نظریه بومشناختی به تفاوتهای افراد توجه کرده و آنها را بهصورت سیستمی و در نظامهای مختلفی که در آن زندگی میکنند مورد بررسی قرار میدهد.
نظریه بومشناختی ادراک، اطلاعات دریافتی از محیط توسط حواس پنجگانه و نیز ویژگیهای نظامهای جهتدهنده و حرکت اصلی در محیط را مبنای اصلی نظام ادراکی انسان میداند.
در مدل بومشناختی، میزبان میتواند یک فرد و یا یک گروه باشد همچنین در این نظریه محیط ترکیبی از شرایط زیست-جغرافیایی و آب و هوایی و همچنین اجتماعی و فرهنگی است.
انسان بومشناختی بر روابط پیچیدۀ بین انسانها و محیط پیرامون تأکید دارد. جوامع بشری با زمین، شرایط اقلیمی و گونههای گیاهی و جانوری مجاور خود بهطور مستمر در تماس هستند و بر آنها تأثیر میگذارند. این عوامل محیطی نیز بهطور متقابل بر زندگی بشر تأثیرگذار هستند.
رویکرد بومشناختی ازجمله رویکردهایی است که اخیراً در حیطه مشاوره و رواندرمانی مطرح شده است؛ زیرا رویکردهای موجود جوابگوی نیازهای قشر عظیمی از انسانها نیست از آن جهت که این رویکردها فردگرا هستند و در جهت جدا کردن نقشها از یکدیگر عمل میکنند و به فرایند تحولی با ماهیت خطی، ترقیخواه و عقلانی نگاه میکنند و بهطور کلی فرصت را مشخصه هر فرد میدانند.
مسائل مربوط به جنسیت، تفاوتهای فردی و فرهنگی، محیطزیست، بستر فیزیکی، شرایط اقلیمی در نظریههای معمول فراموش شدهاند.
نظریه بومشناختی به تفاوتهای افراد توجه کرده و آنها را بهصورت سیستمی و در نظامهای مختلفی که در آن زندگی میکنند مورد بررسی قرار میدهد ضمناً به تعاملات شخص نه تنها با افراد بلکه با محیط نیز توجه کرده و معتقد است که موفقیت فرد به شایستگی او مربوط نمیشود بلکه موانع متداول و قدرتمند مربوط به بافت مانند تبعیضهای جنسیتی نیز در این امر نقش دارند.
مدل بومشناختی «ادراک» و «شناخت»
ادراک و شناخت دو مفهوم متمایز است. ادراکساز و کار برونی فرآیندی است که مربوط به چگونگی تحریکات اعضای حسی و جمعآوری اطلاعات است و شناخت سازوکار درونی فرآیند و نحوه تأثیر تجارب پیشین، عوامل روانشناختی (مانند انگیزهها، ارزشها) و شخصیتی (دروننگر یا بروننگر) افراد، در تعبیر و تفسیر آن اطلاعات حسی است.
در روانشناسی محیط «بر مرتبط و درهم تنیده بودن ادراک، شناخت و شرایط محیطی تأکید میشود و این پیوستگی بهویژه هنگامی آشکار میشود که ادراک اشیاء را از ادراک محیط تفکیک کنیم»
میزان اطلاعات و آگاهیهای دریافتی از محیط به تنوع و درجه تضاد اطلاعات حسی به دست آمده و چگونگی تفکیک آنها از یکدیگر، یعنی به چگونگی ردیابی الگوها بستگی دارد. این کار به کمک تمام حواس و به درجات متفاوتی امکانپذیر است. اگرچه همه آنها نمیتوانند مستقیماً در تفکر و استدلال مورد استفاده قرار گیرند.
بهطور خلاصه میتوان گفت که نظریه بومشناختی ادراک، اطلاعات دریافتی از محیط توسط حواس پنجگانه و نیز ویژگیهای نظامهای جهتدهنده و حرکت اصلی در محیط را مبنای اصلی نظام ادراکی انسان میداند.
به بیانی دیگر «رویکرد بومشناختی ادراک فرض میکند که تمام استفادههای بالقوه معانی احتمالی یک شیء بهطور مستقیم در شعاع دیدگان و یا در ساختار اطلاعات غیربصری و قابل دریافت توسط نظامهای دیگر ادراکی قابلدرک هستند. فرد باید بداند و در بیشتر موارد میآموزد که به دنبال چه چیز باشد، ادراک معنا مبتنی بر طرحوارههای ذهنی است.»
براساس مدل بومشناختی ادراک معنی و مفهوم آنچه احساس و ادراک میشود پیش از آن در عرف فرهنگی اجتماعی هر محیط آموخته شدهاند.
به بیانی دیگر ویژگیهای الگوی محیط ساخته شده، با حواس پنجگانه و با توجه به نظام جهتدهنده احساس و ادراک میشود اما معانی باید آموخته شوند.
گاهیاوقات فرآیند یادگیری روشن است و عرف اجتماعی بهطور طبیعی از طریق فرآیندهای اجتماعپذیری آموخته میشود. تداعی معانی هم آموختنی است.
در علوم ادراک و شناخت محیط، نظریه بومشناختی ادراک بر اهمیت نظامهای جهتدهنده محیط و نظام ادراکی حواس پنجگانه در محیط تأکید میکند.
از نظر روانشناسی بومشناختی زیباییشناسی محیط بر مبنای لذت بخشی محیط شکل میگیرد که آن نیز ریشه در ارزشهای حسی و ارضای حواس پنجگانه انسان دارد و معنای محیط نیز امری آموختنی است که فرد در بطن فرهنگی جامعه میآموزد.

الگوهای بومشناختی
روانشناس آمریکایی، یوری برونفن برنر بانی رویکردی به رشد انسان است که طی 20 سال گذشته در صف مقدم این حوزه سر برافراشته است، زیرا که دیدگاه بسیار متفاوتی را در مورد تأثیرات بافتی بر رشد را ارائه میدهد.
این نظریه شخص را به صورتی در نظر میگیرد که در یک سیستم پیچیده روابط رشد میکند که چندین سطح از محیط اطراف بر او تأثیر میگذارند. چون آمادگیهای زیستی کودک برای شکل دادن به رشد به نیروهای محیطی میپیوندد، بروفن برنر اخیراً دیدگاه خود را به صورت الگوی بومشناختی توصیف کرد.
- ریز سیستم
عمیقترین سطح محیط از نظر برنر ریز سیستم است؛ که به فعالیتها و الگوهای تعامل در نزدیکترین محیط فرد اشاره دارد. برنر تأکید میکند که برای آگاهی از رشد در این سطح، باید به خاطر داشته باشیم که همه رابطهها دوجهتی هستند.
برای مثال، بزرگسالان بر رفتار کودکان تأثیر میگذارند، ولی ویژگیهای زیستی و اجتماعی کودکان – ویژگیهای جسمانی، شخصیت و تواناییهای آنها – نیز بر رفتار بزرگسالان تأثیر دارند.
- میان سیستم
میان سیستم به ارتباط بین ریز سیستمها اشاره دارد که رشد را تقویت میکنند درگیری والدین با مسائل کودک نمونهای از این مسئله میباشد.
- برون سیستم
به موقعیتهای اجتماعی اشاره دارد که فرد در حال رشد را شامل نمیشود، اما با این حال بر تجربههای او تأثیر میگذارد. مثل تأثیر محیط شغلی بر رفتار والدین و تأثیر آن در روابط والدین با فرزندشان.
خانوادههایی که به خاطر پیوندهای شخصی یا اجتماعی اندک، از لحاظ اجتماعی منزوی هستند یا بیکار شدهاند، تعارض زناشویی و سوءاستفاده از کودک بیشتری را نشان میدهند.
- کلان سیستم
بیرونیترین سطح الگوی بروفن برنر، کلان سیستم، موقعیت بخصوصی نیست، بلکه از ارزشها، قوانین، سنتها و امکانات یک فرهنگ خاص تشکیل میشود.
اولویتی که کلان سیستم برای نیازهای کودکان و بزرگسالان قائل میشود، بر حمایتی که آنها از سطوح درونی محیط دریافت میکنند، تأثیر میگذارد.
- سیستم پویا و همیشه متغیر
بنابر نظر بروفن برنر (1995,1997) محیط نیروی راکدی نیست که افراد را بهطور یکسان تحت تأثیر قرار دهد، بلکه پویا و همیشه متغیر است.
هنگامی که افراد نقشها یا موقعیتهایی را به زندگی خود اضافه میکنند وسعت ریز سیستمهای آنها تغییر میکند. این تغییرات در موقعیتها یا به قول بروفن برنر، انتقالهای بومشناختی، در سرتاسر زندگی صورت میگیرند و اغلب نقطه عطف مهمی در رشد هستند.
آغاز کردن مدرسه، وارد شدن به نیروی کار، ازدواج کردن، پدر یا مادر شدن، طلاق گرفتن، نقلمکان کردن و بازنشستگی نمونههایی از آن هستند.
بنابراین در نظریه سیستمهای بومشناختی، رشد نه توسط شرایط محیطی کنترل میشود و نه بهوسیله گرایشهای درونی هدایت میشود. در عوض افراد محصولات و تولیدکنندگان محیطشان هستند و از اینرو هم افراد و هم محیط آنها شبکهای از تأثیرات وابسته به هم را تشکیل میدهند.

رویکرد بومشناسی
در سالهای دهه 70 قرن بیستم، زمانی که انسانشناسی بهعنوان یک زیرشاخه از انسانشناسی در حال تحدید و تحقیق خود بود، انسانشناسان که جهتگیریهای زیستفرهنگی داشتند، یک مدل بومشناختی را به کار میگرفتند.
چشماندازهای بومشناختی و تکاملی، انسانشناسی را از تمرکز سنتیاش بر روی جنبههای فرهنگی به سمت چالشهای نظری و تحقیقی گستردهتری سوق داده است. این مدل در ابتدا از اپیدمیولوژی مشتق شده بود و بهعنوان میانکنش میزبان، مهاجم و محیط چارچوببندی میشد.
کانون ثقل مدل بومشناختی مفهوم بومسازگان یا اکوسیستم است:
مجموعهای از روابط میان ارگانیسمها درون یک محیط مشخص که هم فرصتها و هم محدودیتهایی ایجاد میکند و سلامتی یک جمعیت در واقع کارکرد این اکوسیستم و آن سازوکارهای تطبیقی است که بهوسیله جمعیت مذکور به کار گرفته میشود تا جایگاهش را درون اکوسیستم ابقا کند. گو که این تطابق همواره به معنای رسیدن به سلامتی بهینه نمیباشد.
در واقع میتوان مبنای این رویکرد را در پذیرش مفهوم انطباق دانست که بهعنوان تغییرات زیستشناختی یا رفتاری در سطح فردی یا گروهی تعریف میشود که بقاء در یک محیط مشخص را تضمین میکنند.
در نظریه بومشناختی، میزبان میتواند یک فرد و یا یک گروه باشد. محیط ترکیبی از شرایط زیست-جغرافیایی و آب و هوایی و همچنین اجتماعی و فرهنگی است.
مهاجمان نیز در گسترهای از انگلها تا مقولههای تهاجمی وسیعتر همچون خشونت فیزیکی، تنشهای روان اجتماعی و سموم و آلودگیهایی که از خلال فعالیت انسانها تولید میشوند، در نوسان میباشند.
قدرت چنین مدل یکپارچهای در انسانشناسی، بسیاری را به این باور رساند که انسانشناسی نظریهای مناسب که همبستگی قلمروهای فرهنگی، بومشناسی و زیستشناسی رانشان میدهد، به دست آورده است؛ اما اگرچه چشماندازهای بومشناختی پذیرش فراوان ای به دست آورند، اما محدودیتهای آنها نیز بهتدریج مورد توجه قرار گرفت.
شیوه فهم زیستشناسی و رفتار انسان بهعنوان مجموعهای از میان کنشهای انطباقی با چالشهای اجتماعی و بومشناختی، برای بسیاری از انسانشناسان مهم میباشد.
مدلهای بومشناختی از یک طرف به علت نظامهای بسته و جهتگیریهای بشدت کارکردی و هومواستاتیک و از طرف دیگر به علت ارتباط واضح با مدلهای زیستی محیطی عموماً مورد مناقشه قرار گرفتهاند.
شاید مهمترین چالش در به کارگیری رویکرد بومشناختی، بیگانهسازی ارگانیسم انسانی و محیط باشد. عدم توجه به عاملیت انسانها در ساخت محیطی که در آن به ایفای نقش میپردازند و این امر که گویی مردم منفعلانه به نیروهای محیط خارجی خود واکنش میدهند، موضوعاتی بودند که در نقد این رویکرد سهم به سزایی داشتند.
از طرف دیگر، در حالی که ملاحظه ارتباط میان گوناگونیهای زیستشناختی با برخی از تفاوتهای اجتماعی-اقتصادی امری عادی به نظر میرسید، اما بهندرت به این بسترها و زمینههای اجتماعی – اقتصادی بهعنوان متغیرهای تأثیرگذار ارجاع داده میشد.
نتیجهگیری
نظریه بومشناختی از جمله رویکردهایی است که اخیراً در حیطه مشاوره و رواندرمانی مطرح شده است؛ زیرا رویکردهای موجود جوابگوی نیازهای قشر عظیمی از انسانها نیست از آن جهت که این رویکردها فردگرا هستند و در جهت جدا کردن نقشها از یکدیگر عمل میکنند.
رویکرد بومشناختی به تفاوتهای افراد توجه کرده و آنها را بهصورت سیستمی و در نظامهای مختلفی که در آن زندگی میکنند مورد بررسی قرار میدهد.
بهطور خلاصه میتوان گفت که نظریه بومشناختی ادراک، اطلاعات دریافتی از محیط توسط حواس پنجگانه و نیز ویژگیهای نظامهای جهتدهنده و حرکت اصلی در محیط را مبنای اصلی نظام ادراکی انسان میداند.
ویژگیهای الگوی محیط ساختهشده، با حواس پنجگانه و با توجه به نظام جهتدهنده احساس و ادراک میشود اما معانی باید آموخته شوند.
از نظر روانشناسی بومشناختی زیباییشناسی محیط بر مبنای لذت بخشی محیط شکل میگیرد که آن نیز ریشه در ارزشهای حسی و ارضای حواس پنجگانه انسان دارد و معنای محیط نیز امری آموختنی است که فرد در بطن فرهنگی جامعه میآموزد.
مدلهای بومشناختی از یک طرف به علت نظامهای بسته و جهتگیریهای بشدت کارکردی و هومواستاتیک و از طرف دیگر به علت ارتباط واضح با مدلهای زیستی محیطی عموماً مورد مناقشه قرار گرفتهاند.
مطالعهی کتاب مقدمهای بر نظریههای یادگیری را به شما پیشنهاد میکنیم.