نظریه کردارشناسی

نظریه کردارشناسی جان بالبی از مهم‌ترین عوامل تعیین‌کننده شخصیت فرد در بزرگسالی، چگونگی رابطه او با والدین یا مراقب اصلی وی (مادر) است. در این مقاله با پرداختن به تئوری دلبستگی بالبی کیفیت رابطه بین نوزاد و مراقب اصلی او و نقش این رابطه در شیوع مصرف مواد را موردبررسی قرار می‌دهیم.

 در روانشناسی تحولی پیوند عاطفی بین نوزاد و مادر را دلبستگی می‌نامند.

طبق نظریه کردارشناسی جان بالبی درون سازی تعاملات بین مادر و کودک تصورات قالبی را در فرد ایجاد می‌کند و این تصورات، مبنایی برای احساس اعتماد فرد نسبت به دنیای اطراف و نوع تعامل او با دنیای بیرون می‌شود. طبق نظریه او جدایی از منبع ایمنی‌بخش (مادر / مراقب اصلی) می‌تواند با گسستگی ارتباط فرد با دیگر افراد جامعه و گرایش او به سمت مواد مخدر به‌منظور فرار از ترس‌ها، اضطراب‌ها و پناه بردن به رؤیا و … ارتباط داشته باشد.

کودکان با پرورش سبک دلبستگی به شکلی ناایمن، شخصیتی بی‌عاطفه خواهند داشت که مشخصه آن: کناره‌گیری هیجانی، فقدان احساس، ناتوانی در برقراری روابط محبت‌آمیز و عاطفی با دیگران است.

ازجمله مهم‌ترین عواملی که تعیین‌کننده شخصیت فرد در بزرگسالی است رابطه او با مراقب یا مادرشاست وجود یا عدم وجود این رابطه و همچنین چگونگی و کیفیت این رابطه بین نوزاد و مراقب او موردتوجهبسیاری از روانکاوان و روانشناسانی نظیر فروید، ملانی کلاین، سالیوان، اریکسون و بالبی قرارگرفته است؛

که دراین‌بین بالبی به‌طور منظم و منسجم به مطالعه و بررسی این رابطه تحت عنوان دلبستگی پرداختهاست. دلبستگی مفهومی است که ریشه در کارهای کردار شناسان دارد و دارای بار مفهومی روان تحلیلگرایانه نیز است.

بالبی تأکید می‌کند که هیجان‌ها جزء اساسی دلبستگی هستند و نیز کودکان با سبک دلبستگی ایمنیدارای تجارب سرشار از ایمنی و به‌دوراز اضطراب مختل‌کننده هستند و در مقابل، کودکان با سبکدلبستگی ناایمن (اجتنابی و دو سو گرا) دنیا را محیطی ناامن واستر سزا تصور کرده و توانایی مؤثر و سازندهبا مشکلات و موقعیت‌های تنش‌زا را ندارند.

به‌طورکلی کودکان با سبک دلبستگی ایمن خواهان تعامل و همکاری و رفتار چسبندگی به مراقب خود بوده و در حضور او احساس راحتی یکنند. کودکان با سبک دلبستگی اجتنابی از این‌که به رابطه دوسویه با مراقب خویش بپردازند اجتناب کرده و رفتاری حاکی از عدم راحتی نشان می‌دهند.

درنهایت کودکان با سبک دلبستگی ناایمن دو سو گرا رفتار متعارض با مراقب خویش نشان می‌دهند، که ازیک‌طرف خواهان گرایش به مراقب و تعامل با او بوده و از سوی دیگر خواستار گریز یا اجتناب از او هستند.

به‌طورکلی می‌توان گفت یکی از عوامل شک انگیزی شخصیت در بزرگسالی کیفیت دلبستگی در زمان کودکی فرد می‌باشد؛ ازاین‌رو پرداختن به نظریه دلبستگی م می‌تواند راهی برای مطالعات موردنظر درزمینهٔ رشد و شک انگیزی شخصیت افراد در آینده باشد.

تعریف دلبستگی در نظریه کردارشناسی جان بالبی

در نظریه کردارشناسی جان بالبی به‌طورکلی دلبستگی را می‌توان جوّ هیجانی حاکم بر روابط کودک با مراقبش تعریف کرد. این‌که کودک مراقب خود را که معمولاً مادر اوست، می‌جوید و به او می‌چسبد، مؤید وجود دلبستگی میان آن‌ها است. نوزادان معمولاً تا پایان ماه اول عمر خود شروع به نشان دادن چنین رفتاری می‌کنند و این رفتار برای تسریع نزدیکی به فرد مطلوب طراحی‌شده است.

پیوند را گاه مترادف با دلبستگی بکار می‌برند درحالی‌که این دو پدیده متفاوت هستند. پیوند به احساس مادر درباره نوزادش مربوط است و با دلبستگی فرق دارد. مادر به‌طور طبیعی نوزاد را منبع احساس امنیت تلقی نمی‌کند و به او تکیه نمی‌کند درحالی‌که در دلبستگی چنین است.

پژوهش‌ها نشان داده‌اند که پیوند مادر با نوزاد زمانی شکل می‌گیرد که تماس پوستی با سایر انواع تماس نظیر صوتی یا چشمی برقرار می‌شود. برخی محققان به این نتیجه رسیده‌اند که اگر مادر بلافاصله پس از تولد نوزادش تماس پوستی و بدنی با او داشته باشد، پیوند قوی‌تری برقرار می‌کند و ممکن است مراقبت‌هایش را با توجه بیشتری انجام دهد.

نظریه دلبستگی‌ بر این باور است که دلبستگی، پیوندی جهان‌شمول است و در تمام انسان‌ها وجود دارد. بدین معنی که انسان‌ها تحت تأثیر پیوندهای دل‌بستگی‌شان هستند.

بالبی معتقد است که یک شخص برای رشد سالم نیاز به پیوند عاطفی دارد. والدین حساس و احساس امنیت، در کودک، پایه‌ای، در کودک، پایه‌ای برای سلامت روانی وی می‌باشند

هدف بالبی در نظریه کردارشناسی جان بالبی

هدف اصلی در نظریه کردارشناسی جان بالبی این بود که بهداشت روانی را رشد دهد. نوزاد و کودک خردسال باید رابطه گرم و صمیمی و مداوم را با مادرش تجربه کند که در این رابطه هر دو احساس رضایت و لذت کنند

بالبی در 1969 نظریه دلبستگی را مطرح کرد. به نظر او روابط اجتماعی طی پاسخ، نیازهای زیست‌شناختی و روان‌شناختی مادر و کودک پدید می‌آیند. از نوزاد انسان رفتارهایی سر می‌زند که باعث می‌شود اطرافیان از او مراقبت کنند و در کنارش بمانند. این رفتارها شامل گریستن، خندیدن و سینه‌خیز رفتن به‌طرف دیگران می‌شود.

ازنظر تکاملی، این الگوها ارزش «انطباقی» دارند زیرا همین رفتارها باعث می‌شوند که از کودکان مراقبت لازم به عمل آید تازنده بمانند.

بالبی توضیح داد که در هفته‌های اول زندگی نوزاد تقریباً به‌طور کامل به مادر وابسته است؛ اما هنوز به مادر دل‌بسته نشده است. ایجاد دلبستگی تقریباً از 6 ماهگی شروع می‌شود این وابستگی، کم‌وبیش با رشد کودک، کاهش پیدا می‌کند. درواقع به نقش دلبستگی در ترغیب احساس ایمنی تأکید شده است. وابستگی موجب مستقل شدن کودک می‌گردد و بدین‌صورت بالبی وابستگی را از دلبستگی متمایز نمود.

تفاوت دیگر این دو مفهوم این است که وابستگی در مرحله ناپختگی صورت می‌گیرد؛ اما دلبستگی نیاز به کمی پختگی و رسش دارد

نتیجه عمده کنش متقابل بین مادر و کودک، به وجود آمدن نوعی دلبستگی عاطفی بین فرزند و مادر است. این دلبستگی و ارتباط عاطفی با مادر است که سبب می‌شود کودک به دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد. بخصوص هنگامی‌که احساس ترس و عدم اطمینان می‌کند، بالبی و مری اینسورت معتقدند که همه کودکان به هنجار احساس دلبستگی پیدا می‌کنند و دلبستگی شد شالوده رشد عاطفی و اجتماعی سالم در دوران بزرگسالی را پی‌ریزی می‌کند. درواقع دلبستگی‌های انسان نقش حیاتی در زندگی وی ایفا میکند.

الگوهای دلبستگی (دلبستگی مادر و کودک)

اهمیت نظریه دلبستگی در نظریه کردارشناسی جان بالبی

با توجه به این‌که سبک‌های دلبستگی زندگی آینده فرد را رقم می‌زند و در مواردی مانند روابط بین فردی، روابط درون فردی (خود پنداره)، مهارت‌های اجتماعی، مقابله تنیدگی‌ها، سازگاری زناشویی، اضطراب و تجارب اضطرابی و برخی موارد دیگر مداخله کرده و تأثیر می‌گذارد؛ اهمیت مسئله به‌طورکلی روشن می‌گردد که به چند مورد پرداخته‌شده است.

1- کنش متقابل و رابطه عاطفی بین مادر و نوزاد، به روابط اجتماعی کودک در آینده شکل داده و نحوه برخورد مادر با کودک در چگونگی اجتماعی شدن و کسب مهارت‌های اجتماعی فرزند تأثیر می‌گذارد؛ پژوهش‌ها به این امر اشاره دارند که اگر شیوه فرزند پروری مادر در چند ماه اول زندگی به صورتی باشد که فرزندش را به‌صورت «دلبسته ایمن» پرورش دهد، بسیاری از مشکلاتی که افراد در بزرگسالی مانند ناسازگاری زناشویی، طلاق، برقراری ارتباط با دیگران، عقب‌افتادگی تحصیلی تجربه می‌کنند نخواهند داشت

2- افرادی که از سبک دلبستگی ایمن برخوردارند، دارای هوش هیجانی بالایی بوده و می‌توانند به مدیریت هیجان‌ها پرداخته و به تصمیم‌گیری‌های مؤثر در زندگی

بالبی با الهام از دیدگاه‌های زیست‌شناختی، کردارشناختی، روان‌شناسی رشد، علم شناخت و سیستم‌های کنترلی موضوع جدیدی را مطرح نمود. بالبی همه این رشته‌ها را درهم آمیخت و یک نظریه جدید ساخت.

دست‌زده و توان مقابله با تنیدگی‌ها را به‌طور اثربخش داشته باشند. به اعتماد گلمن، بهره هوش سنتی یا IQ می‌تواند فقط 20 درصد از موفقیت فرد را مشخص کند و 80 درصد مابقی از هوش هیجانی یا EQ است

3- در رابطه ذاتی میان رفتار دلبستگی و تنیدگی، دلبستگی ایمن به‌عنوان یک عامل محافظت‌کننده اساسی که منجر به ارزیابی مثبت و راهبردهای مقابله‌ای سازنده می‌شود در نظر گرفته‌شده است. برعکس، دلبستگی ناایمن به‌عنوان یک عامل خطرساز بنیادین در نظر گرفته‌شده است که منجر به ارزیابی منفی در راهبردهای مقابله‌ای کمتر مفید و سازنده می‌شود

4- با توجه به اهمیت آموزش‌وپرورش در زندگی افراد ضروری است که متولیان امر تدابیری اتخاذ کنند که اولاً اولیا دانش‌آموزان در جریان شیوه‌های فرزند پروری به‌صورت دلبسته ایمن قرار بگیرند و ثانیاً خود دانش‌آموزان را ازنظر هوش هیجانی پرورش دهند،

 دانش‌آموزان دررسیدن به اهداف خود در زندگی پیشرفت کرده و توانایی مواجهه با مخاطرات زندگی و توانایی تصمیم‌گیری اثربخش را کسب کرده و حتی اختلالات رفتاری آن‌ها کاهش پیدا خواهد کرد.

مفروضه‌های اساسی نظریه دلبستگی:

1- دلبستگی فقط به دوره نوزادی محدود نمی‌شود و در مراحل بعدی زندگی تداوم دارد وزندگی فرد را تحت تأثیر قرار می‌دهد

2- دلبستگی به دوران بزرگسالی وقوع رابطه فرد با دیگران، مواجهه با تنیدگی‌ها و مشکلات زندگی، مدیریت عواطف‌ و هیجان‌ها، سازگاری زناشویی و پاره‌ای از مسائل دیگر تعمیم می‌یابد.

3- انتظار می‌رود کودکانی که دلبستگی شدید به مادرانشان دارند، در آینده ازلحاظ اجتماعی برون‌گرا باشند، به محیط اطرافشان توجه نشان دهد و بخواهند که در اطرافشان کاوش کنند و بتوانند با ناراحتی مقابله کنند.

4- کودکان دلبسته ایمن نقش رهبری اجتماعی داشته، در فعالیت‌ها پیش‌قدم هستند؛ برعکس کودکان دلبسته ناایمن ازلحاظ اجتماعی گوشه‌گیر، کم فعالیت و در پی پیگیری هدف ضعیف هستند که این نوع تفاوت‌ها ارتباطی باهوش کودکان ندارد

5- بالبی معتقد است که هیجان‌ها قویاً با دلبستگی در ارتباط هستند و می‌گوید بسیاری از تنش‌های هیجانی طی شکل‌دهی، نگهداری، قطع و بازسازی ارتباطات دلبستگی نقش بازی می‌کنند…

6- بکندام بر طبق مطالعاتش عنوان نمود، کسانی که از دلبستگی ایمن برخوردار بودند، سبک‌های تنظیم هیجان‌های سازش یافته داشتند، در ارتباطات بین فردی از همدلی برخوردار بودند و آشفتگی فردی ناچیزی در آن‌ها دیده می‌شد. در مقابل کسانی که از دلبستگی ناایمن برخوردار بودند، از سبک‌های تنظیم هیجانی سازش نایافته بهره می‌جستند، دچار ذهنی آشفته، دچار ناتوانی هیجانی و کم‌بهره از همدلی بودند.

7- افراد با دلبستگی ایمن در شمار متعددی از وظایف و ارتباطات شامل ارتباطات بین فردی، حل مشکلات اجتماعی، رویارویی با تنیدگی، سلامت جسمانی و روانی بسیار موفق می‌باشند.

8- هادی‌نژاد در تحقیقی دریافت که سبک دلبستگی ایمن موجب می‌شود تا افراد در مواجهه با رویدادهای تنیدگی زایی زندگی، راهبردهای مقابله‌ای کارآمد اتخاذ کنند.

9- واترز بیان داشته است که کودکان دلبسته ناایمن در مواجهه با مشکلات، سریعاً برانگیخته می‌شوند؛ یعنی هیجان- محور عمل می‌کنند، به‌راحتی ناامید می‌شوند و قادر به کمک گرفتن از مراقب خود نیستند.

10- بالبی متعدد است که سبک دلبستگی فرد، روش مواجهه سازی و همسازی وی را باتجربه‌های تنیدگی زا شکل می‌دهد. (که نظام دلبستگی تحت شرایط تنیدگی زا فعال می‌شود.

مفاهیم اساسی در نظریه دلبستگی

بالبی، مادر و نوزاد را به‌عنوان دو عنصر شرکت‌کننده در یک نظام تعاملی خودگردانی و دوطرفه در نظر گرفت. به نظر او نظام دلبستگی دستگاهی تنظیم‌کننده است که در آن کودک با نظام مراقبت‌کننده کامل در والد تعامل برقرار می‌کند. دلبستگی بین مادر و کودک با رابطه والد- کودک به‌عنوان یک کل تفاوت دارد. زیرا در رابطه کلی والد- کودک «دلبستگی» به‌عنوان یک قسمت از نظام پیچیده‌ای که موارد دیگری مثل آموزش و بازی را نیز شامل می‌شود در نظر گرفته می‌شود.

استرس و اضطراب و تاثیر آن بر بدن و درمان با کاردرمانی
بخوانید

نظریه کردارشناسی جان بالبی دلبستگی ترکیبی از کردارشناسی، روانشناسی رشد، نظریه سیستم‌ها و روانکاوی است و بر تأثیرات زیر بنایی اولیه بر رشد هیجانی کودک تأکید دارد و تلاش می‌کند تا رشد و تغییرات را در دلبستگی‌های هیجانی قوی بین افراد در دوران زندگی‌شان تبیین نماید.

حساسیت و کیفیت دلبستگی:

«رفتار حساس» شخص موردعلاقه یعنی توانایی والد در هماهنگی علائم و نشانه‌های کودک (مثل گریه کردن)، تعبیر و تفسیر صحیح این علامت‌ها (مثل مجاورت و تقاضای برخورد و تماس با مادر) و ارضای مناسب این نیازها به‌طور ایده‌آل. این «رفتار حساس» در زمان‌های بی‌شماری در تعاملات زندگی روزمره رخ می‌دهد و بسته به اینکه رفتار مراقبت‌کننده تا چه اندازه در رفع نیازهای نوزاد حساس باشد، دلبستگی ایمن رشد می‌کند.

از طرف دیگر، اگر این نیازها توسط شخص مورد دلبستگی ارضا نشوند یا اگر تنها بعضی از آن‌ها یا به‌طور موقتی ارضاء شوند. برای مثال غیرقابل‌پیش‌بینی بودن رفتار والد بدین معنی که گاهی واکنش افراطی، نشان می‌دهد و گاهی کودک را نادیده می‌گیرد و طرد می‌کند دلبستگی ناایمن به وجود می‌آید.
نظام دلبستگی:
به نظر بالبی، نظام دلبستگی یک سامانه اساسی هیجانی و رفتاری است که به‌صورت زیستی شکل می‌گیرد و برای بقای کودک لازم است. این نظام به‌محض تولد نوزاد در رابطه با اشخاص مورد دلبستگی فعال می‌شود.

نوزاد با کودک خردسال هنگام بروز اضطراب می‌خواهد در کنار شخص مورد دلبستگی به‌ویژه مادرش باشد این احساس ممکن است هنگام جدایی از مادر، روبرو شدن با موقعیت‌های ناآشنا، یا اشخاص غریبه، درد جسمی یا هنگام ترس از تخیلات و کابوس‌ها روی دهد. نوزاد یا کودک خردسال انتظار دارد در کنار مادرش امنیت، حمایت و سلامتی را پیدا کند. این جستجو برای مجاورت می‌تواند به شکل تماس بدنی با مادر نشان داده شوند و کودک همیشه در این تعامل عضوی فعال است در مواقع لزوم برای ارضای نیازهای خود مجاورت و مراقبت شخص مورد دلبستگی را طلب می‌کند.

مدل‌های فعال‌ساز درونی:
یکی از مفاهیم اساسی در نظریه دلبستگی بالبی «مدل‌های فعال‌ساز درونی» است. در طی اولین سال زندگی، جز بسیاری از تجربیات تعاملی و تبادلی بین مادر و نوزاد که شامل جدایی یا بازسازی مجاورت نیز می‌شود، نوزاد مدل‌های تعاملی با مادر و اطرافیان را در خود گسترش می‌دهد که بالبی این مدل‌ها را «مدل‌های فعال‌ساز درونی» نامید.

 دلبستگی منجر به ساخت یک چارچوب و سازمان‌ می‌شود و همه اطلاعات مربوط به دلبستگی در این چارچوب قرار می‌گیرند و از صافی عبور می‌کنند.

مدل‌های فعال‌ساز درونی به مشابه قوانین ذهنی و متشکل از تجربیاتی است که چارچوب تعامل و درک خود را فراهم می‌سازند.

این مدل‌ها می‌توانند رفتار یک زوج را تعبیر و تفسیر و پیش‌بینی کنند و به همان اندازه طرحی برای راهنمایی شخص و برای رفتار خودش در روابط بدهد. هیجاناتی که از تجربه‌های دلبستگی گذشته برانگیخته می‌شوند از طریق الگوهای مدل فعال‌ساز درونی رفتار، تأثیر بسیار زیادی بر تجربیات دلبستگی کنونی می‌گذارند.

تشابه مدل فعال‌ساز درونی بالبی و مفاهیم «درون‌سازی» و «برون‌سازی» مطرح‌شده توسط پیاژه بسیار جالب است. طی رشد اولیه، مدل‌های فعال‌ساز سعی می‌کنند خودشان را با اطلاعات جدید در مورد اشخاص موردعلاقه، محیط خود، تطابق دهند (برون‌‌سازی) وقتی چارچوب تشکیل شد، آن‌ها به اطلاعات مرتبط با دلبستگی رهنمون می‌شوند و سعی می‌کنند با ساختار موجود درون سازی کنند.

نظام کاوشی در نظریه کردارشناسی جان بالبی

به نظر می‌رسد دلبستگی شرط لازم کنجکاوی در محیط است که بالبی آن را نظام رفتاری مهمی در نظر گرفت. اگرچه نظام دلبستگی و کاوشی ریشه در انگیزه‌های متضادی دارند، اما از نوعی همبستگی درونی برخوردارند.

به نظر بالبی یک نوزاد می‌تواند به‌طور کافی در محیط خود کاوش کند و بدون نگرانی با اجازه مادرش از او جدا شود و در محیط به جستجو بپردازد. اگر مادر قابل‌دسترسی و پاسخ‌دهنده باشد کودک، مضطرب و نگران نمی‌شود. دلبستگی ایمن موجب کاوش در محیط توسط کودک می‌شود و در چنین وضعیتی می‌تواند خود را به‌عنوان فردی مؤثر بیابد.

از همان ابتدا با افزایش توانایی حرکتی و بدنی کودک، مادر باید اتاق کودک را طوری درست کند که او بتواند در آن به کاوش بپردازد. درعین‌حال مادر باید به‌عنوان یک پایگاه ایمن حضورداشته باشد تا او بتواند با اطمینان از حضور او به کاوش کردن خود بپردازد.

دلبستگی و کاوش در سراسر چرخه زندگی:

طبق نظریه دلبستگی، رابطه دوطرفه دلبستگی و کاوش، پدیده‌ای است ک در نوزاد به وجود می‌آید و پایدار می‌ماند. بالبی این فرایند را مداوم و همیشگی می‌داند. تنش بین دو قطب دلبستگی و کاوش باید به‌طور ثابت درحالی‌که تعادل باشد زیرا دلبستگی و کاوش‌ همانندتر نهاد و برابر نهاد باهم مرتبط هستند.

کیفیت دلبستگی نوزاد بستگی به «حالت ذهنی» یا راهکار دلبستگی اشخاص مورد دلبستگی که از او مراقبت می‌کنند یا با او بازی می‌کنند، دارد. بین کیفیت دلبستگی والدین و کیفیت دلبستگی که در نوزاد رشد می‌کند رابطه‌ای وجود دارد.

• دلبستگی ایمن به‌عنوان یک عامل محافظ:
دلبستگی ایمن که در دوره نوزادی رشد می‌کند یک کاربرد و خاصیت محافظت‌کنندگی دارد. مطالعات طولی نشان داده‌اند که دلبستگی موجب ارتقای رفتار اجتماعی و گسترش مقاومت روانی می‌گردد. ارتباط نظریه دلبستگی با نظریات دیگر

  • نظریه روان تحلیل گری:

به گفته فروید اگر کودک شیرخواری می‌توانست فکر خود را بیان کند، بی‌شک اعتراف می‌کرد که مکیدن پستان مادر مهم‌ترین چیز در زندگی است‌ (کریس؛ ترجمه فدایی 1383). ازنظر روان تحلیل‌گری رابطه بین کودک و مادر ناشی از توان برآورده کردن نیازهای بیولوژیکی کودک از سوی مادر است.

نیاز کودک به غذا و کاهش درد، نمایانگر «لذت جوی حسی است» فروید می‌گفت در دوران شیرخوارگی هر چیز که به غذا خوردن کودک مربوط باشد از مهم‌ترین سرچشمه‌های کسب رضایت برای او قلمداد می‌شود. هنگامی‌که از کودکان مراقبت یا غذایشان تأمین می‌شود، توجهشان که از انرژی لیبید و نشات می‌گیرد، بر کسی که ا ین لذایذ را فراهم می‌کند متمرکز می‌شود، فروید این فرایند را «نیرو گذاری روانی» نامید (ماسن؛ ترجمه یاسایی 1380). از این دیدگاه نیرو گذاری صورت گرفته توسط نوزاد موجب ایجاد رابطه عمیق و پایدار می‌شود که می‌تواند در شکل‌گیری شخصیت وی نقش داشته باشد وزندگی آینده وی را متأثر سازد.

این شکل‌گیری رابطه بین کودک و مراقب را می‌توان تحت عنوان روابط با دیگران یا به‌اصطلاح دقیق‌تر «روابط موضوعی» نیز توضیح داد. «موضوع» یکی از نیازهای غریزی است که به‌وسیله شخص دیگری می‌توان به آن نیاز دست‌یافت. همچنین اکثر روان تحلیل گران معتقدند که شروع این رابطه اساساً ماهیت رهایی دارد و روابط موضوعی در نخستین سال‌های زندگی فرد شکل می‌گیرد

برحسب نظریه روان تحلیل‌گری، اولین موضوع عشق هر فرد مادرش است. نوزاد نمی‌تواند خود را از دیگران تشخیص دهد، او هیچ تجسمی از مادرش به‌عنوان یک فرد ندارد. شناسایی مادر با یک فرایند تدریجی انجام می‌شود. تصور می‌شود نخستین تجسم‌های کودک راجع به اشیایی هستند که به او رضایت می‌دهند و درعین‌حال موقتاً ازنظر او غایب هستند؛ ازجمله پستا‌ن‌های مادر یا پستانک، شخص مادر یا قسمت‌هایی از بدن خود کودک.

درک واقعی یک شخص هنوز برای او وجود ندارد بعد کودک یاد می‌گیرد که میان تأثرات خود فرق بگذارد؛ احتمالاً نخستین تمیز بین اشیاء «مورد اعتماد و اشیاء خارجی» است. اشیاء خارجی را چیز خطرناکی حس می‌کند؛ درحالی‌که از مراجع اعتماد، غذا انتظار دارد. او قسمت‌های مورد اعتماد مادرش را دوست دارد و تدریجاً آن را به‌صورت یک کل تشخیص می‌دهد، آن‌وقت وحدت دهانی با مادر برای او یک هدف نهایی می‌گردد

علائم دلبستگی

علائم دلبستگی کودک به پرستارش در سه پدیده معتبر مشهود است.

1- یک تکیه‌گاه بهتر از هر کس دیگری می‌تواند کودک را آرام کند.

2- کودکان برای بازی یا حرف زدن بیش از هر کس دیگری به سراغ تکیه‌گاهشان می‌روند.

3- کودکان در حضور تکیه‌گاه کمتر احساس ترس می‌کنند تا در غیاب او.

هنگامی‌که کودک در دنیای اطرافش به کاوش می‌پردازد و با امور غیرقابل پیش‌بینی روبرو می‌شود، حضور شخص دلبسته، به او احساس امنیت و آرامش می‌دهد. هنگامی‌که کودک در وضعیتی قرار می‌گیرد که موجب ترس وی می‌شود، رفتار توام با دلبستگی کودک آشکار می‌گردد.

ممکن است در حضور والدین، آن‌ها را نادیده بگیرد و حتی ترجیح دهد که با افراد غریبه بازی کند ولی وقتی که احساس عدم اعتماد یا تهدید می‌کند به سرعت به سوی مادر، پدر یا هر کس دیگری که به او دلبستگی دارد روی‌ می‌آورد.

کودکان اغلب برای کسب اطمینان از خطرناک یا ایمن بودن وضعشان به اشخاصی که به آن‌ها دلبستگی دارند نگاه می‌کنند.

بنابراین موارد مذکور را می‌توان علائم دلبستگی در کودک در نظر گرفت که اگر این علائم در کودکی مشاهده نشد، نشان‌دهنده وجود مشکلی در دلبستگی اوست.

تداوم الگوهای دلبستگی

نظریه کردارشناسی جان بالبی اظهار می‌کند که کیفیت روابط با مراقبین در کودکی منجر به فعال شدن و راه‌اندازی الگوهای فرد می‌شود و تصویرهای روابط اجتماعی بزرگسالی را فراهم می‌سازد. مدل‌های فعال‌ساز درونی همان طرحواره‌های ذهنی هستند و عبارت‌اند از انتظار فرد خاصی نسبت به خود این انتظارات تصاویر ذهنی هستند که بر اساس انواع تعاملات مکرری که فرد دارد ایجاد می‌شوند.

مثلاً اگر کودک صدمه جسمی ببینند این صدمه به‌سرعت موجب ناخشنودی وی می‌شود و در او این انتظار ایجاد می‌شود که آن شخص موجب ناراحتی او شده و مدت‌های طولانی زمان لازم است تا این کودک اطمینان مجدد و راحتی نسبت به آن شخص به دست آورد.

مدل‌های فعال‌ساز درونی ناشی از یک فرایند طبیعی تصاویر ذهنی از موقعیت‌های اجتماعی یا فردی خاص می‌باشند. تجربیات اولیه کودک موجب می‌شود تا او فرصت‌های محیطی خود را به حداکثر برساند و روابط اجتماعی حمایتی خود را شکل بدهد افزایش احساس امنیت کودک به او اجازه می‌دهد تا از تجربه درونی خود بیرون بیاید و بتواند به شناخت بیشتر دست پیدا کند و خود و دیگران را درک کند و بفهمد که رفتارش به‌وسیله حالات، افکار، احساسات، باورها و امیال خودش سازمان می‌یابند

تعارض

چارچوب تکاملی نظریه دلبستگی

نظریه دلبستگی انسان‌ها را به‌عنوان موجودات اجتماعی می‌نگرد که ظرفیت برقراری ارتباط با سایر انسان‌ها رادارند تا بتوانند زنده بمانند؛ اما پختگی انسان هنگام ورود به این دنیا آن‌قدر کافی نیست که به او اجازه دهد تا رفتارهای دلبستگی خود را از همان ابتدا ابراز نماید؛ باوجوداین ناپختگی، مطالعه وضعیت زیست‌شناختی نوزادان نشان می‌دهد که آن‌ها به دیگران توجه نشان می‌دهند.

رشد تکاملی کودک انسان با این پاسخ‌های اولیه شروع می‌شود اما به‌طورکلی کمی تأخیر دارد. کاوش در دنیای بیرون، از حدود 6 ماهگی شروع و پس‌ازآن ترس از دیگران آشکار می‌گردد. کاوش کردن در محیط، اساس رشد شناختی انسان و حیوان است. ترس و اجتناب نقش‌هایی شبیه به بازداری رفتاری و گوشه‌گیری را ایفا می‌کنند.

افسردگی اتکایی که توسط رنه‌اشپیتز (1946) عنوان شد ناشی از عدم حضور مادر یا مراقب اصلی او در دوران کودکی است. بین 6-4 ماهگی، رشد شناختی کودک به وی اجازه می‌دهد تا بین مراقب خود و دیگران تمایز قائل شود و او را از دیگران بازشناسد و طی این ارتباط به شخص مورد دلبستگی خود با لبخند و حرکات نشان می‌دهد که او را می‌شناسد و حضور او را ترجیح می‌دهد.

 به‌طورکلی دلبستگی‌های ناایمن عامل نسبتاً خطرسازی در رشد و گسترش اکثر اختلالات روانشناختی است به نظر می‌رسد به‌ویژه دلبستگی آشفته عامل اساسی ابتلای به اختلال شخصیتی مرزی و اختلالات تجزیه‌ای باشد.

نقش بازی‌درمانی در اختلال اضطرابی
بخوانید

دلبستگی در بزرگسالی

بالبی در نظریه دلبستگی خود به فرضیه فروید اشاره می‌کند که رابطه نوزاد- والد نمونه‌ای نخستین برای روابط عاشقانه بعدی در بزرگسالی است

بالبی معتقد است دلبستگی در رابطه والد و کودک به رابطه عاشقانه بزرگسالی فرد انتقال می‌یابد و می‌تواند بر رفتار، شناخت و هیجانات، در هرزمانی از زندگی، از نوزادی تا بزرگسالی تأثیر بگذارد. دلبستگی در روابط به‌طور ارادی و داوطلبانه و یا به‌طور کامل قطع نمی‌شود و هرگونه خللی در یک رابطه دلبستگی دردناک است و موجب سوگواری در فرد می‌گردد

بر اساس این فرضیات، امنیت را می‌توان به‌عنوان هسته نظام دلبستگی در روابط دلبستگی بزرگسالی توصیف نمود، که عبارت است از یک رابطه امن با فردی که به او احساس دلبستگی می‌کنیم و به ما پاسخ می‌دهد و موجب اعتمادبه‌نفس در ما می‌شود.

بالبی و اینسورت معتقدند که کیفیت و الگوی دلبستگی در روابط عاشقانه بزرگسالی ممکن است شبیه الگوی دلبستگی فرد در رابطه با والدش باشد. ازاین‌روی دلبستگی‌های دوران کودکی شخص بر روابط عاشقانه بزرگ‌سالی‌اش تأثیر می‌گذارد.

بنابراین تداوم الگوهای اولیه در دوره‌های بعدی به دو روش تبیین گردد؛ اول اینکه انتظار می‌رود یک رابطه باثبات بین کودک و مراقب به وجود بیاید که تا بزرگسالی ثابت باقی می‌ماند. دوم اینکه رشد مدل‌های ذهنی یا ابزار دلبستگی که خارج از آگاهی فرد اتفاق می‌افتد می‌تواند رفتارها، افکار و احساسات او را در موقعیت‌های عاشقانه بعدی راهنمایی و هدایت نماید.

درواقع یک رابطه دلبسته‌ ایمن می‌تواند عملکرد و شایستگی را در روابط بین فردی تسهیل کند. همه ما در جستجوی کسب امنیت و راحتی در رابطه با همسرمان هستیم اگر فرد چنین امنیت و راحتی را به دست آورد می‌تواند در مسیر امنی که توسط همسر فراهم گردیده گام بردارد و مطمئن شود که می‌تواند در سایر فعالیت‌ها نیز موفق شود. مهم‌ترین ویژگی روابط دلبسته، احساس امنیت و تعلق است. به‌طوری‌که فرد، دیگر احساس تنهایی و ناراحتی نکند

مراحل دلبستگی

کودکان از همان روزهای اول زندگی به دیگران واکنش نشان می‌دهند. در سن یک‌ماهگی کودکان به صداها واکنش نشان می‌دهند و به چهره افراد توجه می‌کنند. بین دو تا سه‌ماهگی «لبخند اجتماعی» می‌زنند. این رفتار غالباً اولین علامت آشکار واکنش اجتماعی است که والدین به آن توجه می‌کنند. تاکمی بعد از چهارماهگی کودکان به همه واکنش‌ نشان می‌دهند و معمولاً بین غریبه‌ها و آشنا تمایزی قائل نیستند.

در شش ماه دوم زندگی، در کودکان کم‌کم نشانه‌هایی از دلبستگی به افراد خاص در اطرافشان دیده می‌شود. شخصی که معمولاً کودک به آن دلبسته می‌شود (تکیه‌گاه دلبستگی) نامیده می‌شود. اولین تکیه‌گاه کودک معمولاً مادر است. یک یا دو ماه پس‌ازآن که اولین علائم دلبستگی ظاهر شد غالب کودکان به تکیه‌گاه‌های متعددی دلبستگی نشان می‌دهند معمولاً به پدر، برادران و خواهران و یا مادربزرگ یا پدربزرگ

اساساً آنچه بالبی می‌گوید این است که تکلیف اصلی در سه سال اول زندگی برای نوباوه شکل‌گیری یک دلبستگی به حداقل یک شخص دیگر است. فرایند ایجاد این دلبستگی از یک دوره چهار مرحله‌ای می‌گذرد که نوباوه بیشتر بر روی یک نگاره یا یک شخص در محیط (معمولاً مادر یا جانشین مادر) تمرکز می‌کند.

اگر این فرایند صورت نگیرد؛ یعنی قبل از این‌که این فرایند دلبستگی شکل بگیرد، کودک از مادر یا از مراقبش جدا شود، شخص ممکن است مشکلات شخصیتی فاحشی را در ارتباط با دیگران برای اتکای زندگی‌اش تجربه کند؛ لذا چگونگی دلبسته شده یک شخص به مادرش بر چگونگی دلبسته شدن او به دیگر افراد در طول عمرش تأثیر می‌گذارد

به‌طور طبیعی، یک کودک چهار مرحله از گسترش دلبستگی را پشت سر خواهد گذاشت که به این‌گونه است:

  • مرحله اول- از تولد تا هفته هشتم یا دوازدهم (تا سه‌ماهگی): «واکنش نامتمایز نسبت به انسان‌ها» در طول این دوره نوباوه از نظام‌های رفتاری ذاتی و داخلی خود جهت تأمین عناصر سازنده برای گسترش دلبستگی بعدی استفاده می‌کند.

این‌ها شامل واکنش‌های موقع تولد نظیر گریه کردن، مکیدن و جهت‌گیری است. چند هفته بعد واکنش‌هایی مانند خندیدن و غان غون کردن و چند ماه بعد واکنش‌هایی نظیر خزیدن و راه رفتن می‌باشد

در نظریه کردارشناسی جان بالبی، لبخند باعث پیشبرد دلبستگی می‌شود؛ زیرا که موجب تداوم در زندگی پرستار کودک به او می‌گردد و هنگامی‌که کودک می‌خندد مراقب وی از بودن با کودک لذت می‌برد، او هم در مقابل به کودک لبخند می‌زند، با او گفتگو می‌کند و او را ناز و نوازش می‌کند و شاید هم وی را از زمین بردارد و در آغوش بگیرد. لبخند، خود یک آزادکننده و آشکار کننده زیست- شناختی است که باعث پیشبرد عشق و پرستاری می‌شود؛ یعنی رفتاری که شانس کودک را برای تندرستی و بقاء می‌افزاید.

در مرحله اول اگرچه نوزاد به محرک‌ها به‌صورت واکنش عمل می‌کند؛ اما در کل از تشخیص یک شخص از دیگری ناتوان است. درباره نور و صورت از هر شخص، او ممکن است خودش را به سمت او برگرداند، در ظاهر او را دنبال کرده به او می‌رسد و به او می‌چسبد یا می‌خندد و به او لان و غون می‌کند چنین رفتاری یک کیفیت تعاملی دارد؛ یعنی این واکنش‌ها معمولاً تضمین می‌کند که شخص در دسترس خواهد ماند و بیشتر با او تعامل خواهد کرد و نوزاد هم با اطمینان بیشتر به سمت او گرایش خواهد داشت

به‌طور خلاصه می‌توان گفت که مرحله اول فرایند شکل‌گیری دلبستگی شامل بازتاب‌ها و واکنش‌های غیرانتخابی بوده و کودکان به روش‌های کاملاً مشابه نسبت به بیشتر مردم واکنش نشان داده و در پی‌گیری منابع تحریکی بازتاب‌های خود می‌باشند؛ چراکه این بازتاب‌ها ماهیت انطباقی داشته و موجب نزدیکی وی به پرستار خود شده و رشد دلبستگی را در بردارد.

  • مرحله دوم- از سه تا شش ماهگی، «تمرکز بر افراد آشنا»:

در این مرحله جهت‌گزینی و علامت‌ها به‌سوی یک (یا بیشتر از یک) نگاره تمرکزیافته هدایت می‌شود. در طول این دوره رفتار نوزاد هنوز با دیگر اشخاص به‌صورت دوستانه است؛ اما به‌تدریج و بیشتر و بیشتر به‌سوی مادر یا جانشین مادرش واکنش نشان می‌دهد

از سوی دیگر بسیاری از بازتاب‌ها ازجمله بازتاب‌های مورو، گرفتن و جستجوی منبع ناپدید می‌شود. در این مرحله آنچه برای بالبی مهم است انتخابی‌تر شدن واکنش‌های اجتماعی کودک است (کرین) ترجمه فدایی، 1383. به نظر می‌رسد کودکان، نیرومندترین دلبستگی را به شخصی پیدا می‌کنند که برای واکنش به نشانه‌های آنان گوش به زنگ بوده است و یا روابط خشنودکننده دوسویه را با آنان داشته است.

  • مرحله سوم- شش‌ماهگی تا دوسالگی و گاهی تا سه‌سالگی؛ «تقرب‌جویی فعال»:

در این مرحله کودک به منبع دلبستگی توجه عمیق و ویژه‌ای می‌کند و آمدوشد او را تحت نظر قرار می‌دهد؛ به‌طوری‌که غیبت این منبع آنان را منقلب می‌کند. همچنین در این مرحله کودک به یک سری توانایی‌ها ازجمله خزیدن دست می‌یابد تا این‌که بتواند در مواقع لزوم خود را یا به مادر یا مراقب خویش برساند.

کودک وقتی‌که مادرش اتاق را ترک می‌کند، او را دنبال می‌کند، مادرش را هنگام بازگشت استقبال کرده و از او به‌عنوان پایگاه ایمنی جهت اکتشاف مکان‌ها یا اشخاص غریبه استفاده می‌کند که به این پدیده «سیستم تصحیح شونده وسیله هدف» اطلاق می‌گردد

 یعنی کودکان حضوروغیاب والد را کنترل می‌کنند و اگر والد شروع به ترک یا رفتن نماید آنان بی‌درنگ شروع به تعقیب وی می‌نمایند و حرکات خود را تصحیح و تنظیم می‌نمایند تا اینکه به تقرب دوباره دست یابند. زمانی که دوباره نزدیک والد خود شوند به‌طور تیپ یک بازوهای خود را بلند کرده و ژستی به خود می‌گیرند و چون آنان را در بربگیرند دوباره آرام می‌شوند

در جریان این مرحله، دلبستگی به‌صورت فزاینده‌ای شدید و انحصاری می‌شود اضطراب جدایی نیز در این مرحله ظاهر می‌گردد؛ یعنی در این مرحله کودک به دلیل رفتن مادر یا مراقب شروع به گریه می‌کند. او در کل شروع به ادراک مادر به‌عنوان یک شیء مستقلی که می‌رود و می‌آید، می‌کند.

  • مرحله چهارم- سه‌سالگی تا پایان کودکی «رفتار شراکتی»:

در طول این مرحله، کودک به‌تدریج قادر می‌شود تا به‌طور شناختی برخی علل و تأثیر توالی رفتاری را در ارتباط با مادرش استنباط بکند. به‌تدریج بینش وی به چگونگی این‌که مادرش ممکن است چه احساسی داشته باشد یا چرا در موقعیت مخصوصی این‌گونه رفتار کرد گسترش پیدا می‌کند. این مرحله به اعتقاد بالبی آغاز یک مرحله مشارکتی صمیمی است

ارزیابی دلبستگی و انواع آن

کیفیت دلبستگی اغلب توسط «موقعیت ناآشنا» موردمطالعه قرار می‌گیرد. این روش که توسط مری اینسورت ساخته شد ابزاری معتبر است و روایی بالایی دارد. مادر، کودک و یک شخص ناآشنا در این موقعیت ناآشنا شرکت می‌کنند و چند مرحله در این آزمایش صورت می‌گیرد که طی آن مادر و کودک از هم جدا می‌شوند و بعد از چند دقیقه دوباره کنار هم قرار می‌گیرند. در این فرایند نظام دلبستگی کودکان فعال می‌شود و کیفیت آن را می‌توان با مشاهده رفتار بین مادر و کودک ارزیابی نمود

اگرچه موقعیت ناآشنا موردانتقاد قرارگرفته که فقط جنبه خاصی از تعادل مادر- کودک را در نظر می‌گیرد و به‌طور خاص فقط رفتار کودک رازمانی که توسط مادر نادیده گرفته می‌شود ارزیابی می‌کند اما نشان داده‌شده که روشی معتبر برای پیش‌بینی پیامدهای مهم این ارتباط و تعامل می‌باشد.
• مرحله اول و دوم:

مادر و کودک وارد یک اتاق بازی ناآشنا می‌شوند بعد از مدت کوتاهی، یک کودک جستجوگر شروع به کاوش در اسباب‌بازی‌های ناآشنا و جذاب می‌کند. مادر نیز فقط در صورت لزوم دربازی‌های او شرکت می‌کند. عموماً مادر روی یک صندلی می‌نشیند و می‌تواند بازی کردن کودک را مشاهده کند. بعضی از مادران در مدت‌زمانی که کودکشان در حال بازی است، کتاب می‌خوانند.

  • مرحله سوم:

یک فرد غریبه وارد اتاق می‌شود، در ابتدا هیچ صحبتی نمی‌کند و بعد از یک دقیقه شروع به صحبت با مادر می‌کند و مکالمه مختصری بین آن دو صورت می‌پذیرد. کودکان عموماً به شخص غریبه کنجکاوی نشان می‌دهند و دچار کمی اضطراب می‌شوند و سعی می‌کنند به مادر نزدیک‌تر شوند و ممکن است از بازی دست بکشند بعد از سه دقیقه شخص غریبه سعی می‌کند با کودک بازی کند.

  • مرحله چهارم:

با شنیدن یک‌صدای علامت دهنده، مطابق دستورالعمل، مادر بدون خداحافظی از کودک، از اتاق خارج می‌شود. در این زمان اغلب کودک مادر را با چشم دنبال می‌کند، او را صدا می‌زند یا حتی شروع به گریه می‌کند. گاهی کودک تا جلوی در به دنبال مادر می‌رود. شخص غریبه سعی می‌کند به کودک نزدیک شود و او را به بازی برگرداند. این تلاش گاهی موفقیت‌آمیز خواهد بود و گاهی اصلاً نتیجه‌ای ندارد. اگر کودک خیلی ناآرامی کند، این مرحله کوتاه‌تر می‌شود.

  • مرحله پنجم:

بعد از سه دقیقه جدایی، مادر نام کودک را صدا می‌زند و سپس به اتاق برمی‌گردد. او را بغل می‌کند و در صورت لزوم سعی می‌کند او را آرام کند. به‌محض اینکه کودک آرام شد، مادر به او اجازه می‌دهد که دوباره بازی را شروع کند. بچه‌ها اغلب خودشان می‌خواهند که به بازی برگردند. فرد غریبه بعد از بازگشت مادر، از اتاق خارج می‌شود.

  • مرحله ششم:

بعد از 3 دقیقه مادر برای بار دوم از کودک جدا می‌شود. مادر با گفتن «خداحافظ من برمی‌گردم» دوباره اتاق را ترک می‌کند و کودک کاملاً تنها در اتاق می‌ماند. این بار نیز واکنش کودک به جدایی مشاهده می‌شود. سیستم دلبستگی با جدایی اولیه فعال‌شده کودک اغلب دنبال مادر می‌رود و او را صدا می‌زند، شروع به گریه می‌کند و دچار آشفتگی هیجانی می‌شود.

  • مرحله هفتم:
پسران و دختران در آستانه بلوغ
بخوانید

بعد از سه دقیقه جدایی (اگر کودک خیلی ناآرامی کرد زمان کوتاه‌تر می‌شود)، فرد غریبه به‌جای مادر دوباره وارد اتاق می‌شود. فرد غریبه که کودک قبلاً نیز او را دیده دوباره تلاش می‌کند تا به کودک نزدیک شود و با او بازی کند.

  • مرحله هشتم:

بعد از گذشت 3 دقیقه مادر به اتاق بازمی‌گردد. البته اگر کودک خیلی ناآرامی کند این زمان کوتاه‌تر می‌شود. اگر کودک گریه کند و به سمت مادر برود، مادر او را در آغوش می‌گیرد. بیشتر کودکان، نه همه آن‌ها بعد از مدت‌زمان کوتاهی دوباره شروع به بازی می‌کنند.

– اینسورت و همکارانش با مشاهده کودکان یک‌ساله در موقعیت ناآشنا واکنش‌ها و رفتارهای متفاوتی را که آن‌ها نشان می‌دادند به سه نوع کیفیت دلبستگی طبقه‌بندی می‌کردند در مطالعات بعدی، محققان دیگر، طبقه دیگری نیز به این طبقات افزودند.

شاخص‌های موردمطالعه در این موقعیت سطح فعالیت، میزان درگیری در بازی، گریه و سایر نشانه‌های آشفتگی، فاصله از مادر و تلاش برای جلب‌توجه مادر، فاصله با غریبه و تعامل با او هست. توجه شود که مبنای طبقه‌بندی فقط رفتارهای کودکان هنگام برقراری ارتباط مجدد با مادر است.

بر اساس این آزمون، طبقه‌بندی‌های به‌دست‌آمده این‌گونه توصیف‌شده‌اند؛ به‌طورکلی کودکانی که پس از رفتن مادر کمی ناراحتی نشان می‌دهند و پس از بازگشت مادر به‌طرف او می‌روند و زود آرام می‌شوند «دلبسته ایمن» نامیده‌اند. به کودکانی که از رفتن مادر شکایت نمی‌کنند و به هنگام بازگشت او با رضایت به بازی خود ادامه می‌دهند «دلبسته ناایمن اجتنابی» می‌گویند.

و به کودکانی که در غیاب مادرشان به‌شدت مضطرب می‌شوند و پس از بازگشت مادر به او می‌چسبند و یا او را از خود می‌رانند «دلبسته ناایمن اضطرابی- دو سو گرا» گفته می‌شود.

به‌عبارتی‌دیگر کودکان ایمن به دسترس‌پذیری مادر بیشتر اعتماد دارند و بیش از کودکان ناایمن از وی به‌عنوان «پایگاه امن» استفاده می‌کنند. هنگام بازگشت مادر پس از جدایی کوتاه‌مدت، کودکان ایمن با وی به سهولت تماس و تعامل برقرار می‌کنند.

 کودکان اجتناب‌تر با گسستن و اجتناب ورزیدن واکنش نشان می‌دهند و کودکان اضطرابی – دو سو گرا با افزایش‌ تردید و دوسوگرایی بین دلبستگی و عصبانیت واکنش نشان می‌دهند.

در بعضی از شیرخوارگان در هیچ‌یک از گروه‌ها قابل‌جایگزینی نیستند، در پژوهش‌های جدیدتر طبقه دیگری تحت عنوان آشفته مشخص‌شده است، شیرخوارگان آشفته غالباً رفتارهای متناقض نشان می‌دهند؛ برای مثال به مادر نزدیک می‌شوند درحالی‌که سعی دارند به او نگاه نکنند، یا به او نزدیک می‌شوند و سپس رفتار اجتنابی همراه با منگی نشان می‌دهند، یا پس از آرام شدن ناگهان گریه سر می‌دهند. بعضی از آن گم‌گشته، فاقد احساس یا افسرده به نظر می‌رسند.

شیوه‌های جدید ارزیابی دلبستگی کودکان

شیوه موقعیت ناآشنا اکنون برای کودکان 5/4- 5/2 ساله و 6 ساله‌ها به‌طور جداگانه طراحی‌شده است و در این تغییرات زمان‌های سپری‌شده با والدین طولانی‌تر شده تا رفتار دلبستگی برانگیخته شود. اگر کودک 6 ساله، بیش از 1 ساعت از والد جدا باشد، رفتار دلبستگی بیشتری نشان می‌دهد.

– آزمون اضطراب جدایی: از شش تصویر در مورد حالات اضطرابی خفیف تا خیلی استرس‌زا که در پاسخ به جدایی والد- کودک به وجود می‌آید استفاده می‌کند… کاپلان و ماین (1986) سیستمی را برای نقاشی خانواده طراحی کردند.

علاوه بر این‌ها مصاحبه‌هایی نیز وجود دارند که دلبستگی را اندازه می‌گیرند

آزمون نقاشی خانواده نیز ابزار مفیدی برای ارزیابی دلبستگی است

 واترز و دین (1985) برای ارزیابی مدل‌های فعال‌ساز مادر در دلبستگی به فرزندش تهیه کرد دلبستگی و آسیب‌شناسی روانی

به نظر بالبی نظام دلبستگی یک سامانه اساسی هیجانی و رفتاری است که به‌صورت زیستی شکل می‌گیرد و برای بقای کودک لازم است. این نظام به‌محض تولد نوزاد در رابطه با اشخاص مورد دلبستگی فعال می‌شود نوزاد یا کودک خردسال هنگام بروز اضطراب می‌خواهد در کنار شخص مورد دلبستگی به‌ویژه مادرش باشد.

 این احساس ممکن است هنگام جدایی از مادر، روبرو شدن با موقعیت‌های ناآشنا یا اشخاص غریبه، درد جسمی یا هنگام ترس از تخیلات و کابوس، بیماری، طلاق، سوگ و داغ‌دیدگی روی دهد. نوزاد یا کودک خردسال انتظار دارد در کنار مادرش امنیت، حمایت و سلامتی را پیدا کند.

این جستجو برای مجاورت می‌تواند به شکل تماس بدنی با مادر نشان داده شود. کودک همیشه در این تعامل عضوی فعال است در مواقع لزوم برای ارضای نیازهای خود مجاورت و مراقبت شخص مورد دلبستگی را طلب می‌کند.

  • محرومیت مادری:

بالبی (1953) می‌گوید عشق مادری در دوره نوزادی و کودکی برای سلامت روانی همانند ویتامین‌‌ها و پروتئین‌ها برای سلامت جسمانی ضروری است.

او ادعا کرد که داشتن رابطه‌ای گرم، صمیمی و مداوم بین مادر و کودک (و یا جانشین دائمی مادر) امری حیاتی است.

بالبی بر اساس قرائت دوره نقش‌پذیری در حیوانات و ترس از غریبه‌ها و افراد ناآشنا در پایان این دوره، خاطرنشان کرده است. نوزادان انسان حدود 6 ماهگی شروع به دلبستگی می‌کنند و پس‌ازآن ترس از غریبه‌ها را نشان می‌دهند. بالبی معتقد بود اگر دلبستگی در 2 تا 3 سال اول زندگی رخ ندهد، بعدازآن احتمالاً خیلی دیر و با دشواری شکل می‌گیرد.

– جدایی از مادر در زمان شکل‌گیری دلبستگی موجب پیامدهایی چون اعتراض ناامیدی و گسستگی بلافاصله پس از جدایی خواهد شد.

– شکست در دلبستگی نوزادان ممکن است موجب مشکلاتی در برقراری ارتباط در زندگی بزرگسالی گردد. چنین افرادی بخصوص اگر در رابطه عاطفی که برقرار کرده‌اند شکست بخورند آسیب‌پذیری زیادی خواهند داشت.

– مطالعات کودکانی که در دهه‌های 1930 و 1940 در مراکز مراقبت شبانه‌روزی زندگی کرده‌ بودند نشان‌دهنده وجود مشکلات بلندمدت در رشد زبانی، اجتماعی و شناختی آن‌ها می‌باشد.

– بالبی در مدت کار با نوجوانان بزهکار دریافت که 17 نفر از آنان در شش ماه اول زندگی از مادرانشان جداشده بودند. او این نتیجه را با 44 نوجوانی که مشکلات هیجانی داشتند اما بزهکاری نداشتند مقایسه کرد و دریافت که فقط دو نفر از آن‌ها جدایی از مادر را تجربه کرده بودند.

او همچنین استنتاج کرد که تقریباً همه کودکان بزهکار در این مرکز در رابطه با والدین خود مشکلاتی داشتند ازجمله خشونت و سوءاستفاده هیجانی توسط والدین. در چندین مورد هم کودک به دلیل مرگ خواهر یا برادر خود مورد سرزنش قرارگرفته بود.

وی اشاره نمود که یک عامل متمایزکننده کودکان بزهکار از کودکان دچار مشکلات هیجانی این بود که کودکان بزهکار اغلب جدایی‌های بلندمدت ناشی از بیماری یا مرگ والدین، فروپاشی خانواده و غیره… تجربه کرده بودند، اما کودکان با مشکلات هیجانی چنین تجربه‌هایی را نداشتند بالبی با مطالعات متعدد از کشورهای مختلف به الگویی مشابه دست‌یافت. محرومیت جدی از مراقبت مادر، نوجوانی بی‌عاطفه، روابط سطحی و خصومت کودک نسبت به دیگران همراه با تمایلات ضداجتماعی را موجب می‌شود.

به نظر بالبی پیوند والد- کودک بافت غیرقابل‌جایگزینی برای رشد هیجانی است و اکثر مشکلات دوران کودکی و بزرگسالی منتج از تجربیات واقعی دوران کودکی است.

– طلاق، بیماری یا مرگ والدین اولین سال زندگی ممکن است کیفیت دلبستگی ایمن را به دلبستگی ناایمن تبدیل نماید.

  • اضطراب جدایی:

بالبی معتقد است نوزادان و کودکان هنگام استرس یا عدم حضور شخص مورد دلبستگی، دچار اضطراب می‌شوند. ازنظر وی، اضطراب جدایی ناشی از تجربیات مخرب خانوادگی است تهدیدهای مکرر به ترک یا طرد توسط والدین، بیماری خواهر و برادر و والدین یا مرگ آن‌ها.

  • ضربه روانی و دلبستگی:

یک ضربه روانی «از دست دادن ناگهانی و غیرقابل‌کنترل پیوندهای عاطفی» تجربه ترس بسیار زیاد بدون هیچ جایگاه امنی که فرد بتواند به آن پناه ببرد، نظام دلبستگی را فعال می‌کند. گاه این فعال‌سازی تا رسیدن کودک به موقعیتی ایمن ادامه می‌یابد. برای مثال هنگامی‌که کودک دچار فشار روانی است و مراقب او هیچ‌گونه حمایتی نشان نمی‌دهد. بعد از مدتی دچار ناکامی و بی‌احساسی می‌شود.

  • حساسیت مادری:

دینسورت دریافت که کودکان مادرانی که رفتار مراقبت‌کننده حساسی (حساسیت مادری) در خانه‌دارند در موقعیت ناآشنا الگوهای رفتاری خاصی را نشان می‌دهند. اولین الگو را «ایمن» نامید. دلبستگی ناایمن در کودکان مادرانی مشاهده شد که کمتر حساس بودند.

  • ترس از لوس شدن:

ترس از لوس شدن بچه‌ها، سبب می‌شود برخی از والدین ضرورتاً واکنش سریع به خواسته‌های کودکشان نشان ندهند، زیرا معتقدند که کودک باید ناکامی را تجربه کند. درحالی‌که حساسیت با لوس کردن تفاوت دارد زیرا در حساسیت والدین در افزایش خودمختاری و رشد توانایی طفل در برقراری ارتباط حمایت می‌کنند.

 اما مادرانی که با توجه به ترس از لوس شدن کودکان نیز کمتر حساس هستند، موجب می‌شوند که کودکانشان از آن‌ها تقاضای حمایت نکنند و یا هنگام جدایی از او اضطراب، نگرانی، خشم نشان نمی‌دهند؛ و نمی‌توانند در هنگام بازی و کاوش در محیط به‌راحتی رفتار کنند. این نوزادان کمتر از نوزادان مادران حساس محدودیت‌هایی را که مادر وضع کرده می‌پذیرند.

نشانه‌های مشکلات دلبستگی

– برقراری ارتباطات موقتی و زودگذر

– عاطفه سطحی

– اجتناب از برقراری ارتباط چشمی

– رفتارهای تخریبی نسبت به خود و دیگران

– بی‌رحمی نسبت به حیوانات

– ضعف در کنترل تکانه

– رشد ناکافی فرامن

– الگوهای تغذیه‌ای نامناسب

– ضعف در برقراری ارتباط با همسالان

– چسبندگی به افراد دیگر

نظریه درمانی دلبستگی

– درمانگر کودک باید به‌عنوان یک پایگاه پایدار هیجانی و فیزیکی عمل کند تا بتواند با کودک مبتلابه اختلال دلبستگی، یک رابطه دلبسته ایمنی ایجاد بکند.

– درمانگر موجب تسهیل بازی می‌شود زیرا می‌تواند از طریق تعامل مستقیم و مشاهده بازی‌های نمادین، رابطه کودک با اشخاص مورد دلبستگی‌اش را نشان دهد.

– درمانگر تعاملات مرتبط با دلبستگی بین خودش و کودک را تعبیر می‌کند و کودک نیز به‌طور کلامی و یا از طریق تعاملات بازی‌های نمادین دلبستگی خود را ابراز می‌کند.

– درمانگر با فراهم نمودن دلبستگی ایمن جدید، محیطی را ایجاد می‌کند که کودک بتواند خود را از دلبستگی‌های ناایمن و مخرب گذشته رها کند و یک دلبستگی ایمن را در موقعیت درمانی ایجاد نماید.

نظریه کردارشناسی جان بالبی پیامدهای مفیدی به شرح زیر به همراه داشته است:

1- تأکید بر بهبود وضعیت مراکز مراقبت از کودکان و تأکید بر پرورش کودکان.

2- بهبود وضعیت مراقبت از کودکانی که در بیمارستان بستری می‌شوند و ضرورت حضور والدین (بخصوص مادر) در طول اقامت کودک در بیمارستان.

3- بهبود آموزش مراقبین کودکان.

4- کاهش زمان جداسازی نوزادان هنگام تولد از مادران در بیمارستان‌ها.

5- تأکید بر آموزش والدین تا یاد بگیرند که چگونه از کودکان خود مراقبت کنند تا موجب بروز مشکلاتی در آن‌ها نشود. (حساسیت مادری)

6- آگاهی از سنین آسیب‌پذیری کودکان در برابر جدایی از مادر و یا والدین.

7- کاهش ساعت کاری مادر در سنین آسیب‌پذیری کودکان تا بتوانند به‌خوبی از فرزندان خود مراقبت نمایند. (شاید به دلیل خستگی کاری پاسخ‌دهی از کیفیت مطلوبی برخوردار نباشد و دیگر اینکه فرصت‌های پاسخ‌دهی را باید مغتنم شمرد)

8- تأکید بر نقش پدران در مراقبت از کودکان زیرا مطالعات نشان داده‌اند که کودکان می‌توانند دلبستگی‌های متعددی ایجاد کنند و از طرف کیفیت دلبستگی مهم است نه کمیت آن

همچنین مطالعه کتاب عاشقی یعنی جدایی را پیشنهاد می کنم.

گردآوری شده توسط زهرا ناصری: گروه آموزشی فکر بنیان

[vc_raw_html]JTNDZGl2JTIwaWQlM0QlMjdtZWRpYWFkLWxQSmclMjclM0UlM0MlMkZkaXYlM0U=[/vc_raw_html][vc_raw_html]JTNDZGl2JTIwaWQlM0QlMjdtZWRpYWFkLUxuSGElMjclM0UlM0MlMkZkaXYlM0U=[/vc_raw_html]
Telegram
Instagram
YouTube

مطالب مرتبط