افسردگی: رازی که به یادگار گذاشته ایم.

“مخالف افسردگی، خوشبختی نیست، بلکه حیات است، و آن حیاتی است که در آن لحظه از من دور شد.” نویسنده اندرو سولومون در یک گفتگو با بخش های متنوع و فاجعه آمیز، شما را به تاریک ترین گوشه های ذهن خود در طول سالی که با افسردگی مبارزه می کرد، می برد. این باعث شد او به یک سفر چشم نواز در سراسر جهان برود تا با بیماران افسرده دیگر ملاقات کند.

«در مغزم انگار مراسم عزا بود، و سوگواران می‌رفتند و می‌آمدند و سوگواران می‌رفتند و می‌آمدند آنقدر، که احساس کردم دارم از هم می‌پاشم. سوگواران که همگی نشستند، مراسمی هم‌چون طبل، نواختن گرفت، آنقدر زد که حس کردم ذهنم دارد کرخت می‌شود. بعد شنیدم که تابوتی را بالا بردند و بر روحم خراشیدند با همان چکمه‌های سربی، بعد فضا به دوران افتاد،آسمان‌ها گویی سراپا ناقوس بود و هستی سراپا گوش، و من، و سکوت، کاملا غریب شکسته، تنها، اینجا. همان موقع، ستونی در باورم شکست، و من هر چه بیشتر به ژرفا سقوط کردم و هر غوطه مرا به دنیائی کوباند، و شعور در آن هنگام به پایان رسید.»

ما افسردگی را با استعاره می‌شناسیم. امیلی دیکینسون توانست آن را با زبان ادبیات بیان کند، «گویا» با نقاشی. نیمی از هدف هنر بیان چنین شرایط ویژه‌ای است.

در مورد خودم، من همیشه فکر می‌کردم آدم قوی‌ای هستم، جزو افرادی که می‌توانست نجات بیابد، اگر به اردوگاه کار اجباری فرستاده می‌شدم.

آزمون و خطا و پیچیدگی
بخوانید

در ۱۹۹۱ یک رشته اتقاق‌های بد برایم افتاد. مادرم فوت کرد، رابطه‌ای که داشتم به هم خورد، به آمریکا بازگشتم بعد از سال‌ها زندگی در خارج، بدون آن که خم به ابرو بیاورم این تجربیات را پشت سر گذاشتم.\اما در ۱۹۹۴، سه سال بعد، متوجه شدم که دارم علاقه‌ام را تقریباً به همه چیز از دست می‌دهم. دیگر میلی به هیچ کدام از کارهایی نداشتم که قبلا از انجامشان لذت می‌بردم، نمی‌دانستم چرا. نقطه مقابل افسردگی خوشحالی نیست، بلکه شور زندگی است، و این شور زندگی بود که آن موقع از من می‌گریخت. هر کاری که باید انجام می‌شد پرزحمت به نظر می‌رسید.برمی‌گشتم خانه و چراغ چشمک‌زن قرمز روی تلفن را می‌دیدم، و به جای هیجان‌زده‌ شدن از شنیدن صدای دوستانم، با خودم فکر می‌کردم، «باید جواب تلفن این همه آدم را بدهم.» یا تصمیم می‌گرفتم که باید ناهار بخورم، و فکر می‌کردم، باید اول خوراک را دربیاورم و در بشقاب بگذارم بعد آن را ببُرم و بجوم و قورت دهم، و این برای من شبیه مشقت مسیح، هنگام حمل صلیب بود.

ما در میانه ی دوره ی همگیری اختلال های خلقی مانند افسردگی و استرس پس از سانحه یا PTSD می باشیم. یک نفر از هر ۴ نفر در ایالات متحده آمریکا مبتلی به بیماری روانی می‌باشند، به این معنی است که اگر خودتان یا عضوی از خانواده شما آن را تجربه نکرده، احتمال دارد یکی از آشنایان شما تجربه کرده، با این که درباره آن صحبت نمیکنند. افسردگی امروزه در مقایسه با ایدز، مالاریا، دیابت و جنگ به عنوان علت اصلی ناتوانی در سراسر جهان پیشی گرفته است. و همچنین، همانند سل در دهه ی ۱۹۵۰ ما دلیل آن را نمی‌دانیم. وقتی در فردی بروز پیدا کند، مزمن می‌باشد و برای مدت طولانی باقی می‌ماند، و هیچ گونه درمانی برای آن وجود ندارد.

خود ارضایی چرایی، چگونگی و کنترل
بخوانید

استفاده از مطالب فکر بنیان صرفاً با ذکر منبع (Fekrbonyan.com) بلامانع است.

Telegram
Instagram
YouTube

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.