اختلال اضطراب بیماری در افراد مبتلا به صورت اشتغال ذهنی به داشتن بیماری یا مبتلا بودن به بیماری جدی مشخص می شود. در این اختلال نشانه های جسمانی وجود ندارد و در صورت وجود خفیف می باشند. اگر بیماری جسمانی دیگر یا خطر دچار شدن به بیماری جسمانی وجود داشته باشد اشتغال ذهنی بیش از اندازه می باشد. اضطراب در مورد سلامتی از سطح بالایی برخوردار است و براحتی در مورد وضع سلامتی خود به وحشت می افتد، مانند وقتی که در مورد بیماری فردی دیگر خبری می شنوند یا داستانی در مورد سلامتی می خوانند. رفتار های افراطی در مورد سلامتی خود مانند وارسی مکرر بدن خود برای یافتن علائم بیماری یا اجتناب از رفتن به بیمارستان یا ملاقات با دکتر. اشتغال ذهنی فرد مبتلا به مدت حداقل 6 ماه ادامه دارد اما ممکن است بیماری خاصی که فرد از آن می ترسد تغییر کند.
ناراحتی فرد اغلب از خود بیماری نمی باشد بلکه از اضطراب او در مورد معنی، اهمیت یا علت این شکایت می باشد. در صورت وجود نشانه جسمانی معمولا احساس فیزیولوژی مانند سرگیجه در حالت ایستاده، کژکاری بی خطر یا ناراحتی جسمانی است که به بیماری جسمانی مربوط نمی باشد. تلاش های پزشک در جهت اطمینان آفرینی و تسکین نشانه ها نگرانی های این افراد را بر طرف نمی کند و ممکن است آن ها را افزایش دهد. این نگرانی ها بخش قابل توجهی از زندگی فرد را مختل و ممکن است به بیماری مزمنی تبدیل شود. بیماری ویژگی اصلی هویت، خودانگاره فرد، موضوع مکرر صحبت اجتماعی و پاسخ اختصاصی به رویدادهای زندگی استرس زا می شود.
از عوامل محیطی موثر در ایجاد این اختلال استرس زندگی یا تهدید جدی اما بی خطر در مورد سلامتی می باشد. سابقی بهره کشی کودکی یا بیماری جدی در کودکی احتمال ایجاد آمادگی برای این اختلال در بزرگسالی را فراهم می کند.اگر فردی در خانواده شما مبتلا به اختلال اضطراب فرگیر یا اختلال وسواس فکری باشد، احتمال ابتلا به اختلال اضطراب بیماری در شما افزایش می یابد.
میزان شیوع این اختلال را بر اساس برآورد های تشخیص خوبیمار انگاری در DSM 3 و DSM 4 تخمین زده اند. شیوع 1 تا 2 ساله ی اضطراب در مورد سلامتی یا باور به داشتن بیماری 1/3 تا 10 درصد در زمینه یابی های جامعه می باشد. شیوع این اختلال در مردان و زنان برابر است.
روند این اختلال مشخص نیست. در گذشته تصور بر این بود که این اختلال بیماری مزمن و برگشت کننده ای است که در اوایل و اواسط بزرگسالی شروع می شود. کاستی حافظه اغلب در افراد مسن به عنوان اضطراب در مورد سلامتی گزارش شده است. این اختلال به ندرت در کودکان دیده می شود.
- اختلالات اضطرابی
- اختلالات افسردگی
- اختلالات شخصیت
- اختلال نشانه ی جسمانی
- روان درمانی گروهی
- روان درمانی بینش گرا
- رفتار درمانی
- شناخت درمانی
- هیپنوتیزم
- دارو درمانی
به زودی
به زودی
به زودی
معلمی 31 ساله که 4 هفته پیش به خواست خود برای درمان مراجعه کرده بود و بسیار هیجان زده بود و در حالی که روی تخت دراز کشیده بود گفت که بحث در بیمارستان به قیمت زندگیش ممکن است تمام شود و تقاضا کرد که تا قبل از معرفی خود در سالن طوری بنشیند که بتواند جمعیتی را که به تدریج وارد سالن می شوند ببیند، زیرا توانایی روبه رو شدن ناگهانی با تعداد زیادی اشخاص را ندارد. شیوه صحبت کردن بیمار آرام، مطمئن و سازمان یافته بود. او می گفت یکی از خواهرانش هم مشکلی شبیه او را دارد. به نظر او شروع بیماری اش به 11 سال قبل بر می گردد. چون جوانی باهوش بود معلم مدرسه شد و برای اثبات شایستگی اش مجبور بود که فعالیت های ذهنی زیادی انجام دهد. بتدریج ترس از اینکه به بیماری جدی دچار شود و در اثر سکته بمیرد در او شکل گرفت. هیچ کدام از تلاش های دکتر نتوانست او را متقاعد کند. 7 سال پیش به طور ناگهنی قرار ملاقاتش را با دکتر نیمه تمام رها کرد و به خانه رفت چون می ترسید به زودی بمیرد. بعد از آن برای مشاوره به پزشکان زیادی مراجعه کرد. دائما در تعطیلات به سر می برد ولی بهبودی اندکی داشت و احساس می کرد ترس هایش به سرعت بر گردند. این ترس ها بتدریج با ترس از اجتماعات مردم تقویت شد. دیگر نمی توانست به تنهایی از میدان ها یا خیابان های بزرگ عبور کند. به علت اینکه می ترسید قطار از ریل خارج شود و یا قطار تصادف کند از سوار شدن به قطار اجتناب می کرد. او از مسافرت با قایق هم اجتناب می کرد زیرا احتمال داشت قایق واژگون شود. روی پل ها یا هنگام اسکیت سواری دچار ترس می شد و نهایتا در اثر ترس از ترسیدن در همه ی موقعیت ها دچار تپش قلب و پریشانی می شد. 3 سال پیش ازدواج کرد ولی بهبودی در اوضاع او رخ نداد. او مردی علاقمند به خانه، خوش قلب، مطیع و بسیار آرام بود. وقتی تصمیم گرفت پیش ما بیاید از شدت ترس می لرزید.
به نظرش او یک بزدل بود و به رغم توانایی های ذهنی اش، همیشه از همه بیماری ها وحشت دارد. او می داند که همه ی این اضطراب ها بیمارگون است ولی نمی تواند از دست آن ها رها شود. در بیمارستان وقتی او را تحت نظر قرار دادند، این دلواپسی ها کاملا مشخص بود. از هر نوع درمان می ترسید چراکه نگران بود تاثیرات ضعیف کننده ای داشته باشد. او تمایل به داشتن یک مراقب داشت تا در مواقع اضطراب از او مواظبت کند. دیدن بیماران دیگر او را به شدت ناراحت می کرد. وقتی برای قدم زدن به باغ بیمارستان می رفت که در آن جا بسته بود از ترس اینکه مبادا حادثه ای رخ دهد و او نتواند از آنجا خارج شود عصبی می شد. فقط وقتی به آنجا می رفت که درب ورودی باز باشد تا در موقع ضروری بتواند به آنجا پناه ببرد. او می خواست که بطری کوچک حاوی الکتریسیته آبی را که با خود آورده بود همراهش داشته باشد زیرا به او اطمینان خاطر می داد. گاهی هنگام نشستن دچار تپش قلب شدید می شد. ظاهر شدن جوش های ریز روی پوستش او را نگران کرده بود به اندازه ای که نمی توانست نه بخوابد و نه برای قدم زدن به بیرون برود. او تصور می کرد که چهره اش بخاطر این جوش ها بسیار غمگین به نظر برسد و این آغاز یک اختلال روانی در بیمارستان شد.