کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی (SI) برای کودکان با ناتوانیهای رشدی در این مقاله معرفی میشود. این بازبینی، پایههای فکری تئوری، ریشههای تاریخی آن و نیز تحقیقات ابتدایی انجامشده در مورد آن را مورد بررسی قرار میدهد و برای خواننده پایهای برای کاوش در استفادهها و کاربردهای کنونی این تئوری فراهم میکند.
اصول کلیدی کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی، مانند مفاهیمی چون «چالش دقیقاً بهاندازه» و «پاسخ تطابقی» همانگونه که توسط بنیانگذار تئوری جین آیرز. رسیم شدهاند، در این مقاله آورده شده تا خواننده را با دیدگاه کلی این تئوری آشنا سازند.
همچنین در این مقاله، چگونگی تحقیق در این زمینه (مانند مطالعات در حال پیشرفتی که در تلاشاند زیرشاخههای اختلالات در یکپارچگی حسی را هر چه بیشتر ترسیم کنند، مکانیسمهای زیستی-عصبی پردازش حسی ضعیف، پیشرفتها در توسعهی تئوری و توسعهی راستی آزمایی و صحت سنجی تئوری برای استفاده در مطالعاتی در مورد مداخلات) مورد بحث واقع شده است.
در آخر، این مقاله مروری بر کیفیت مدارکی میکند که از این رویکرد حمایت میکنند و بیان میکند که دانش مورد توافق و نیز تحقیقات تجربی، برای شفافسازی بیشتر تئوری و سودمندی آن (برای گسترهای از کودکان با اختلالات رشدی) در کنار یکدیگر، مورد نیاز است.
این، بهویژه نکتهی مهمی است که والدین کودکان اتیستیک و والدین کودکانی با سایر اختلالات رشدی، به افکار عمومی جامعه گفتهاند که خدمات دریافت کنند و از سودمندی درمان با رویکرد یکپارچگی حسی روایت کردهاند و بیان داشتهاند که رویکرد مذکور به کودکان آنها کمک کرده است مستقلتر عمل کنند.
کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی (OT/SI) طراحی شده است تا مداخلات را بهسوی کودکانی هدایت کند که ایرادات اساسیای در پردازش اطلاعات حسی دارند؛ که این موضوع، مشارکت آنها را در فعالیتهای زندگی روزمره (ADL) محدود میکند.
تئوری یکپارچگی حسی توسط جین آیرز یک کاردرمانگر با تحصیلات پست دکتری در روانشناسی آموزشی و علوم اعصاب توسعه داده شد. آیرز که از ریشههایش در سوابقش در کاردرمانی بالینی الهام گرفته بود، تئوری یکپارچگی حسی را بنیان گذاشت تا ارتباط احتمالی میان فرایند عصبی دریافت، تطابق و یکپارچهسازی ورودی حسی و نتیجهی خروجی را توضیح دهد.
رفتار تطابقی: این تئوری ادعا میکند که پردازش کافی و یکپارچهسازی اطلاعات حسی، یک زیرلایهی مهم برای رفتار تطابقی است. با دادن تمرکز اصلی به رفتار تطابقی و مهارتهای عملکردی، این رویکرد یکی از پرکاربردترین رویکردهای مورد استفادهی کاردرمانگران بهعنوان بخشی از فرایند کاردرمانی میباشد.
هدف مداخله این است که توانایی پردازش و یکپارچهسازی اطلاعات حسی بهبود یابد و پایهای برای استقلال بهبودیافته و مشارکت در فعالیتهای روزمرهی زندگی، بازی کردن و کارهای مدرسه فراهم آورد.
چشمانداز تاریخی و ریشههای نوروبیولوژیک
کار آیرز با مشاهدات بالینی از کودکان دارای اختلال یادگیری تسریع شد که به گفتهی خودش خیلی از آنها دارای اختلالات ادراکی، حسی و حرکتی بودند.
با فرض اینکه «یادگیری یک عملکرد مغز است و اختلالات یادگیری… انحرافاتی را در عملکرد مغز نشان میدهند»، آیرز یک مدل تئوریک را گسترش داد؛ تئوری یکپارچگی حسی.
این تئوری بر پایهی اصول علوم اعصاب، زیستشناسی، روانشناسی و یادگیری، فرض میکند که برخی از کودکان مبتلابه اختلال یادگیری، دشواریهایی در پردازش و یکپارچهسازی اطلاعات حسی تجربه میکنند و این موضوع متعاقباً بر رفتار و یادگیری آنها تأثیر میگذارد.
او میگوید که مشکلات رفتار و یادگیری تا حدی به دلیل قصور در یکپارچهسازی اطلاعات و ناتوانی مراکز بالاتر مغز برای تطابق و تنظیم مرکز پایینتر حسی حرکتی مغز است.
تئوری بر پایهی علوم اعصاب، روانشناسی رشد، کاردرمانی و یادگیری بنا شده است:
- رشد حسی-حرکتی یک پیشنیاز مهم برای یادگیری است.
- یکپارچهسازی فرد با محیط، رشد مغز را شکل میدهد.
- سیستم عصبی قابلیت تغییر دارد (انعطافپذیری)
- فعالیت معنیدار حسی-حرکتی یک میانجی قدرتمند انعطافپذیری عصبی است.
باوجود اینکه یافتههای جدید نشان میدهند سیستم عصبی حتی پیچیدهتر از آنی است که آیرز و دیگران در آن زمان تصور میکردند، بسیاری از اصولی که آیرز تئوری یکپارچگی حسی را بر اساس آنها بنیان گذاشت، هنوز بسیار معتبرند.
این دانش توسط تحقیقاتی که تقویت شده است نشان میدهد تغییرات ساختاری، مولکولی و سلولی در عملکرد عصبی ممکن است و فعالیت معنادار حسی حرکتی میتواند میانجی انعطافپذیری باشد.
برای آزمون و تست زمینهای تئوری خود، آیرز سلسلهای از آزمونها را تشکیل داد؛ تستهای کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی کالیفرنیای جنوبی که پردازش حسی، حسی-حرکتی و مهارتهای ادراکی – حرکتی را ارزیابی میکرد.
با استفاده از این تستها، او یک دسته مطالعات آنالیز فاکتوری را برای مشخص کردن بیشتر تئوری خود هدایت کرد. او سلسلهای از نشانهها یافت که به الگوهای معناداری تبدیل شد که نمونههای بالینی کودکان را توضیح میدادند که این موضوع راهنمایی برای راهبردهای مداخلاتی بود.
برای مثال عبارت «اختلال هماهنگی رشدی» شکل داده شد و متناوباً برای کودکانی استفاده شد که به نظر میرسید برای تشکیل ایدههایی برای برنامهریزی و انجام فعالیتهای حرکتی جدید و پردازش حس لامسه و دیگر اطلاعات حسی، مشکلاتی دارند.
رویکرد یکپارچگی حسی
متخصصانی که از رویکرد کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی پیروی میکنند، مجموعهای از اصول دارند که بر پایهی تئوری یکپارچگی حسی مهارتهای استدلال بالینی درمانگر را هدایت میکنند.
این اصول در درمان به کار انداخته میشوند تا مفاهیمی مانند «تجارب فعال حسی – حرکتی»، «چالش دقیقاً بهاندازه»، «پاسخ تطابقی»، «مشارکت فعال» و «جهتدهی توسط کودک» را دربربگیرند.
این اصول، پایینتر در «جدول 1» تعریف و ترسیم شدهاند. مداخلات از این حیث منحصربهفردند که لایههای زیرین، عمقیتر و اصلیتر اختلال را هدف میگیرند تا صرف خود اختلال در فرد.
آیرز بیان میکند: «کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی برای درمان اختلال یادگیری با خیلی از رویکردهای دیگر تفاوت دارد، از اینرو که مهارتهای خاصی را آموزش نمیدهد، بهجای آن هدف آن است که ظرفیت مغز برای ادراک، یادآوری و برنامهریزی حرکت – بهعنوان پایه و اساس یادگیری – بهبود یابد، درمان بهعنوان مکمل عمل میکند، نه بهعنوان جایگزینی برای ساختار یک کلاس درس.»
درمان فرصتهایی را برای درگیری در فعالیتهای حسی – حرکتی که در آنها احساسات لامسه، تعادلی و احساسات عمقی قوی هستند را فراهم میکند.
محیط درمانی بهگونهای طراحی شده که میل درونی کودک را برای بازی کردن تحریک کند. درمانگر از مهارتهای مشاهدهای قوی خود استفاده میکند تا رفتارها و علائق کودک را مشاهده و تفسیر کند و با استفاده از این مشاهدات، یک بازی جذاب برای کودک ایجاد کند که در آن کودک چالشهای قابل انجامی را بهطور فعال دنبال کند.
برای مثال، کاردرمانی با استفاده از کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی برای کودکان مبتلابه اختلال هماهنگی رشدی با سطح هوشیاری بدن پایین، ممکن است شامل کمک کردن در بالا رفتن از سطحی نهچندان مرتفع برای دسترسی به یک فضای بزرگ و سرشار از توپهای رنگی (مثل یک استخر توپ) و سپس عبور از یک مجموعه از موانع ناآشنا که شامل بالا رفتن از یک نردبان طنابی که به دیوار متصل است، پریدن بر روی یک تشک بزرگ که طرحهای متفاوتی دارند و سپس بیرون کشیدن خود از تشک توسط طنابی که به دیوار مخالف متصل است، باشد.
اینگونه کودک به سمت فعالیتهای جذاب و چالشبرانگیزی هدایت میشود که طراحی شدهاند که سیستم حسی را یکپارچه کرده و به یکپارچگی مهارتهای حسی، حرکتی، شناختی و ادراکی کمک نماید.
مشاهده موشکافانهی توانایی کودک در پردازش و به کار گرفتن اطلاعات حسی در هنگام این فعالیتهای بازیگونه، برای درمانگری که با کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی آموزش دیده است، یک مهارت کلیدی محسوب میشود و ویژگیایست که این رویکرد را از سایر رویکردها متمایز میسازد.
درمانگر پاسخهای کودک را هنگام فعالیت مشاهده میکند و مطالبات حسی و حرکتی را کموزیاد کرده تا محیطی چالشبرانگیز و درمانی بیافریند.
در پیشروی طبق تئوری، اهداف و پیشرفت بهصورت تغییرات قابلمشاهدهای در توانایی کودک برای مشارکت در رفتارهایی با پایهی حسی، تنظیم میزان برانگیختگی، بهبود در مهارتهای جسمی – حرکتی و بهبود در توانایی مشارکت در زندگی روزمره، ثبت میشود.
علاوه بر مداخلهی مستقیم با کودک، درمانگر با والدین، معلمان و سایر کسانی که بهنوعی با کودک درگیرند همکاری و تعامل میکند تا:
- کمک کند آنها رفتار کودک را با یک دید حسی درک کنند.
- محیط را متناسب با نیاز کودک وفق دهند.
- تجارب حسی و حرکتی مورد نیاز کودک را در طول زندگی روزمره کودک و در محیطی طبیعی کودک برایش فراهم کنند.
- مطمئن شوند که درمان به کودک کمک میکند که عملکرد بهتری را در زندگی روزمره داشته باشد.
جدول 1: اصول کلیدی کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی «چالش دقیقاً بهاندازه»: درمانگر چالشهای بازی گونهی قابل انجامی را طراحی میکند؛ این فعالیتها کودک را به چالش میاندازند اما کودک همواره موفق است. «پاسخ تطابقی»: در پاسخ به چالش دقیقاً بهاندازه، کودک رفتار خود را با استراتژیهای جدید و کاربردی تطابق میدهد بنابراین به سمت رشد و پیشرفت پیش میرود. «درگیری فعال»: خلق هنرمندانهی چالشها توسط درمانگر که بازی گونه نیز هست، با محیطهای غنی ازلحاظ احساسات، کودک را برمیانگیزد تا بهصورت فعال در بازی مشارکت کند: روشهای بازی، تواناییهای جدید و پیشرفتهای را فراهم میکند که انباشتهی مهارتی و پردازشی کودک را گسترش میدهد. «جهتدهی توسط کودک»: درمانگر مکرراً رفتار کودک را مشاهده میکند و سرنخهای رفتاری آنها را میخواند. بدین گونه از راهبری و یا پیشنهادهای کودک پیروی میکند. درمانگر از سنخهای رفتاری کودک برای خلق فعالیتهای پر-حس و اغواکننده استفاده میکند. |
جمعیتهای کاربردی برای رویکرد یکپارچگی حسی
باوجود اینکه تئوری اصلی برای کودکان با اختلال یادگیری طراحی شده بود، آیرز تشخیص داد که این تئوری برای سایر مراجعان بالینی نیز سودمند خواهد بود.
برای مثال آیرز و تیکل تئوری را بر روی کودکان دارای اتیسم اجرا کردند و دریافتند که کمک کرد حساسیت به لمس و سایر حساسیتها به محرکها را کاهش داده شود تا بتوانند در توانایی آنها در بازی، یادگیری و تعامل مداخلاتی انجام دهند.
از آن زمان، اصول کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی روی جمعیتهای گوناگونی اجرا شده است، مانند؛ کودکان متولدشده با خطر داشتن/دارای اختلالات تنظیمی، کودکان با اختلال طیف اتیسم، سندرم X شکننده، کودکان دارای اختلال بیش فعالی – کمتوجهی و کودکانی با موقعیتهای محدودیت محیطی.
تعداد زیادی از مشکلات پردازش حسی (80-90%) در کودکان دارای اختلال طیف اتیسم گزارش شده است، پردازش ضعیف حسی ممکن است با همکاری با ناهنجاریهای رفتاری این کودکان، بر مشارکت آنها را در جامعه، مدرسه و فعالیتهای خانگی آنها تأثیر بگذارد.
کودکانی دارای اتیسم، اغلب نفرت یا تمایل شدید نسبت به محرکهای حسی، امتناع از حضور در موقعیتهای پر سر و صدا و شلوغ، شیفتگی غیرعادی نسبت به بوها و یا محرکهای دیداری و یا ترس از فعالیتهای عادیای که در آنها لمس، صدا یا حرکت وجود دارد را در رفتار خود نشان میدهند.
حال، چه این رفتارهای نابجا ناشی از مکانیسم برای محدود کردن تحریک و یا محدود کردن پرت شدن حواس آنها به محرکهای دیگر و چه ناشی از در خود فرورفتگی آنها بر اثر حسهای آنها باشد، اثر کلی آن محدود شدن توانایی کودک در مشارکت در خانه، مدرسه و همچنین بازی کردم با همسالان خود میباشد.
گزارشهایی که از خود این افراد گرفته شده این یافتهها را تأیید میکند و به توصیف تأثیر اختلال در عملکرد حسی، بر زندگی فرد کمک میکند.
این وصف نشان میدهد که چگونه پاسخدهی بیشتر / کمتر از حد معمول نسبت به حسهای زندگی نرمال، به رفتار رخنه کرده و افراد را در مشارکت اجتماعی بهصورت کامل محدود میسازد.
برای مثال گرندین فردی با عملکرد مطلوب که دارای اتیسم تشخیص داده شده، بیان میکند که چگونه پردازش غیرعادی اطلاعات دیداری، شنیداری و لامسهای پردازش چند محرک را بهطور همزمان برای او دشوار میسازد که این موضوع بر توانایی تعامل اجتماعی وی تأثیر میگذارد، درنتیجه او از مشارکت در بسیاری از فعالیتهای معمول با دیگران لذت نمیبرد.
بهروزرسانیهایی در تئوری و کاربرد
بر پایهی پیشرفتهایی که در تئوری و کاربردهای بالینی حاصل شده است، اصول بنیادی نظریهی آیرز، از زمان بنیانگذاری آنها در دههی 60 میلادی تاکنون، گسترش یافته، بهروزرسانی شده و دستخوش تغییراتی شدهاند.
یکی از پیشرفتهای اخیر، دستهبندی پیشنهادی کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی به سه الگو کلاسیک است که هر کدام از آنها چندین زیرشاخه دارند:
- اختلال تطابق حسی
- اختلال فرقگذاری حسی
- اختلالات حرکتی با پایهی حسی (همانگونه که در تصویر بالا نشان داده شده).
بنیانگذاران بیان میدارند، ترسیم نمودن این زیرشاخهها از اینرو حائز اهمیت است که گروههای مشابه ممکن است شناسایی نشوند تا مداخلات و تحقیقات مربوط به توصیف فنوتیپهای اختلالات حسی و ارزیابی مؤثر بودن مداخلات بر این جمعیتها هدایت شوند.
الگوی تطابق حسی ضعیف، بیشترین موضوع مورد بحث در این نوشته است. کودکان با تطابق حسی ضعیف، با پاسخدهی بیشتر یا کمتر از حد معمول به مقادیر نرمالی از محرک در محیطشان گزارش داده شدهاند، همینطور که این اختلال به این صورت تعریف میشود:
«مشکل در ظرفیت برای تنظیم پاسخ به ورودی حسی به صورتی سطحبندی شده که توانایی فرد برای به دست آوردن سطح بهینهای از کارایی لازم برای وفق یافتن با چالشهای زندگی را مختل میسازد».
تلاشها برای بررسی تطابق حسی ضعیف توسط نمایهی حسی آسانتر شده است، «نمایهی حسی کودک و نوپا» و «نمایهی حسی بزرگسالان».
این ابزارها پرسشنامههایی هستند (که توسط والدین یا خود فرد پر میشوند) که پاسخ فرد به حس را در فعالیتهای زندگی روزمره توصیف میکنند.
در تلاش برای یافتن مکانیسم پایهای تطابق حسی ضعیف، میلر و همکارانش، یک سری از تحقیقات را انجام دادند که کارکرد سیستم عصبی خودمختار را در کودکان دارای تطابق حسی ضعیف مورد بررسی قرار میداد.
آنها نشان دادند که کودکانی با بیش-پاسخدهی حاد و سندرم x شکننده، بر طبق مدارکی که از فعالیت الکتریکی پوست به دست آمد (افزایش معنیدار دامنه، پاسخ تکرارشوندهی بیشتر و خوگیری کمتر نسبت به کنترلهای بههمپیوسته) نشانههایی از اختلال سیستم عصبی سمپاتیک داشتند.
آنها همچنین بر روی کودکانی که بهصورت بالینی دارای تطابق حسی ضعیف تشخیص داده شده بودند – و نه هیچ اختلال رشدی دیگر -مطالعاتی انجام دادند، این کودکان نیز همچنین نشانههایی از اختلال در سیستم عصبی سمپاتیک نشان دادند.
علاوه بر نشانههای سمپاتیکِ عدم عملکرد حسی، نشانههای پاراسمپاتیک نیز ارزیابی شدند، با اشاره به این موضوع که هنگامی که میخواهیم ارتباط سیستم عصبی خودمختار را با تطابق حسی ضعیف بیابیم باید سمپاتیک و پاراسمپاتیک باید در کنار یکدیگر در نظر گرفته شود.
مطالعاتی که بر روی کودکانی که دارای اختلال کمتوجهی تشخیص داده شده بودند، انجامشده، بازهای از پاسخها را در برابر پردازش حسی نشان میدهد که حدود دوسوم از نمونهها نشانههایی از پردازش حسی ضعیف نشان میدهند.
طی بررسیهای انجامشده بهطور تقریبی، 40 درصد از نمونههایی که از کودکان دارای تطابق حسی ضعیف نشانههایی از کمتوجهی نیز داشتهاند.
از این جهت نشانههای سمپانیک متفاوتی از باز-فعالیت حسی داشتهاند و در آنها بازداری حسی در حضور خوگیری حسی عادی کاهش داشته است.
شیوع
باوجود اینکه متخصصین بالینی و مربیان مشاهده کردهاند که شیوع کودکانی که تحت تأثیر تطابق حسی ضعیف میباشند زیاد است، تعداد حقیقی آنها بهتازگی درک شده است.
میلر و همکارانش، بررسیای انجام دادند تا نرخ اختلال پردازش حسی را در کودکان مهدکودکی در یکی از مناطق آموزش پرورش دولتی در شهری در ایالاتمتحدهی آمریکا به دست برآورد کنند.
در این تحقیق، نمایهی کوتاه حسی که یک ابزار بهدقت بررسیشدهی گزارش والدین نمایهی حسی میباشد، به کار برده شد. یک برآورد سنتی از میزان شیوع به دست آمد.
با فرض اینکه تمام کسانی که پاسخ ندادند، معیار مثبتی برای اختلال تطابق حسی (SMD) نداشتند، تقریباً 5% از ثبتنامکنندگان در مهدکودک دارای معیارهای اختلال پردازش حسی بودند.
مدارکی که از تئوری، اصول و عملکرد کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی حمایت میکنند
دانش عمومی و تحقیقات تجربی برای اعتبار دهی به یک حیطهی جدید در رسیدگی بالینی مورد نیاز است. برای رسیدن به یک توافق عمومی باید به یک وضعیت تعادل و توازن رسید، «توازن»؛ وضعیتی از توافق در جامعهی کسانی که این موضوع برایشان حائز اهمیت است میباشد؛ مانند، خانوادههایی با کودکان تحت تأثیر موضوع، محققان، متخصصین بالینی و دانشپژوهان.
برای رسیدن به این وضعیت، تحقیقات تجربی باید انجام شود و نتایج تحقیقات به ذینفعان تعمیم داده شود. محققان و ذینفعان یک جامعه را تشکیل میدهند که بر پایهی یک توافق چندجانبه بر سر باورهایشان بناشده. یک روش بسیار خوب برای استحکامبخشی به یک متدولوژی توسط تکرار و افزایش اثرات آن درمان است.
در حال حاضر تلاشهایی برای تسهیل یک توافق همهجانبه در موضوع شایستگیهای کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی در دست انجام است.
یکی از دلایلی که در این میان وقفه افتاده است این است که دانش کاردرمانی نسبت با دانشهایی چون روانشناسی و پزشکی نسبتاً جدید است. کاردرمانی از نظر تاریخی یک زمینه از تهیهی خدمات است، پس تلاشها عمدتاً بر روی کاربردهای بالینی آن تمرکز یافته است.
مطالعات موردی بسیاری که اثربخشی کاردرمانی با رویکرد یکپارچگی حسی را توصیف میکنند تحت داوری Peer-Review و دارای مثالهایی از استراتژیهایی که ممکن است برای متخصصین بالینی و برای ساختن فرضیات مفید باشد، منتشر شده است.
همزمان با اینکه تعداد کاردرمانگران با مدرک دکتری افزایش مییابد، در دسترس بودن متخصصینی که میتوانند تحقیقات مستقل انجام دهند نیز افزایش مییابد و سرمایهگذاری بر این نوع تحقیقات نیز گستردهتر میشود. تحقیقات جدید برای تسهیل پذیرش عام نیز گسترش مییابد.
بهترین راه برای تشکیل پذیرش عام و همهجانبه، همگرایی نتایج از چند مطالعهی مختلف و نیز همتاسازی نتایج میباشد. برای کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی (OT/SI) این موضوع توسط چندین عامل حمایت میشود.
اولین عامل، افرادی دارای طیف اوتیسم بودند که شروع به بیان تأثیر پردازش حسی ضعیف بر رفتار و عملکردشان کردند. این افراد بینش جدیدی را به اینکه چگونه پاسخ بیشتر و یا کمتر از حد معمول توانایی خود آنها را برای عملکرد بهینه در نقشهای متفاوت و فعالیتهای زندگی روزمره محدود میکند، فراهم آوردند.
آنها اهمیت استراتژیهای مداخلات را در یافتن پردازش حسی غیرعادی خود گزارش کردهاند. دومین عامل، کتاب محبوب و پرفروش «کودک ناهماهنگ» است که علاقهمندیها را به کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی برافروخت.
والدین توسط توصیفاتی که در کتاب کراتویتز آمده بود، با استفاده از روش یکپارچگی حسی آشنا شدند و شروع کردند به علاقهمند شدن به رویکردهای درمانیای که به مسائل حسی ختم میشدند.
آنها شروع به فشار آوردن از سوی مصرفکنندهی خدمات کردند تا شاید بهجای اینکه منتظر تجزیهوتحلیل مدارک علمی بمانند، به کودکشان کمک کنند.
باوجود اینکه آگاهی و پذیرش عمومی با کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی افزایش یافت، تنشی مابین خدمات و علم تجربیای که از این رویکرد حمایت میکرد باقی ماند.
تا زمانی که توافق چندجانبهای در مورد مؤثر بودن این رویکرد به دست آید، اقدامات بالینی عمدتاً توسط جامعهی علمی بزرگتری پذیرفته نخواهد شد و توافق (بر روی اثرگذاری این رویکرد) محدود به جامعهی درمانی و درمانگران خواهد بود. خوشبختانه، تلاشهایی که در این مقاله توصیف شد، بهصورت فعالی در حال کار کردن برای بستن این شکاف مابین تحقیقات و تجربیات هستند.
جالب است که گفته شود که باوجود جدالی که در موضوع مؤثر بودن کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی وجود دارد، بیش از 80 مطالعه در این زمینه انجام شدهاند که برخی از جنبههای اثرگذاری این رویکرد را در مداخلات اندازهگیری میکنند. حدود نیمی از این مطالعات، انواعی از اثربخشی این درمان را نشان میدهند.
دو آنالیز کلی و چهار گزارش تحقیقاتی منتشر شدهاند که نتایج این تحقیقات را جمعبندی میکنند. برخی از این بررسیها نتیجه گرفتهاند این رویکرد مؤثر است، سایر این بررسیها میگویند که این رویکرد بهاندازهی سایر رویکردها مؤثر است.
در این برههی زمانی، تفسیر یافتههای این 80 مطالعه با توجه به سه محدودیت متدولوژییک دشوار است.
اولین چالش کلیدی برای متخصصین کاردرمانی، تعریف متغیر مستقل درمان بهگونهای قابل تکرار است. از آنجا که این رویکرد درمانی فردبهفرد متفاوت است (اغلب با رویکرد رواندرمانی قیاس میشود که فردبهفرد متفاوت است)، استانداردسازی درمان، خود چالشی برای نتیجهگیری از تحقیقات شده است.
پیشرفتهای اخیر برای تعریف کردن این مداخله، توسط یک گروه چندجانبه که توسط کمکهزینهی NIH R21 سرمایهگذاری شده بودند شکل گرفتهاند.
این گروه یک بازنگری کامل بر منابع درمانی موجود انجام داد و یک پروتکل درمانی شکل داد و با معیار وفاداری به درمان سعی کرد ارزیابی کند که آیا درمانی که انجام میشود با اصولی که در این ادبیات وجود داد همخوانی دارد یا ندارد.
مقیاس وفاداری، ساختارهایی را که در ارتباط با مداخله فراهم شده، جزئیات آموزش دیدن افرادی که مداخله را رهبری میکنند و جزئیات محیطی که در آن درمان انجام میشود را ارزیابی میکند.
چالش کلیدی دوم برای تفسیر تحقیقات موجود که تأثیرگذاری کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی را ارزیابی میکنند، این است که:
- معیارهای وابستهای که در تحقیقات قبلی مورداستفاده قرار گرفتهاند با اهداف مداخلات مرتبط نیستند.
- محققان پایهی تئوریک خاصی برای توضیح اینکه چگونه مکانیسم مفروض درمانی توسط نتایج بخصوصی ارزیابی میشود، استفاده نکردند.
- بهجای اینکه از نتایج خاص و هدفمند برای ارزیابی مکانیسم مفروض درمانی استفاده کنند، نتایج چندگانهای مورد استفاده قرار گرفت.
بعلاوه، تحقیقاتی که بر روی کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی بهعنوان یک مسیر مجزا و منفرد انجام گرفت، بهتر بود بهجای جدا کردن آن، در بستر یک برنامهی درمانی کامل کاردرمانی (همانطور که در اصل قرار بود باشد) مورد بررسی قرار گیرد.
آیرز همیشه از یک چهارچوب کاری از منابع برای فراهم آوردن مداخله استفاده میکرد. این بدان معناست که اهداف درمان، همیشه مهارتهای عملکردی و روتینهایی است که شامل «کار»های اولیهی کودک مانند خوابیدن، خوردن، لباس پوشیدن، بازی کردن، تعامل با سایرین، یادگیری و غیره میشود و نیز با مفاهیم کلیدیای مانند «مشارکت فعال» و یا «چالش دقیقاً بهاندازه» متضمن و همراه است.
بنابراین، این مطالعات درعینحال که جالبتوجهاند، عامهی مردم را از کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی مطلع نمیکنند. دیگر اینکه، تعداد کمی از مطالعات یک بستر تئوریکال را برای فرضیاتشان فراهم میکنند، درحالیکه این سؤال را مطرح میکنند که «آیا درمان با رویکرد یکپارچگی حسی اثربخش است؟» که این یک سؤال سادهنگرانهی نامرتبط با تئوری است.
در آخر، در میان مطالعات موجود، بسیاری از مطالعات، از معیارهای نتیجه سنجی چندگانهای بدون هیچ توضیح خوبی از اینکه چگونه نتایج با اثرگذاری احتمالی درمان ارتباط دارند، استفاده میکنند و از رویکرد تحقیقاتی «تیری در تاریکی» استفاده میکنند و امیدوارند «چیزی» بیابند که شاید ازنظر آماری معنیدار باشد.
باوجود نتایج آماری این نوع تحقیقات است که استحکام تحقیقات ممکن است کاهش بیابد، زیرا هیچ فرضیهای راجع به رابطهی میان درمان و نتایج ندارند. محققان ریسک نتایج بیمعنی و غیرقابل تفسیر را محاسبه میکنند، بنابراین تفسیر برخی از یافتههای بیمعنی دشوار است.
گروه تحقیقاتی چندجانبهی R21 علاوه بر اینکه در حال کار کردن بر روی چالشهای تکرار درمان است، همچنین بر یک روش سیستماتیک برای اجرای یک مقیاس حصول به اهداف بهعنوان یک سنجش برای بررسی نتایج اولیه برای تأثیرگذاری تحقیقات میباشد.
GAS به تشکیل اهدافی از مداخلات معنی میبخشد که با افراد و خانوادههایشان در ارتباطاند که این مقایسه را بین نتایج عملکردی با اهداف متفاوت میسر میسازد.
GAS در ترکیب بابا سنجش نتایج فیزیولوژیک، روشی را برای سنجش مؤثر بودن فراهم خواهد آورد که این باعث افزایش درستی، استحکام و قابل تکرار بودن مطالعات در مورد «مؤثر بودن» در آینده خواهد شد.
چالش کلیدی سوم، به مشابهت نمونههایی که بررسی شدند مرتبط است، یکی از محدودیتهای مطالعات قبلی، دشواری در تعریف یک گروه مشابه بوده است.
ناهمگون بودن نمونهها در تحقیقات قبلی، تغییرپذیری درونگروهی را افزایش داده و احتمال یافتن تفاوتهای گروهی را کاهش داده است. اکنون با انتشار نمایهی حسی و پارادایم فیزیولوژیک، پروتکل چالش حسی (که ملاکهای فعالیت الکترودرمال پوست را برای ورود به زیرشاخههای پردازش حسی بخصوصی پیشنهاد میدهند)، مطالعات آینده میتوانند نمونههایشان را بهگونهای تعریف کنند که اجازهی تکرار نتایج را در گروهها میدهد.
محدودیتهایی که در مطالعات گذشته وجود داشته منجر به نبود توافقی چندجانبه بر سر مؤثر بودن مداخلات کاردرمانی با استفاده از روش یکپارچگی حسی گشته است، این زمینه در حال یادگیری از تجاربی است که آموخته تا تحقیقات آینده را بهبود بخشد و تحقیقات را به پیش برد.
آزمونهای دقیقی که از حدود 80 تحقیق قبلی انجامشده نشان میدهد که مشارکت مهمی برای مطالعهی اختلال پردازش حسی ساخته شده است.
با توجه به سطح تحقیقات کنونی، یافتههای ضدونقیض دور از انتظار نیست. با توجه به گوناگونی در نمونهها، ویژگیها، روشهای مداخلات و مدت آنها و نیز نتایج اندازهگیری شده، این عدم انسجام قابل پیشبینی است.
پایهی دانش در این حیطه، در مراحل اولیهی کودکی خود است و قبل از اینکه دادههای تجربی مستحکمی در دسترس باشند تا نتیجهگیریهای معتبری را در مورد مؤثر بودن این رویکرد مداخلاتی عرضه کنند، کاری اساسی نیاز است.
درنتیجه، پیشرفت قابلتوجهی در تعریف زیرگروههای مشابه برای آنالیز، در توصیف یک درمان قابل تکرار و نیز در انتخاب معیار و سنجش معتبر نتایج حاصل شده است.
هرچند که شکافهایی در دانش مربوط به اختلال پردازش حسی و تأثیرگذاری کاردمانی در بهبود بخشیدن این شرایط وجود دارد. از آن گذشته، در حوزهی کاردرمانی، ما با یک چالش مشخص و هیجانانگیز در عمل روبرو هستیم.
این حوزه وعدهی شگرفی میدهد. تحقیقات در حال انجامند تا مکانیسم بنیادی عیوب را روشن کرده و مشخصات ظاهری اختلال را مشخص کنند و بین این اختلال و سایر اختلالات رشدی (مانند ADHD و اتیسم) تمییز قائل شوند و نیز بتوانند نقش کاردرمانی را در بازتوانی اختلال در عملکرد ارزیابی کنند.
تحقیقات جدیدی با استانداردهای تجربی مستحکمتری در راه است. ما در شرف یک انفجار دانش در این حیطه هستیم که دادههای مستحکم علمی را برای بهپیش بردن این حوزه فراهم خواهد آورد.
دانشمندان و درمانگران باید تحقیقاتی را ترویج دهند که به تشخیص و مداخلات بهتری ختم میشوند و زندگی کودکان و خانوادههایشان را بهبود میبخشد.
مطالعهی کتاب در مسیر درمانگر شدن را هم به شما پیشنهاد میکنیم.