روانشناسی شکنجه

روانشناسی شکنجه – پدیده‌ها فراتر از زیبایی و زشتی نیازمند تأمل‌اند. اگر زیبایی مسحورمان کند و زشتی ما را به گریز وادارد، در جهانی که آمیخته پیچیده‌ای از زیبایی و زشتی است. تحسین و تقبیح بدون تحلیل و آسیب شناسی علمی، گاه بسیاری را به دام بحث‌هایی فروغلتانده است که به ستیزه‌های کودکانه می‌ماند. اما بلوغ در تعامل اجتماعی نیازمند تحمل و تأمل است.

پدیده «شکنجه» به عنوان رفتاری که از انسان‌ها سر می زند، از نگاه روانشناسی چگونه تبیین می‌شود؟

زیگموند فروید بنیانگذار مکتب «روانکاوی» بر پایه مطالعات علمی و مشاهدات بالینی خود در طول سالیان، به این نتیجه رسید که دو رانه یا سائق (der Trieb) که از تحریکات جسمانی و زیست شناختانه درونی انسان سرچشمه می‌گیرند، پشت رفتارهای بشری قرار دارند. یکی از آنها رانه ویرانگری (Destruktionstrieb) یا مرگ (Todestrieb) است که منشاء پرخاشگری است.

این رانه انسان را به سوی نفرت (Heb)، خشونت، رفتارهای پرخاشگرانه از تخریب تا کشتن سوق می‌دهد. وقتی در بستر جنسی است، حالت‌های سادیستی و مازوخیستی را موجب می‌شود، وقتی به سوی خود بازمی گردد، شاهد مالیخولیا (ملانکولی Melancholie) و افسردگی هستیم که تا خودکشی و از بین بردن خود می‌تواند استمرار یابد. در بافتار سیاسی – اجتماعی، اراده معطوف به قدرت (Wille zur Macht) را از این منشأ شاهدیم. اگر خدایان را بازتاب فرافکنی (Prejektion) بشری بینگاریم که انسان خواست، نیازها و تکانش ها و آرزوهای خود را در الهه‌ای مجسم می‌کرده است، الهه تاناتوس، خدای مرگ و ویرانی، نمادی از این سائق است که فروید نیز گاهی در نگاشته‌های خود، این رانه را، تاناتوسی می‌خواند. باری در تحول رشدی فردی و اجتماعی، ارضای این رانه یا سائق به سمت مدیریت شدن توسط اصل واقع گرایی (Realitalsprinzip) پیش می‌رود. سازوکارهای دفاعی عقلانی سازی (Intellektualisierung) و والایشگری (Subimierung) این امکان را فراهم می‌آورند که فرد بدون آسیب زدن به دیگری، محیط یا خود، بتواند این رانه یا سائق را ارضا کند.

مثلاً مبارزه‌های تن به تن، قاعده مند می‌شود و در ساختار ورزشی با اصولی اخلاقی و انسانی به مسابقه تبدیل می‌شود یا از عرصه عمل بیرونی، صرفاً تخیلی می‌شود و به شکل داستان، نمایش، فیلم، بازی کامپیوتری و… تبدیل می‌شود. در سطوح عالی‌تر اجتماعی به جای مبارزه نظامی، چالش دیپلماتیک را شاهدیم. نظام‌های حقوقی نیز با وضع مقررات و قوانین و نیز مجازات‌ها (که خود ریشه در همین سائق دارد)، در نظم بخشی اجتماعی به این رانه، کوشا هستند. این پیش درآمد را از این جهت گفتم تا به خاستگاه شکنجه اشاره کنم.

شکنجه از عینی‌ترین سطح، یعنی شکنجه جسمی، تا انتزاعی‌ترین سطح، یعنی شکنجه روانی، ریشه در همین رانه ویرانگری دارد و معمولاً در خدمت اراده معطوف به قدرت است، چرا که شکنجه گر جزیی از ساختار یک اجتماع است. این افراد از جهت فردی، نظام روانی رشدیافته ای ندارند چرا که نمی‌توانند جایگزین درستی برای پاسخ به این رانه روانشناسی پیدا کنند و ارضای میل به خشونت و پرخاشگری باید از مجرای آسیب جسمانی به یک انسان دیگر بگذرد و نیز از آنجا که نظام روانی آنها رشدیافته نیست، معمولاً محذور اخلاقی پیدا نمی‌کنند، یعنی مانع اخلاقی برای این کار نمی‌بینند. در روانشناسی رشد و تحول، ثابت شده است که به موازات شکل گیری و رشد نظام‌های ارزشی و اخلاقی در انسان‌ها، بازداری‌های درونی افراد از کارهای غیراخلاقی بیشتر می‌شود. فرق یک کودک سه ساله با یک انسان بالغ از منظر روانشناسی اخلاقی، فرق ناپیروی اخلاقی و خودپیروی اخلاقی است (Autonomous).

زیگموند فروید
بخوانید

کودک می‌خواهد بدون هیچ محدودیتی به رانه‌ها و خواست‌های درونی‌اش پاسخ گوید، اما بزرگسال رشدیافته که نظام اخلاقی دارد، این خواست‌ها را با توجه به ارزش‌های اخلاقی و واقعیات بیرونی محک می زند و می‌کوشد پاسخی صحیح برای آنها بیابد. البته بزرگسالان بسیاری هستند که از جهت تحول اخلاقی، دچار کودک ماندگی هستند.

 چه رابطه روانشناسانه ای بین شکنجه گر و شکنجه شونده پدید می‌آید؟

یکی از مهمترین رخدادهای روانشناسی که در دوران زندان، به ویژه زندان انفرادی، که فرد مشغول شکنجه چه جسمانی و چه روانی است، رخداد واپس روی روانی (Regression) است. یعنی فرد به گونه‌ای ناهشیارانه (Unbewusst) به سنینی از کودکی بازمی گردد که یا رابطه‌ای دوسویه یا خطی با مادر، یا رابطه‌ای مثلثی با پدر و مادر داشته است. در این سنین ما شاهد یک پیوند روان شناختی هستیم که به طور معمول به یک دلبستگی (attachment) می‌انجامد. حس کودک به والدین، از لحاظ عاطفی دوسویه است (Ambivalenz). یعنی از سویی ارضای کودک توسط والدین است که موجب کشش عاشقانه او به سمت این منابع ارضاست و از سوی دیگر، آن‌ها نه تنها همیشه ارضاکننده نیستند بلکه تنبیه گر نیز هستند و کودک را از ارضا و نیل به اصل لذت (Lustprinzip) بازمی دارند. در این برهه، کودک کاملاً ناتوان (ohnmachtig) است و هیچ تسلطی بر محیط ندارد، اما والدین در نظر او همه توان (allmachtig) هستند.

دکتر فردیناند هانتل که از پژوهشگران بالینی مسائل روان شناختی افراد شکنجه شده است، در مقاله‌ای با نام «بدن بیگانه در روان» اذعان می‌دارد که پدیده واپس روی روانی را در بین بیماران شکنجه شده‌اش دیده است.چه کسی که کاملاً ناتوان و درمانده است، گرایش به بازگشت به کودکی دارد و این نوعی از «نگاهداری خود» (Selbstschutz) است. با این سازوکار دفاعی روان، فرد به زمانی می‌رود که موضوع سرمایه گذاری عاطفی‌اش، خوب، ثابت و نیرومند بوده است و به گونه‌ای جادویی، همه توان و قدرتمند. سپس طی فرآیند انتقال روانی (Ubertragung) این عواطف از موضوع زمان کودکی به بازجو و شکنجه گر منتقل می‌شود. طی زمان با کمال ناباوری می‌توان دید که قربانیان شکنجه به بازجو و شکنجه گر خود دلبسته می‌شوند و آن حس دوگانه عاطفی را (مهر / نفرت) به آنها منتقل می‌کنند. شرایط نیز با آن شرایط کودک شبیه است؛ ناتوان در برابر همه توان (به زعم قربانی)، محدودیت محیط (عدم ارتباط‌های اجتماعی دیگر)، درمانده در برابر کسی که بالقوه می‌تواند یاریگر باشد یا کودک در برابر تنبیه گر و… اینجاست که پدیده دلبستگی روانی (attachment) براساس انتقال روانی بین این دو شکل می‌گیرد.

مناظره ای پیرامون زیگموند فروید و نظریه اش
بخوانید
اقسام شکنجه چیست؟

از دیدگاه روانشناسی دو گروه عمده شکنجه قابل تمایز است، جسمی و روانی (که به آن شکنجه سفید

(White Torture) نیز می گویند). شکنجه جسمی کاملاً ملموس و عینی و قابل تشخیص و ردیابی است. اما پس از تحولات جهانی و حساسیت افکار عمومی جهان به این پدیده ناهنجار، حاکمیت‌هایی که در آنها تمایل به اقتدارگرایی و تمامیت خواهی وجود داشت، برای اینکه از جهت بین المللی نیز تحت فشار نباشند، در برابر منتقدان و مخالفان خود به شکنجه سفید توسل جستند. زندان انفرادی و عدم ملاقات، قرار گرفتن در محیط‌هایی که هیچ گونه محرک حسی در آنها نیست و می‌تواند موجب بروز توهم (Halluzination) شود، کم خوابی و بی خوابی دادن، 24 ساعته تحت روشنایی چراغ بودن، دادن اخبار و اطلاعات کذب (پیرامون دوستان، خانواده و…)، تهدید به آسیب زدن (به خود زندانی یا خانواده‌اش)، در شرایط اعدام و شکنجه قرار دادن وی (بدون آنکه اجرایی شود) و همین‌ها (توهین‌ها و شوخی‌های رکیک) و… همه از جمله شکنجه‌های روانی هستند که می‌توانند ساختار روانی فرد را بشکنند، سپس دفاع بدنی او (ایمنی بدن) و در آخر سلامت جسمانی او را مورد آسیب قرار دهند. در چنین شرایطی فرد برای هرگونه اقرار آماده خواهد بود. تمام این ساختارهای اعمال شده از جهت روانشناسی علمی نوین قابل تحلیل است و متاسفانه دانشی که باید در خدمت بهداشت روان فرد و جامعه باشد، در این گونه موارد ابزار در خدمت شکنجه گر می‌شود.

 عوارض روان شناختی شکنجه چیست؟

شکنجه چه روانی و چه جسمانی عوارض مختلفی دارد. در سطوح روانی، جسمانی، خانوادگی و نیز اجتماعی بسیاری از مشکلات جسمانی پساشکنجه به اصطلاح روانشناسان، روان تنی هستند. خانم دکتر «ونک آن زن» که از محققان این حیطه است، در مقاله «احساس درد، اختلالات روان تنی رهایی یافتگان شکنجه» دو مشکل عمده روان شناختی برای شکنجه برمی شمرد؛

درمان زود انزالی
بخوانید

که این دو اختلال روان شناختی موجب مسائل فیزیولوژیکی نظیر؛

  • الف- اختلال خواب
  • ب- تعرق پ- لرزشت- صدای غیرطبیعی در گوش
  • ث- اختلال‌های کنش غده تیروئید
  • ج- ریزش مو چ- تحریک احساس خارش
  • ح- درد شکم و معده
  • خ- زخم معده و اثنی عشر
  • د- شکایت‌های مربوط به کیسه صفرا
  • ذ- اختلال‌های خوردن ر- وابستگی به مواد
  • ز- دردها به ویژه در ناحیه سر یا کمر، مفاصل و…
  • ژ- احساس فشار بر سینه
  • س- اختلال‌های تنفسی
  • ش- اختلال‌های بلع و گرفتگی گلو
  • ص- درد قلب
  • ض- تپش قلب
  • ط- فشار خون
  • ظ- اختلال‌های کنش جلسی
  • ع- اختلال‌های هضم و بواسیر
  • غ- اختلا ل های ادراری و…

مسائل در حقیقت بدنی شده مشکلات روان شناختی هستند. بدن زبان ناهوشیار است که با این نشانه‌ها به تهاجم روانی بیرونی پاسخ می‌گوید. فردی که تحت شکنجه است، در حقیقت در موقعیتی است که تمامیت بدنی – روانی او مجروح می‌شود.

آمیزه‌ای از احساس شکست، ناتوانی، شرم و گناه او را می‌آزارد. او در تعارضی (Konflikt) بین تسلیم و ایستادگی به گونه‌ای پیوسته قرار دارد. انتخاب هر یک مستلزم پرداخت هزینه جسمی و روانی است و می دانیم که تعارضی مزمن و پایا تا چه میزان به تن و روان آسیب می زند.

چنین مسائلی موجب پدیدآیی پرخاشگری و نااعتمادی (به تعبیر جان لانسن روان تحلیلگر متخصص قربانیان شکنجه) می‌شود. فرد رواداری (Toleranz) و میل به لذت (Anhedonie) را از دست می‌دهد و به دیگران بدگمان می‌شود و این مساله در سطح خانوادگی و اجتماعی بروز می‌کند. بسیاری از اوقات فرد به علت شدت و فشار روانی (Trauma) دچار ناگویی (Alalia) می‌شود. تهدیدها او را بعد از زندان حتی در غربت رها نمی‌کنند.

بیم از بیان آنها دارد و چون به کلام درنمی آیند با بار هیجانی منفی در نظام روانی فرد باقی می‌مانند و نشانه‌های مرضی تولید می‌کنند. این بی اعتمادی به افراد خانواده و افراد جامعه نیز منتقل می‌شود. آن‌ها نیز می‌توانند تهدیدگر و غیرقابل اعتماد باشند.

آیا آنچه گفتید گریزناپذیر است یا راه‌هایی برای اجتناب هست؟

به هیچ وجه مرادم این نبود که این مسائل در همه افراد رخ می‌دهد. بلکه بر این باورم (براساس خوانده‌ها و تجربه‌های علمی و عملی) که ساختارهای شخصیتی افراد و راهکارهای مقابله‌ای آنها با این پدیده بسیار تعیین کننده است. به قول نیچه کسی که چرایی برای کارش دارد با هر چگونه‌ای کنار خواهد آمد. باورهای فرد می‌تواند او را در برابر شکنجه‌های روانی و جسمانی مقاوم کند.

local_library

گردآوری شده توسط گروه آموزشی فکر بنیان

warning

استفاده از مطالب فکر بنیان صرفاً با ذکر منبع (WWW.FEKRBONYAN.COM) بلامانع است.

Telegram
Instagram
YouTube

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.