هانس یورگن آیزنک (Hans Jürgen Eysenck)، در 4 مارس 1916 در شهر برلین کشور آلمان به دنیا آمد. پروفسور آیزنک از روانشناسان مشهور انگلیسی، از پیروان پاولف و یکی از پیشگامان رفتارگرایی است. هانس یورگن آیزنک شاید پربارترین نویسنده در تاریخ روانشناسی بود. آیزنک و همسرش سایبیل، چند پرسشنامه ساختند و از آنها در پژوهش خود استفاده کردند. نتیجهی تلاشهای آنها، نظریهی شخصیت سه عاملی است.
هانس یورگن آیزنک
تولد: 4 مارس 1916 (13 اسفند 1294)
وفات: 4 سپتامبر 1997 (13 شهریور 1376)
دلیل شهرت: روانشناسی شخصیت، پرسشنامه چندعاملی شخصیت آیزنک، شناخت درمانی، هوش
هانس یورگن آیزنک، در 4 مارس 1916 در شهر برلین کشور آلمان به دنیا آمد. مادر آیزنک، روت ورنر هنرپیشه بود. روت ورنر در فیلمی به نام هنرپیشگی هلگا مولاندر، ستارهی مشهور آلمان شد. پدر او، آنتوان ادوارد آیزنک، کمدین، خواننده و بازیگر بود. آیزنک:”پدر و مادرم را که وقتی 4 ساله بودم طلاق گرفتند، خیلی کم میدیدم و آنها احساس کمی نسبت به من داشتند، من هم متقابلاً همین احساس را نسبت به آنها داشتم.”
هانس یورگن آیزنک، بعد از طلاق والدینش با مادربزرگ مادری خود زندگی کرد. مادربزرگ آیزنک نیز در سینما کار میکرد. مادربزرگ آیزنک کاتولیک متدین بود اما والدین او مذهبی نبودند. آیزنک نیز بدون تعهد مذهبی رسمی بزرگ شد.
پدر و مادر هانس یورگن آیزنک، کنترل سختی بر اعمال و رفتار او اعمال نمیکردند. مادربزرگ آیزنک هم نسبت به او آسانگیری میکرد. ازنظر آیزنک تجربیات محیطی، نقشی در رشد شخصیت ندارند. ازنظر او، عوامل ژنتیکی بیشتر از تجربیات کودکی بر رفتار بعدی تأثیر دارند. همانطور که روش تربیت آسانگیر، نه به او کمک کرد دانشمند مشهوری شود و نه مانع از آن شد.
در سال 1934 بعد از به قدرت رسیدن آدولف هیتلر در آلمان، به آیزنک گفته شد که باید به پلیس مخفی نازی ملحق شود. این تصور برای آیزنک بهقدری آزاردهنده بود که تصمیم گرفت به انگلستان مهاجرت کند. هانس آیزنک قصد داشت در رشتهی فیزیک دانشگاه لندن تحصیل کند اما به او گفته شد که زمینهی تحصیلی لازم را برای این رشته ندارد.
او به توصیهی مقامات دانشگاه رشتهی روانشناسی را انتخاب کرد. بیش از چهل سال بعد، از آیزنک پرسیدند که آیا از انتخاب رشتهی خود پشیمان شده است. او بیان کرد که بارها پشیمان شده اما به آن رضایت داده است.
در آن زمان که هانس یورگن آیزنک وارد دانشکده روانشناسی شد، دپارتمان روانشناسی دانشگاه لندن اصولاً طرفدار فروید بود، اما بر روانسنجی نیز تأکید زیادی داشت. چارلز اسپیرمن بهتازگی این دپارتمان را ترک کرده بود و سریل برت ریاست آن را بر عهده داشت.
هانس یورگن آیزنک در سال 1938 مدرک کارشناسی خود را دریافت کرد. آیزنک با مارگارت دیویس که اهل کانادا بود، ازدواج کرد. مارگارت مدرک ریاضیات داشت.
هانس آیزنک در سال 1940 دکترای خود را از دانشگاه لندن گرفت. آیزنک به خاطر اینکه ملیت آلمانی داشت، نمیتوانست به نیروی هوایی سلطنتی (انتخاب اولش) یا هر شاخهی دیگر ارتش وارد شود. بهجای آن، بدون آموزش بالینی، در بیمارستان میل هیل مشغول به کار شد.
هانس یورگن آیزنک در بیمارستان میل هیل، به درمان بیمارانی پرداخت که به انواع نشانههای روانی ازجمله؛ اضطراب، افسردگی و هیستری مبتلا بودند. آیزنک از اغلب طبقات تشخیصی بالینی مرسوم، ناخشنود بود. هانس یورگن آیزنک با بهکارگیری تحلیل عاملی، متوجه شد که دو عامل شخصیت عمده_روان رنجور خویی/استواری هیجانی و برونگرایی/درونگرایی_ میتوانند تمام طبقات تشخیصی سنتی را توجیه کنند. این عقاید نظری اولیه، منجر به انتشار اولین کتاب او با عنوان ابعاد شخصیت (1947) شد.
هانس یورگن آیزنک بعد از جنگ، رئیس بیمارستان مادزلی و بعداً در دانشگاه لندن، دانشیار روانشناسی شد.
آیزنک قصد داشت که حرفهای روانشناسی بالینی را در انگلستان دایر کند. به همین علت در سال 1949 به آمریکای شمالی سفر کرد تا برنامههای روانشناسی بالینی را در ایالاتمتحده و کانادا بررسی نماید. آیزنک بعد از بررسی برنامهها نتیجه گرفت که این برنامهها کاملاً نامناسب و غیرعلمی هستند.
هانس آیزنک و همسرش همواره جدا از هم بودند و بالاخره از هم طلاق گرفتند. آیزنک با سایبیل روستال، روانشناس، ازدواج کرد. هانس و سایبیل آیزنک، چند کتاب باهم تألیف کردند. حاصل ازدواج آنها سه پسر و یک دختر بود. پسر آیزنک از همسر اولش، به نام مایک، مقالات و کتابهای زیادی درزمینهی روانشناسی منتشر کرده است.
هانس یورگن آیزنک، روانشناسی بالینی را در دانشگاه لندن دایر کرد و در سال 1955 استاد روانشناسی شد. آیزنک در سال 1952 کتاب ساختار شخصیت انسان را نوشت. او در این کتاب از کار آیی تحلیلی عاملی بهعنوان بهترین روش ارائهی واقعیتهای شناختهشده دربارهی شخصیت انسان، دفاع کرد.
هانس یورگن آیزنک شاید پربارترین نویسنده در تاریخ روانشناسی بود. آیزنک در حدود 800 مقاله و بیش از 75 کتاب منتشر کرد. آیزنک در سال 1983 بازنشسته شد. او در آن هنگام استاد روانشناسی در موسسهی روانپزشکی، دانشگاه لندن و روانپزشک ارشد در بیمارستانهای مادزلی و رویال بتهلم بود.
هانس یورگن آیزنک در زمان مرگش یکی از مشهورترین روان شناسان دنیا بود. آیزنک چند وسیلهی ارزیابی شخصیت ابداع کرد؛ پرسشنامهی شخصیت آیزنک، پرسشنامه پزشکی مادزلی و پرسشنامهی شخصیت مادزلی ازجملهی آنها هستند. نظریه هانس آیزنک در تأیید نقش وراثت در توصیف شخصیت، اساسی بوده است.
هانس آیزنک جوایز متعددی دریافت کرد، ازجمله؛ جایزهی خدمات برجستهی انجمن بینالمللی بررسی تفاوتهای فردی، جایزهی خدمات برجستهی علمی، تقدیرنامهی ریاست جمهوری برای خدمات علمی (1993)، جایزهی همقطار ویلیام جیمز (1994) و جایزهی صدساله برای خدمات برجسته به روانشناسی بالینی (1996).
پروفسور آیزنک از روانشناسان مشهور انگلیسی، از پیروان پاولف و یکی از پیشگامان رفتارگرایی است. هانس یورگن آیزنک در 81 سالگی درگذشت.
هانس آیزنک در زندگینامهاش، خود را اینطور توصیف کرد:”آدم خودپسند زاهدمآب… که آدمهای احمق یا حتی افراد باهوش معمولی را با مسرت خاطر تحمل نمیکرد”
نظریهی شخصیت هانس یورگن آیزنک، مؤلفههای روانسنجی و زیستی نیرومندی دارد. هانس آیزنک با کتل موافق بود که شخصیت از صفات یا عواملی تشکیلشده است که با روش تحلیل عاملی به دست میآیند. بااینحال، آیزنک از تحلیل عاملی و پژوهش کتل به خاطر احتمال ذهنگرایی در این روش و مشکلی که در تکرار کردن یافتههای او وجود داشت، انتقاد کرد.
آیزنک برای آشکار کردن صفات شخصیت از تحلیل عاملی استفاده کرد، ولی این روش را با آزمونهای شخصیت و تحقیقات آزمایشی که دامنهی وسیعی از متغیرها را دربر میگرفتند، تکمیل کرد.
آیزنک و همسرش سایبیل، چند پرسشنامه ساختند و از آنها در پژوهش خود استفاده کردند. نتیجهی تلاشهای آنها، نظریهی شخصیت مبتنی بر سه بعد است که بهصورت ترکیبات صفات یا عوامل توصیف میشوند.
سه بعد شخصیت:
E_ برونگرایی در برابر درونگرایی
N_ روانرنجورخویی در برابر ثبات هیجانی
P_ روانپریشخویی در برابر کنترل تکانه (عملکرد فراخود)
برونگرایی:
برونگرایان به سمت دنیای بیرون گرایش دارند. آنها همنشینی با دیگران را ترجیح میدهند و معاشرتی، تکانشی، مخاطرهجو، جسور و سلطهجو هستند. درونگرایان برعکس این ویژگی را دارند. درونگرایان قویتر از برونگرایان به تحریک حسی واکنش نشان میدهند.
روان رنجورخویی:
روان رنجورخوها مضطرب، افسرده، تنیده، غیرمنطقی و دمدمی توصیفشدهاند. امکان دارد که آنها عزتنفس پایین داشته و مستعد احساس گناه باشند. آیزنک معتقد است روانرنجورخویی عمدتاً ارثی است. روانرنجورخویی در ویژگیهای زیستی و رفتاری جلوهگر میشود که با ویژگیهای افرادی که ثبات هیجانی داشته، متفاوت هستند.
روانپریشخویی:
کسانی که در روانپریشخویی نمرهی بالا میگیرند، پرخاشگر، ضداجتماعی، مصمم، سرد و خودمحور هستند. آنها بیرحم، متخاصم و بیاعتنا به نیازها و احساسات دیگران هستند. این افراد در رابطه با سوءمصرف الکل و دارو، بیشتر از کسانی که در روانپریشخویی نمرهی بالا میگیرند، مشکلدارند.
شگفتآور این است که افرادی که در روانپریشخویی نمرهی بالا میگیرند، میتوانند بسیار خلاق باشند. این افراد، والدین خودکامه و کنترلکننده نیز داشتهاند. عموماً در بعد روانپریشخویی، مردان نمرات بالاتری نسبت به زنان میگیرند. آیزنک اظهار کرد که امکان دارد روانپریشخویی با هورمونهای مردانه ارتباط داشته باشند.
ازنظر هانس یورگن آیزنک، جامعه به تنوع افرادی که تمام جنبههای این سه بعد شخصیت را نشان میدهند، نیاز دارد.
هانس آیزنک، متوجه شد که ابعاد برونگرایی و روانرنجورخویی از زمان فلاسفهی یونان باستان بهعنوان عناصر بنیادی شخصیت، شناختهشده بودند.
آیزنک برای استخراج سه عامل قطبی برونگرایی/درونگرایی و روانرنجورخویی/استواری، روانپریشخویی/فراخود، از رویکرد فرضی_قیاسی استفاده کرد.
ازنظر آیزنک، برونگرایان با مردمآمیزی و تکانش گری و در درونگرایان با منفعل و جدی بودن، مشخص میشوند. افرادی که در مقیاس روان رنجور خویی نمرهی بالا میگیرند، ممکن است اختلالات اضطرابی، هیستری، وسواس فکری_عملی یا تبهکاری نشان دهند. افرادی که نمرهی پایین میگیرند، به استواری هیجانی گرایش دارند.
افرادی که در روانپریشخویی نمرهی بالا میگیرند، خصومت، خودمحوری، سوءظن، نا همرنگی و رفتار ضداجتماعی نشان میدهند. افرادی که نمرهی پایین میگیرند، فراخود نیرومند، همدلی و همکاری نشان میدهند.
هانس آیزنک عقیده داشت برای اینکه نظریهی شخصیت مفید باشد، باید رفتار را پیشبینی کند. او شواهد فراوانی را برای نظریهی سه عاملی خود ارائه داد. سه بعد شخصیت، مبنای زیستی دارند که خلقوخو، وراثت رفتاری و پژوهش مغز، شواهدی را برای آن ارائه دادهاند.
آیزنک پژوهشهای زیادی را نیز دربارهی هوش انجام داد. بااینکه او هوش را بهعنوان بعدی از شخصیت فهرست نکرد، آن را تأثیر مهمی بر شخصیت میدانست. او عقیده داشت، فردی که هوشبهر 120 دارد از کسی که هوشبهر 80 دارد، شخصیت پیچیدهتر و چندبعدی خواهد داشت.
آیزنک شواهدی ارائه داد حاکی از اینکه حدود 80 درصد هوش ارثی است و فقط 20 درصد باقیمانده حاصل نیروهای اجتماعی و محیطی است.
نظریهی آیزنک در رابطه با بعد جبرگرایی در برابر انتخاب آزاد، قدری به سمت جبرگرایی گرایش دارد.
از جمله کتاب های هانس یورگن آیزنک میتوان به موارد زیر اشارهکرد:
- استفادهها و سوءاستفادههای روانشناسی (1953)
- روانشناسی سیاست (1954، 1999)
- مسائل بامعنی و بیمعنی در روانشناسی (1956)
- از هوشبهر خودآگاه شوید (1962)
- واقعیت و خیال در روانشناسی (1965)
- روانشناسی دربارهی آدمهاست (1972)
- شما و روان رنجوری (1977)
- سکس، خشونت و رسانههای گروهی (1978)
- سیگار کشیدن، شخصیت و استرس (1991)
- نبوغ: تاریخ طبیعی خلاقیت (1995)
- هوش: نگاهی تازه (1998)