توضیحات فیلم
فیلم همچون در یک آینه (Through a Glass Darkly) داستانی در مورد کارین” (آندرسون)، دختر روانپریشی که به تازگی از آسایشگاه روانی مرخص شده، تابستان را در جزیره دورافتادهای در بالتیک میگذراند. همراهان “کارین” عبارتند از: پدرش، “دیوید” (بیورنستراند)، نویسندهای که به بیماری دخترش بیشتر از نظر موضوعی برای کارش توجه دارد تا از نظر عاطفی.
شوهرش، “مارتین” (فونسیدو)، که اگرچه خودش پزشک است اما هیچ کمکی به همسرش، نمیتواند بکند؛ برادرش، “مینوس” (پاسگارد)، نوجوانی هفدهساله که آرامآرام در حال کشف جسم خویش است.
مشخصات فیلم
- کارگردان: اینگمار برگمان
- نویسنده: اینگمار برگمان
- طبقهبندی: درام
- سال تولید: 1961
- رتبه از دیدگاه مخاطبین: 8.1 از 10
- رتبه از دیدگاه روان شناختی: 3 از 4
- اختلال روان شناختی شاخص: اختلال طیف اسکیزوفرنی
- زمان: 91 دقیقه
- کشور تولیدکننده: سوئد
- زبان: سوئدی
- رنگ: سیاه و سفید
- هاریت آندرشون
- گونار بیورنستراند
- ماکس فون سیدو
- لارس پاسگارد
فیلم روایتگر داستان یک دختر است به نام کارین که به دچار یک بیماری روانی شده است، سه شخصیت فیلم عبارت اند از پدرش، دیوید، شوهرش مارتین و برادرش مینوس. برگمان می خواهد مفهومی بزرگی را در این فیلم جا نهد، آن هم عشق و محبت است، چیزی که شاید در آخر فیلم به آن برسیم ولی از ابتدا نبود آن در بین کارکتر های فیلم حس می شود،پدری که به جای پدری کردن مشغول نویسندگی است (اینگمار برگمان شخصیت بسیاری شبیهی به پدر این خانواده دارد، اون نیز در روابط خانوادگیش دچار مشکل بود و کار را بر این روابط ارجح می دانست).
او قول هایش را فراموش می کند و توسط فرزندانش مدام طعنه مبنی بر بی محبتی هایش می شنود. شوهر کارین، مارتین، یک پزشک، کمی سرد و البته دلسوز، اون از بیان محبت هایش به کارین تا حدودی به مشکل برخورده و کارین به این خاطر از او رنجیده که او را درک نمیکند. مارتین فردی منطقی و البته درون گراست که عاشق کارین است و گاهی نمیتواند عشقش را به کارین نشان دهد. این میان برادر کارین، مینوس، که فردی کنجکاور و جسور گاهی ترسو و ساده است، حامی همیشگی کارین است و او را تا حدودی بیشتر از بقیه حمایت می کند.
اهمیت رابطههای انسانی و احساساتی که میتوانند نسبت به هم داشته باشند و برخلاف آنچه گروهی از منتقدان گفتهاند در آنها بحث بر ر وجود خدا نیست، بلکه یکچیز مطرح است و آن معجزه محبت است. همان گونه که دیوید به پسرش در انتهای فیلم می گوید که عشق است که انسان را از پوچی و ناامیدی، نجات می دهد و محبت زندگی بخش است تا آن جایی که آن را دلیلی بر وجود خدا یا هم سنگ خدا می داند.