اهمیت روابط خوب در زندگی شاد و رضایتبخش است. برای داشتن روابط خوب باید به نیازهای بنیادین و احساسات توجه کنیم.
از آنجا که والدین، عمهها، عموها، خالهها، برادران، خواهران و معلمان مصرانه وادارمان میکنند طبق میل آنها رفتار کنیم، خیلی سریع عمل به روانشناسی کنترل بیرونی را میآموزیم.
آنچه یاد نمیگیریم انگیزه زیربنایی رفتارهایی است که از ما سر میزند. برای مثال چرا روابط درازمدت برای ما انسانها بیش از موجودات دیگر اهمیت دارد؟ و چرا دستیابی به این نوع روابط بسیار دشوار است؟
از آنجا که مراقبت طولانیمدت ما از فرزندان و نگرانی و شفقت نسبت به همنوعان زمان و انرژی زیادی میطلبد، معتقد هستیم دستورالعملهای ژنتیکی دیگری نیز به نیرومندی نیاز به بقا روی ژنهای خود داریم که ما را در تمام طول عمر در جهت پیوند و رابطه با یکدیگر سوق میدهد.
بنابراین به غیر از بقا که به میزان بسیاری وابسته به فیزیولوژی ماست، به لحاظ ژنتیکی اینگونه برنامهریزی شدهایم تا برای ارضای چهار نیاز روانشناختی:
- عشق و احساس تعلق
- قدرت و پیشرفت
- آزادی
- و تفریح
تلاش کنیم. تمامی رفتارهای ما همیشه در آن لحظه که دست به انتخاب میزنیم بهترین انتخاب ما برای ارضای یک یا چند نیاز از این نیازهاست.
توانایی ما در شروع به ارضای نیازهای بنیادین و احساسات ، یکی از عجایب طبیعت است. تکامل، ژنهایی در اختیار انسان و دیگر حیوانات سطوح بالا قرار داده که به ما توانایی احساس کردن بخشیده است. بر پایه این توانایی، اولین چیزی که میدانیم و بیش از هر چیز دیگری خواهیم دانست این است که چه احساسی داریم.
برای دستیابی به یک رابطه خوب، اکثر ما حاضریم رنج زیادی را تحمل کنیم، چرا که اهمیت رابطه برای ما بیش از رنج بردن است. به هر حال حتی وقتی شاد هستیم ژنهای ما توانایی احساس خوب داشتنِ ما را تنها به داشتن یک رابطه لذتبخش و مطبوع محدود نمیکنند.

بقا و زنده ماندن
تمام موجودات زنده از لحاظ ژنتیکی طوری برنامهریزی شدهاند که برای بقای خود تلاش میکنند. واژه اسپانیولی Ganas (به معنای شور زندگی) بهتر از هر واژه دیگری میل شدید به حفظ بقا را نشان میدهد.
معنای این واژه، سختکوشی، پایداری و انجام هر کاری است که بقای فرد را تضمین میکند و فراتر از بقا یعنی دستیابی به امنیت است. جنبه دیگر بقا، بقای نوع بر پایه لذت جنسی است که از منظر ژنتیک عملکرد آن بسیار موفقیتآمیز بوده است.
یکی از تفاوتهای انسان و حیوان برای زنده ماندن این است که انسانها از همان سالهای ابتدای زندگی نسبت به اکثر نیازهای بنیادین و احساسات خود برای زنده ماندن در حال و آینده آگاه میشوند.
ما میکوشیم عمرمان طولانیتر شود. بسیاری از افراد به ورزش، رعایت رژیم غذایی و حتی مصرف آبمعدنی روی میآورند به این امید که سالمتر باشند و بیشتر زندگی کنند.

عشق و احساس تعلق
تقریباً تمام کتابها، نمایشنامهها یا اپراهای بزرگ، داستان کسانی را روایت میکنند که در جستجوی عشق همراه با بار جنسی بسیار خوب رابطه را آغاز میکنند اما بعدها که پای انتقاد، سرزنش، شکوه و غرغر و حسادت به رابطه باز میشود، به طور فلاکت باری با سرخوردگی روبرو میشوند.
شروع کردن خیلی دشوار نیست ولی ژنهای عشق و احساس تعمق ما خواستار آنند که عشق ورزیدن را در تمام طول عمر خود حفظ کنیم؛ توقعی که در دنیای کنترل بیرونی برآورده کردنش بسیار دشوار است.
در ذهن بیشتر ما رابطه جنسیِ رضایتبخش و عشق رضایتبخش با هم همراهاند اما وقتی ازدواج میکنیم و به یکدیگر متعهد میشویم نمیدانیم ادامه دادن و هماهنگ نگهداشتن رابطه جنسی و عشق و مهرورزی برای تمام طول عمر تا چه حد دشوار است.
همچنان که رابطه مشترک ادامه مییابد، فشاری که بر هر یک از ما اعمال میکند تا دیگری را تحت کنترل خود درآورد قد علم میکند، در این صورت پیوند رابطه جنسی و عشق ضعیف و ضعیفتر میشود تا درنهایت پیوندشان قطع میشود.
عشق و دوستی خیابان دوطرفهاند. پذیرش و قبول عشق هم یک نوع هنر است. آموختن دریافت مؤدبانه و بزرگوارانه عشق، کمک بزرگی برای هر نوع رابطه است.

قدرت و پیشرفت
در بین نیازهای بنیادین و احساسات انسان «نیاز به قدرت» متمایز و شاخص است. برخی از حیوانات سطح بالاتر به عنوان بخشی از نیاز خود به زنده ماندن نیازمند مهر و محبتاند.
بیشتر آنها طالب آزادیاند و بسیاری از آنها حداقل در زمان کودکی بازی میکنند و ظاهراً به دنبال یادگیری و تفریح هستند؛ اما قدرت، به معنایی که انسانها دنبال آن هستند، یعنی قدرت برای قدرت، خاص نوع انسان است.
ما تنها گونه قدرتطلب و قدرتمدار هستیم و همین نیاز به قدرت است که از همان روزهای نخستین عمر، جایگزین نیاز به بقا میشود و بر انتخابهای زندگی ما سایه میافکند.
بسیاری از انسانها قبول دارند که باوجود برخورداری از همه مواهب لازم هنوز به دنبال دستیابی به لذت جمعآوری و بیشتر داشتن هستند، حتی اگر به قیمت آن باشد که دیگران مواهب کمتری داشته باشند و با محرومیت روبرو گردند.
نیاز به قدرت در ما از زمان شیرخوارگی شروع به رشد میکند، یعنی زمانی که میبینیم پدر و مادر یا دیگران برای برآورده خواسته ما باعجله از جا میپرند.
در دوران نوجوانی قدرت باعث میشود ازآنچه انگیزه حفظ بقا یا دریافت مهر و محبت از دیگران بود فراتر برویم. در این دوران هر کاری را بر اساس سلسلهمراتب قدرت انجام میدهیم.
موقعیت اجتماعی، محل سکونت، درجه و مرتبه، پیروزی، ثروت، زیبایی، نژاد، نیرو و توانمندی، وضعیت جسمانی، اندازه سینهها یا عضلات، اتومبیل، غذا، وسایل منزل و تقریباً هر چیز دیگری که فکرش را بکنید بهنوعی منازعه و قدرت تبدیل شده است.
در جامعه مبتنی بر تئوری انتخاب که تأکید بر خوب کنار آمدن با یکدیگر است، زورگویی و تحمیل خود به دیگری بسیار کم رخ میدهد.
در چنین جامعهای دلیلی برای قضاوت کردن درباره یکدیگر باقی نمیماند و افراد برای حل اختلافات و تفاوتهایشان با هم تلاش میکنند.
افراد قدرتمند میفهمند که کنار آمدن با دیگران برای آنها قدرت بیشتری به ارمغان میآورد تا سلطه راندن بر آنها. یکی از ویژگیهای چنین جامعهای این است که یاد میگیریم چگونه با نیاز خود به قدرت کنار بیاییم.
اگر بتوانیم ذهنیت و روانشناسی مسلط بر فکرمان را تغییر دهیم، ایجاد چنین جامعهای دور از دسترس نیست.

آزادی
همانگونه که قدرت دیگران بهخصوص زمانی که از آن به عنوان تهدیدی بر ضد اراده ما استفاده میکنند نگرانمان میسازد، به همان نسبت وقتی احساس میکنیم آزادی ما تهدید شده است نگران میشویم.
نیاز به آزادی یک نیاز تکاملی است که هدفش ایجاد توازن و تعادل بین نیاز تو به تلاش برای مجبور ساختن من به زندگی طبق میل تو و نیاز من به رهایی از این اجبار است.
این قانون طلایی که میگوید «با دیگران طوری رفتار کن که دوست داری با خودت رفتار شود» تعادل و توازن را شنان میدهد. کنترل بیرونی که فرزند قدرت است، دشمن آزادی است.
اما موضوع فراتر از رنج و عذاب است، هرگاه آزادی خود را از دست میدهیم یکی از خصوصیات انسانی خود یعنی خلاقیت سازنده را از دست خواهیم داد.
هرچه آزادتر باشیم و بتوانیم نیازهای بنیادین و احساسات خود را به طریقی ارضا کنیم که مانع ارضای نیازهای دیگران نشویم که این هم یک قانون طلایی دیگر است، بیشتر میتوانیم از خلاقیتمان در جهت منافع خود و دیگران استفاده کنیم.
افرادی که در خلاقیت و آفرینندگی خود احساس آزادی میکنند به ندرت خودخواه و خودمحورند. آنها در استفاده کردن از استعدادهای خود و مفید بودن برای دیگران لذت بسیار میبرند.

تفریح
تفریح، پاداش ژنتیکی یادگیری است. ما وارثان کسانی هستیم که بیشتر یا بهتر آموختهاند. این بهتر و بیشتر آموختن به آنان مزیت حفظ بقا و زنده ماندن داده است و به این ترتیب نیاز به تفریح و نشاط در ژنهای ما جای گرفته است.
بهاستثنای نهنگها و خوکهای دریایی، ما تنها مخلوقاتی هستیم که در تمام طول زندگی خود بازی میکنیم و به همین دلیل همواره در تمام طول زندگی خود یاد میگیریم.
بهترین نشانه تفریح و نشاط خنده است. افرادی که عاشق هم میشوند درباره یکدیگر چیزهای بسیاری میآموزند و از اینرو اغلب وقتی با هم هستند خود را در حال خنده میبینند.

نیازها و روابط
پاسخ این سؤال بسیار مهم که «چطور میتوانم راهی بیایم که آزاد باشم تا همانطور که دوست دارم زندگی کنم و همزمان بتوانم با کسانی که به آنها نیاز دارم بهخوبی کنار بیایم» این است که با استفاده از تئوری انتخاب احتمال دستیابی به چنین راهی بسیار امکانپذیر است تا بهکارگیری روانشناسی کنترل بیرونی.
البته اگر خواهان آزادی بیقیدوشرط هستید، آن را نخواهید یافت. هیچ انسانی از فشار و نفوذ اطلاعات و دستورات نهفته در ژنهای آزاد نیست. وقتی دنبال عشق و احساس تعلق هستیم، نمیتوانیم نیازهای دیگر مثل آزادی و قدرت را نادیده بگیریم.
در زندگی زناشویی هم هرگاه تغییر عمدهای رخ میدهد، مذاکره ضروری است. اگر قرار است در زندگی زناشویی بحرانی ایجاد نشود، طرفین باید بر سر نیاز خود به آزادی مذاکره کنند.
تا اینجا مشخص شد که ما موجودات اجتماعی هستیم و برای ارضای نیازهای بنیادین و احساسات خود، باید روابط خوبی با دیگران داشته باشیم. اگر به زندگی انفرادی محکوم شویم، حتی اگر از همه مواهب لازم برای حفظ بقا و فضای زیاد برای زندگی برخوردار باشیم، زندگی ما به سر نمیآید، ولی بهشدت احساس تنهایی و فلاکت خواهیم کرد.
احساس بدبختی یعنی زندگی کردن بدون افرادی که دوستشان داریم و به آنها نیازمندیم. وقتی تنها هستیم و میخواهیم با دیگران باشیم، همواره امیدواریم که کسی از راه برسد.
آن یک نفر، دوست و احتمالاً محبوب ما خواهد بود، او به ما گوش میدهد، با ما یاد میگیرد، میخندد، تلاش نمیکند ما را به انجام کاری وادارد که دوست نداریم و حتی به ما کمک میکند زنده بمانیم و بقای خود را حفظ کنیم.
منبع
کتاب گزیدهای از تئوری انتخاب؛ نوشته دکتر ویلیام گلسر؛ ترجمه دکتر علی صاحبی