عمل خیلی مهمی بوده است.
وابستگیهایی که تحت آنها مردم آموختهاند تا آتش را ذخیره کنند حتماً بسیار نادر بودهاند اما زمانی که رفتار ذخیره کردن آتش یا هر جزئی از آن بهوسیله یک شخص کسب شد دیگران بسیار آسانتر آن را آموختند و ازآنپس به وابستگیهای تصادفی نیازی نبود.
خزانه مهمی که ضرورتاً از دیگران کسب میشود خزانه کلامی است ظاهراً رفتار کلامی تحت وابستگیهای ظاهر میشود که مستلزم رابطه عمومی متقابل اجتماعی است.
یکی از امتیازهای اجتماعی بودن این است که فرد نیاز ندارد روشهایی را برای خود کشف کند پدر یا مادر کودک را آموزش میدهد و امتیاز دیگر اجتماعی بودن این است که فرد گذشته از اینها یکی از آن دیگری است که اعمال کنترل میکنند و این کار را برای نفع خودشان انجام میدهند.
بدون محیط اجتماعی فرد اصلاً وحشی باقی میماند مانند آن کودکانی که گفته میشود بهوسیله گرگها بزرگ میشود. اشخاص بزرگی که اغلب بهصورت طرفداران آزادی فردی از آنها نامبرده میشود موفقیتهای خود را مدیون محیطهای اجتماعی پیشین هستند. فردگرایی ناخواسته رابینسون کروزه و فردگرایی خودخواسته هنری دیوید توریو آشکارا مدیون جامعه است.
اینها پارهای از دستاوردهایی است که امتیاز آن را باید به کنترل اعمالشده بهوسیله دیگران بهاضافه چیزهای خوبی که در آن کنترل بهکاررفتهاند، داد.
تکامل یک فرهنگ
محیط اجتماعی چیزی است که فرهنگ نامیده میشود. این محیط رفتار کسانی را که در آن زندگی میکنند شکل میدهد و نگه میدارد. یک فرهنگ معین با پیدایش روشهای تازه و احتمالاً به دلیل نامربوط ظاهر میشود و این روشها از طریق کمکی که به نیرومند شدن آن فرهنگ در رقابت با محیط فیزیکی و سایر فرهنگها میکنند انتخاب میشوند
در نظریه ماورای آزادی و شأن گام مهم پیدایش روشهایی است که اعضاء فرهنگ را وامیدارند تا برای بقاء فرهنگشان فعالیت کنند.
بعضی از وابستگیها جزو محیط فیزیکیاند، اما آنها معمولاً همراه با وابستگیهای اجتماعی عمل میکنند و طبیعی است که وابستگیهای اجتماعی بیشتر مورد تأکید کسانی قرار میگیرند که به مطالعه فرهنگها میپردازند.
وابستگیهای اجتماعی یا رفتارهای تولیدشده بهوسیله آنها، اندیشههای یک فرهنگ هستند، تقویتکنندههایی که در وابستگیها ظاهر میشوند ارزشهای آن هستند.
شخص نهتنها در معرض وابستگیهایی قرارمی گرد که فرهنگ را میسازند بلکه به حفظ آنها نیز کمک میکند و فرهنگ تا آن حد تداومبخش خویش است که وابستگیها فرد را به این کاربرمی انگیزند.
هر فرهنگی دارای مجموعهای از خوبیهای مخصوص به آن است و آنچه در یک فرهنگ خوب است ممکن است در فرهنگی دیگر خوب نباشد. این همان مفهومی است که نسبیت فرهنگ نام دارد. آنچه برای ساکنان جزیره تروبریاند خوب است برای ساکنان همین جزیره خوب است و بس.
مجموعه معینی از ارزشها ممکن است تبیین کند که چرا یک فرهنگ، احتمالاً بدون تغییرات زیاد، برای مدتی طولانی به حیات خود ادامه میدهد؛ اما هیچ فرهنگی در تعادل دائم نیست. وابستگیها ضرورتاً تغییر میکنند، با تغییر شرایط جوی، با مصرف منابع طبیعی با تغییر در مصرف آنها و مواردی نظیر اینها محیط فیزیکی تغییر میکند.
این واقعیت که یک فرهنگ ممکن است باقی بماند یا از میان برود نوعی تکامل را پیشنهاد میکند و البته غالباً به توازی این تکامل نوع اشارهشده است. یک فرهنگ با یک نوع مطابقت دارد. ما یک فرهنگ را با فهرست کردن بسیاری از اعمال یا روشهای فرهنگی آن فرهنگ توصیف میکنیم.
یک فرهنگ مانند یک نوع، بهوسیله قابلیت انطباق آن با یک محیط انتخاب میشود: تا آن اندازه که این فرهنگ به اعضایش کمک میکند تا آنچه را که نیاز دارند به دست آورند و از خطرات بپرهیزند، به همان اندازه کمک میکند تا به زندگی ادامه دهند و فرهنگ را منتقل کنند.
روشهای جدید فرهنگی با جهشهای ژنتیکی مطابقت دارند. یک روش جدید ممکن است به تضعیف فرهنگ بینجامد.
ازآنجاکه معمول بوده است که یک فرهنگ را با مردمی که به آن عمل میکنند مشخص نمایند، اصل تکامل برای این منظور بهکاررفته است که رقابت بین فرهنگها در آنچه بهاصطلاح آیین داروینیسم اجتماعی نام دارد توصیه شود. جنگ بین حکومتها، ادیان، نظامهای اقتصادی نژادها و طبقات بر اساس دین اصل تعریفشده است که بقای انس یک قانون طبیعت است.
فرهنگ محصول یک ذهن گروهی خلاق یا فطر اراده عمومی نیست. هیچ اجتماعی با یک قرارداد اجتماعی، هیچ نظام اقتصادی با اندیشه دادوستد یا دستمزد و هیچ ساخت خانوادگی با بینش نسبت به مزایای هم مسکنی آغاز نشده است. یک فرهنگ زمانی تکامل مییابد که روشهای تازه آن بقاء کسانی را که آن روشها را به کار میبرند افزایش دهد.
وقتیکه معلوم شود یک فرهنگ ممکن است باقی بماند یا نابود شود، بعضی از اعضاء آن ممکن است به فعالیت بپردازند تا امکان بقاء آن را افزایش دهند. به دو ارزشی که ممکن است بر کسانی که در موقعیت استفاده از تکنولوژی رفتار قرار دارند مؤثر باشند یعنی منافع شخصی که به علت سپرده ژنتیکی انسان تقویتکننده هستند و منافع دیگران که از تقویتکنندههای نخستین مشتق میشوند و ارزش سومی اضافه میکنیم و آن منافع فرهنگ است.
بنا به گفته لس لی هوایت: تکامل را میتوان بهصورت توالی زمانی تعریف کرد: هر شکلی از شکل دیگر ناشی میشود فرهنگ از یک مرحلهبهمرحله دیگر پیش میرود، در این فرآیند زمان یک عامل سازنده مانند متغیر شکل است.
غالباً تغییرات جهتدار زمانی را تحول مینامند. زمین شناسان تحول زمین را در دوران مختلف؛ و دیرین شناسان تحول انواع را ردیابی میکنند.
زمانی که تغییر جهتدار رشد نامیده میشد مفهوم تحول یا بهاصطلاح ارزشها در هم میآمیزد.
یک سیب در حال رشد رشته مراحل را پشت سر میگذارد و یکی از این مراحل بهترین آنهاست ما سیبهای نرسیده و گندیده را پس میزنیم تنها سیب رسیده خوب است ایراد عمده نسبت به استعاره رشد در رابطه با تحول یک فرد یا تکامل یک فرهنگ، این است که بر یک حالت پایانی که هیچ نقشی ندارد تأکید میورزد میگوییم یک ارگانیسم بهسوی بلوغ یا برای رسیدن به بلوغ رشد میکند در این صورت بلوغ هدف میشود
و پیشرفت بهسوی حرکت بهسوی هدف درمیآید هدف به معنی واقعی یک پایان است- پایان چیزی شبیه به پایان یک مسابقه راهپیمایی این هدف هیچ تأثیری بر مسابقه ندارد. هدف بهعنوان پایان یک مسابقه دو، با بردن در آن مسابقه و درنتیجه با دلایل مربوط به دویدن یا قصد دونده بهسادگی اشتباه میشود.
وظیفه طراح فرهنگ این است که تحول روشهایی را که پیامدهای دیرآیند رفتار را آشکار میسازند شتاب بخشد.
اگر در تکامل یک فرهنگ قصد و جهتی وجود دارد، این قصد و جهت باید در این مسیر باشد که هرچه بیشتر مردم را زیر کنترل پیامدهای رفتارش درآورد.
طراحی یک فرهنگ
مردم زیادی در طرحریزی یا طراحی و بازسازی اعمال و روشهای فرهنگی متصدیاند آنان در چیزهایی که به کار میبرند و در نحوه کاربرد آنها تغییر ایجاد میکنند. راههای بهتر کودک پروری، پرداخت دستمزد و غیره کمک به حل مشکلات مردم را کشف مینمایند.
هیچکس بهترین راه کودک پروری، پرداخت دستمزد به کارگران را نمیداند اما امکان دارد که راههای بهتری ازآنچه اکنون داریم پیشنهاد کنیم و با پیشبینی و سرانجام نشان دادن ارزشهای تقویتکنندهتر، آنها را موردحمایت قرار دهیم.
اینگونه فنّاوری ازنظر اخلاقی بیطرف است ما در اینجا نهتنها با روشها بلکه با طرحریزی کل فرهنگ سروکار داریم و درنتیجه بقاء یک فرهنگ بهصورت نوعی ارزش جلوه میکند؛ اما اگر فرهنگش او را وادار ساخته است تا به بقاء آن علاقهمند شود ممکن است کمک مردم را به فرهنگشان مطالعه کند و ممکن است روش بهتری را برای افزایش این نوع کمکها طرحریزی نماید.
اگر در معرض یک محیط اجتماعی مناسب قرارگرفته باشد فرهنگ را به خاطر نفع دیگران طرحریزی خواهد کرد احتمالاً با چشمپوشی از منافع شخصی. اگر علاقه او در درجه اول به عرش بقاء (فرهنگ) است طرح فرهنگی خود را با توجه به امکان بقاء آن خواهد ریخت.
وقتیکه یک فرهنگ میخواهد بعضی از اعضایش را وادارد تا برای بقاء آن فعالیت کنند آنها چهکار باید بکنند؟ لازم است پارهای از مشکلاتی را که فرهنگ با آن مواجه خواهد شد پیشبینی نمایند.
یک فرهنگ به مقدار زیاد شبیه به فضای آزمایشی تحلیل رفتار است. هر دو از مجموعههایی از وابستگیهای تقویت تشکیل میشوند.
مجموعهای از طرحهای فرهنگی را میتوان در ادبیات آرمانشهری یافت نویسندگان این ادبیات تعابیر خود را از زندگی خوب توصیف کرده و راههای رسیدن به آن را پیشنهاد دادهاند.
نویسندگان آرمانشهرها برای سادهسازی وظیفه خود بهسختی کوشیدهاند یک جامعه آرمانشهری معمولاً از تعداد نسبتاً کمی از افراد که باهم در یک مکان زندگی میکنند و در تماس ثابت با یکدیگرند تشکیل میشود آنها میتوانند بر یکدیگر کنترل اخلاقی غیررسمی داشته باشند.
و نقش مؤسسات سازمانیافته را به حداقل برسانند. آنها میتوانند کالاها را تولید و معاوضه نمایند و غیره یک آرمانشهر یک محیط اجتماعی کامل است و همه اجزاء آن باهم هم آهنگاند. باوجوداین شاید مهمترین جنبه (آن) طرح آرمانشهرها این است که میتواند بقاء یک جامعه را برای اعضاء آن جامعه مهم سازد. سادهسازی نوشتههای آرمانشهر که چیزی بیش از سادهسازی ویژه علم نیست بهندرت در دنیای واقعی میسر است.
کاربرد علم رفتار در طرحریزی یک فرهنگ پیشنهادی بلندپروازانه است که اغلب با تحقیر از آن تصور یک آرمانشهر میشود و پارهای از علل این تردید نیاز به اظهارنظر دارد. برای مثال بین دنیای واقعی و آزمایشگاه که در آن رفتار تحلیل میشود تفاوتهای اساسی دارد شرایط آزمایشگاهی ساختگی است اما دنیای واقعی طبیعی است.
تفسیر دنیای پیچیده رفتار انسان برحسب تحلیل آزمایشی بیتردید اغلب به سادهسازی زیاد منجر میشود اما درواقع سادهسازی زیاد، روش سنتی توسل جستن به حالات ذهنی، احساسها و سایر جنبههای انسان خودمختار است که تحلیل رفتار میخواهد چیز دیگری را جانشین آن سازد.
علم رفتار هنوز آماده نیست که همه مشکلات را حل کند ولی آنیک علم در حال پیشرفت است و کارایی نهایی آن را اکنون نمیتوان به قضاوت نهاد نکته مهم پیش از دانستن نحوه حل کردن مشکلات چگونگی جستوجو برای راهحلهاست.
دلایل خوبی وجود دارند مبنی بر اینکه چرا کنترل رفتار انسان با مقاومت روبهرو میشود. روشهای معمول این کنترل مبتنی بر فنون آزارندهاند و درنتیجه همیشه ضد کنترل انتظار میرود. نظریه ماورای آزادی و شأن این اقدامات ضد کنترلی را برای واپس زدن همه روشهای کنترل، حتی زمانی که آنها پیامدهای آزارنده ندارند یا پیامدهای تقویتی جبرانکننده دارند، گسترش داده است.
طراح یک فرهنگ، بدین دلیل که طرح مشخص یک فرهنگ بر کنترل دلالت میکند موردانتقاد قرار میگیرد. برای جلوگیری از سوءاستفاده از قدرت کنترل، ما نباید به خودکنترل کننده بلکه به وابستگیهایی که تحت آن اعمال کنترل میکند بپردازیم.
رابطه بین کنترلکننده و کنترل شونده دوسویه است. دانشمندی که در آزمایشگاه رفتار کبوتران را آزمایش میکند وابستگیها را طرحریزی مینماید و به مشاهده آثار آن میپردازد دستگاه او کنترل آشکاری بر کبوتر اعمال میکند اما نباید کنترل اعمالشده بهوسیله کبوتر را نادیده بگیریم همه انواع کنترل دوسویهاند و مبادله بین کنترلکننده و ضد کنترل را برای تکامل فرهنگ ضروری است.
اگر قرار بر این باشد که نوع انسان به تحول خود ادامه دهد، طراحی عمدی یک فرهنگ و کنترل رفتاری ناشی از آن ضروریاند. نه تکامل زیستشناختی و نه تکامل فرهنگی هیچکدام تضمین نمیکند که ما الزاماً بهسوی دنیای بهتری حرکت میکنیم.
با تغییر یافتن شرایط، ارزش بقا نیز تغییر میکند. برای مثال زمانی قابلیت تقویت شدن بهوسیله انواع معینی از غذاها، تماس جنسی و صدمه زدن پرخاشگرانه بسیار اهمیت داشت. وقتیکه شخص ساعت زیادی در روز را صرف جستوجوی غذا میکرد بسیار اهمیت داشت.
اما با پیدایش کشاورزی و دام داری برای ذخیره کردن غذا این امتیاز از میان رفت و قابلیت تقویت شدن با غذا اینک به پرخوری و بیماری منجر میشود. یکی از وظایف مهم فرهنگ این است که از طریق فنون کنترل و بهویژه کنترل شخصی که تأثیرات تقویت را تعدیل میکند، این آمادگیهای فطری را اصلاح نماید.
فرهنگ ما علم و تکنولوژی را که برای نجات خود نیاز دارد تولید کرده است اما اگر همچنان بهجای بقاء خود آزادی یا شأن را ارزش اصلیاش بداند، آنگاه این امکان وجود دارد که نوعی فرهنگ دیگر به آینده کمک بیشتری بکند.
انسان چیست؟
تحلیل آزمایشی (رفتار) علیت رفتار را از انسان خودمختار به محیط منتقل میکند. محیطی که مسئول تکامل نوع انسان و هم مسئول خزانه رفتار کسبشده بهوسیله هر فرد است. طبق نظر ترویلیان، رابرت اون: محیط شخصیتها را میسازد و محیط زیر کنترل انسان است.
شواهد مؤید یک محیطگرایی خام بهاندازه کافی روشن است. مردم در مکانهای مختلف بهطور خارقالعادهای باهم متفاوتاند؛ و احتمالاً تنها دلیل این تفاوت، مکانهای متفاوت آنهاست. محیطها بر اساس الگوی محیطی که در آن رفتارهای خوب مشاهدهشده است ساخته میشوند اما در این محیطهای جدید رفتار ظاهر نمیشود.
چند مثال که در آن محیط نقش انسان خودمختار را بر عهده میگیرد یکی پرخاشگری است که اغلب گفته میشود جزو طبیعت انسان است انسانها به طریقی رفتار میکنند که به دیگران صدمه میرساند و با علامت لطمه زدن به دیگران تقویت میشود. مثال دیگر بهاصطلاح ویژگی شخصیت نام دارد کوشایی است بعضی افراد به این معنا کوشا هستند که برای مدتهای طولانی با نیرو کار میکنند درحالیکه بعضی دیگر تنبل و بیکارند. بدین معنی که چنین کاری انجام نمیدهند کوشایی و تنبلی نمونههای ویژگی شخصیتیاند.
طبق نظر سنتی، شخص دنیای پیرامون خود را ادراک میکند و بر آن عمل مینماید تا آن را بر خود معلوم سازد به یک تعبیر او دست دراز میکند و آن را به چنگ میآورد
. اگر انسان دنیا را ادراک نمیکرد دنیا وجود خارجی نداشت و اگر دنیایی نبود که ادراک شود ادراکی وجود نداشت، اما اگر وابستگیهای مناسب وجود نمیداشتند دنیای موجود ادراک نمیشد. ما میآموزیم تا ادراک کنیم بدین معنی که میآموزیم تا به چیزها به علت وابستگیهایی که آن چیزها جزئی از آن هستند، به نحو خاصی پاسخ دهیم برای مثال ما خورشید را میتوانیم ادراک کنیم به دلیل اینکه یک بسیار نیرومند است.
ادراک کردن و دانستن که از وابستگیهای کلامی ناشی میشوند بهطور واضحتری محصولات محیطاند. شاید آخرین سنگر انسان خودمختار فعالیت شناختی پیچیدهای است که تفکر نام دارد. ازآنجاکه این فعالیتی پیچیده است به تبیین برحسب وابستگیهای تقویتی به آهستگی تن دردادهاست وقتی میگوییم شخص بین سرخ و نارنجی تمیز قائل میشود، منظورمان این است که تمیز دادن نوعی فعالیت ذهنی است.
کنترل خود یا اراده خود نوع ویژهای از حل مسئله است که مانند خودشناسی تمام مسائل مربوط به امر خصوصی را مطرح میسازد.
وقتیکه کنترل را از انسان خودمختار میگیریم و به محیط مشاهدهپذیر میدهیم یک ارگانیسم تهی بر جای نمیگذاریم. در درونپوست اتفاقات زیادی میافتند که فیزیولوژی اطلاعات بیشتری به ما خواهد داد. پژوهش فیزیولوژیکی بهطور ساده جنبه علمیتر دروننگری فرض میشود
اما روشهای فیزیولوژیکی برای این طرحریزی نشدهاند که شخصیتها، عقیدهها، نگرشها یا مقاصد را کشف و اندازهگیری کنند.
هماکنون نه دروننگری نه فیزیولوژی هیچکدام اطلاعاتی از درون یک فرد هنگامیکه رفتاری انجام میدهد اتفاق میافتد به دست نمیدهند. مقدار زیادی از سوءتفاهم درباره انسان درونی از استعاره ذخیرهسازی یا اندوزش ناشی میشود.
همچنین غالباً گفته میشود که تاریخچه شخصی فرد در درون او ذخیره میشود همچنین گفته میشود که ویژگیهای شخصیت چه از وابستگیهای بقا مشتق شوند چه از وابستگیهای تقویت ذخیره میشوند خود عبارت از یک خزانه رفتاری مناسب با مجموعهای از وابستگیهاست
بخش مهمی از شرایطی که شخص در معرض آن واقع میشود ممکن است نقش غالبی را بر عهده بگیرد و تحت شرایط دیگر شخص ممکن است بگوید امروز من خودم نیستم. هویتی که به خود نسبت داده میشود از وابستگیهایی که مسئول رفتارند ناشی میگردد.
خودشناسی و کنترل خود به دو خود دلالت میکنند. خودشناسی تقریباهمیشه محصول وابستگیهای اجتماعی است اما خودی که شناخته میشود ممکن است از منابع دیگری به دست آید خودکنترل کننده (وجدان) دارای خاستگاه اجتماعی است. خودکنترل کننده عموماً معرف منافع دیگران است خودکنترل کننده معرف منافع فرد است.
مفهوم سنتی انسان مفهومی دلخوش کننده است این مفهوم دارای امتیازات تقویتی است بنابراین بهسادگی قابل دفاع است و تنها با دشواری تغییر میکند.
همچنین مطالعه کتاب نظریه های معاصر یادگیری: نظریه پردازان یادگیری در کلمات خودشان را به شما پیشنهاد می کنم.