بیماران دچار اختلال شخصیت مرزی تقریباً همیشه به نظر میرسد که در بحران به سر میبرند. چرخشهای سریع خلق در اینها شایع است. یک لحظه ممکن است نزاعطلب باشند، لحظه ی بعد افسرده و لحظهای دیگر شاکی از این که هیچ احساسی ندارند. اینگونه بیماران ممکن است حملات روانپریشی با عمر کوتاه داشته باشند که اصطلاحاً حملات میکروسایکوتیک خوانده میشود، اما حملات شدید و تمامعیار روانپریشی در اینها دیدهروان پریشی ناشی از مواد/دارو نمیشود. در واقع علایم روانپریشی که بیماران دچار اختلال شخصیت مرزی پیدا میکنند، تقریباً همیشه محدود، گذرا، و مشکوک است.
رفتار اینگونه بیماران بسیار غیرقابل پیشبینی است و از همین رو آنها تقریباً هیچ وقت به آن مقدار کارایی که در توانشان هست، دست نمییابند. دردناک بودن ذاتی زندگی آنها در خود زنیهای مکرر آنها مشهود است. اینگونه بیماران برای جلب کمک دیگران، ابراز خشم، یا برای کرخت کردن خود در برابر حالت عاطفی فلجکنندهای که دارند، ممکن است رگ دست خود را بزنند یا به اشکال دیگری خود زنی کنند.
کارکرد بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی نیز به گونهای است که روابط آنها مختل میشود، چون همه ی افراد را یا خوب مطلق میپندارند یا بد مطلق. یعنی افراد به نظر آنها یا حامی آنهایند و لذا باید به آنها دل بست، یا منفور و آزارگرند (سادیست) و احساس امنیت آنها را مختل میکنند. همین که ببینند بیمار به آنها وابسته شده، او را ترک میکنند و از این رو تهدیدی برای او محسوب میشوند. در نتیجه ی این دونیمسازی است که بیمار، افراد خوب را آرمانی میبیند و افراد بد را به کلی فاقد ارزش. به همین دلیل است که این بیماران هر زمان از فرد یا گروه متفاوتی حمایت میکنند.
برخی از بالینگران مشخصههای اصلی بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی را با این مفاهیم ذکر میکنند: هراس عام (panphobia؛ همهچیزهراسی)، اضطراب عام (pananxiety؛ از همهچیز مضطرب شدن)، دودلی عام (panambivalence؛ در همهکار دو دل بودن)، و رفتار جنسی آشوبناک.
هیچ دلیلی روشنی وجود ندارد که چرا برخی افراد مشکلات مربوط به BPD را تجربه می کنند. زنان بیشتر از مردان دچار این اختلال می شوند، محققان بر این باورند که BPD بوسیله ترکیبی از عوامل ایجاد می شود، از جمله حوادث زندگی استرس زا یا تروماتیک و عوامل ژنتیکی. حوادث استرس زا مانند مشکلات خانوادگی یا بی ثباتی، زندگی با والدینی که اعتیاد دارند، سوء رفتار جنسی، جسمی یا احساسی یا غفلت و از دست دادن پدر و مادر.
اگر تجربه های دوران کودکی شبیه این ها را داشته اید، ممکن است شما به علت استفاده از روش های مقابله با استرس ناکارآمد زمینه ابتلا به این اختلال را فراهم کنید. این روش ها در زمانی کوتاه فقط می تواند مفید باشد و موجب ناراحتی شما می شود. همچنین ممکن است با احساس خشم، ترس یا ناراحتی درگیر باشید. همچنین ممکن است BPD را تجربه کنید بدون اینکه هیچ سابقه ای از وقایع جسمی و روانی داشته باشید و فقط عامل ارثی زمینه ساز آن باشد.
تاکنون هیچ مطالعهای نشده که میزان قطعی شیوع این اختلال را نشان دهد. اما به نظر میرسد در یک تا دو درصد از جمعیت وجود داشته باشد و در زنها نیز دو برابر مردها شایع است. شیوع اختلال افسردگی اساسی، اختلالات مربوط به مصرف الکل و سوء مصرف مواد، در بستگان درجه ی اول افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، بیشتر از جمعیت عمومی است. به گزارش DSM-5، نرخ شیوع اختلال شخصیت مرزی در جامعه حدود 1.6 درصد تخمین زده میشود اما ممکن است تا 5.6 درصد افزایش یابد.
نرخ شیوع این اختلال در خدمات بهداشتی و درمانی اولیه حدود 6 درصد، افرادی که به کلینیکهای بهداشت روانِ سرپایی مراجعه میکنند حدود 10 درصد، و بیمارانی که در بیمارستانهای روانی بستری میشوند حدود20 درصد است. شیوع اختلال شخصیت مرزی در گروههای سنی مسن تر ممکن است کاهش یابد.
این اختلال کم و بیش با ثبات است، بهطوری که بیماران در طول زمان تغییر چندانی نمیکنند. در مطالعات طولی دیده نشده که به اسکیزوفرنی تبدیل شود، اما میزان بروز حملات افسردگی اساسی در این بیماران زیاد است. این تشخیص معمولاً پیش از چهل سالگی مطرح میشود، چون در این دوره است که بیمار باید برای شغل، ازدواج و سایر مسائل مهم خود تصمیم بگیرد و به انتخاب دست بزند، ولی نمیتواند با این مراحل که در چرخه زندگی بهطور طبیعی پیش میآید، درست برخورد کند.
- اختلالات خلقی
- اختلالات اضطرابی
- اختلالات سوء مصرف مواد
- اختلالات خوردن
- اختلا شخصیت ضداجتماعی
- اختلال کاستی توجه/بیش فعالی
یکی از بهترین نوع درمانها را میتوان برنامههای ۱۲ قدمی دانست. در رابطه با این بیماری، انجمن ۱۲ قدمی و رایگان «وابستگان گمنام» گزینه ی مناسبی است که به انجمن «کُدا» (CODA) نیز معروف میباشد که با جستجویی ساده در گوگل، نشانی جلسات آن در هر شهر را میشود به راحتی پیدا کرد.
بهبود یافتن در این انجمن، مانند انجمنهای ۱۲ قدمی دیگر، بر اساس تجربه بهبودی اعضا میباشد؛ ولی در ادامه:
- نباید انتظار داشت که درمان کوتاه مدت باشد.
- یک رابطه قوی مبتنی بر کمک و یاری میان بیمار و درمانگر برقرار میشود.
- مسئولیت ها و نقشهای بیمار و درمانگر به روشنی و وضوح تبیین میشوند.
- درمانگر فعال و هدایتکننده است. نه این که صرفاً شنوندهای منفعل باشد.
- بیمار و درمانگر به صورت متقابل سلسله مراتبی از اولویت ها ارائه میدهند.
- درمانگر با همدلی به بیمار اعتبار میبخشد و نیاز او را به کنترل رفتارش برطرف میکند.
- به تدریج که شرایط جدید (و از جمله استرسهای جدید) پدید میآیند، انعطافپذیری لازم خواهد بود.
- حد سازی، که ترجیحاً از جانب دو طرف مورد توافق قرار گرفته باشد، مورد استفاده قرار میگیرد.
- به صورت همزمان از رویکردهای فردی و گروهی استفاده میشود.
درمان دیالکتیک در مورد افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی که درمان انتخابی آنهاست تحقیقات بسیاری شده است. اخیراً دارودرمانی را هم برای نیل به بهترین نتایج، به این برنامه درمانی افزودهاند. رواندرمانی برای بیمار و درمانگر به یک اندازه دشوار است. این بیماران به راحتی دچار واپس روی میشوند، تکانههای خود را مورد کنش نمایی قرار میدهند، و انتقالی پیدا میکنند که اعم از مثبت یا منفی، از دو حال خارج نیست: یا متزلزل است یا محکم و لایتغیر، و در هر دو حال روانکاوی این انتقال دشوار است.
همانندسازی فرافکنانه هم ممکن است در انتقال متقابل مشکلاتی ایجاد کند، مگر آنکه درمانگر به این نکته واقف باشد که بیمار بهطور ناخودآگاه دارد کاری میکند که درمانگر مجبور شود رفتار خاصی را کنش نمایی کند. دو نیمسازی به عنوان سازوکاری دفاعی باعث میشود که بیمار نسبت به درمانگر و سایر افراد دور و برش زمانی احساس عشق و محبت، و زمانی دیگر احساس نفرت پیدا کند. رویکردی معطوف به واقعیت موثرتر از تفسیر عمیق ناخودآگاه بیمار است.
درمانگران از رفتار درمانی هم برای مهار تکانهها و فوران های خشم بیمار و برای کم کردن حساسیت او به انتقاد و طرد استفاده کردهاند. پرورش مهارتهای اجتماعی به ویژه با استفاده از تماشای مجدد فیلم ویدئویی رفتاریهای خود، مفید است و باعث میشود که بیمار بتواند اثر اعمالش را بر دیگران ببیند و از این طریق، رفتار بین فردی خود را بهتر کند.
به زودی
به زودی
به زودی
دختری 23 ساله که دستیار دامپزشکی بود، برای نخستین بار در بخش روان پزشکی بستری شده بود. یکی از روان پزشکان محلی او را معرفی کرده بود. شب به بیمارستان رسید و گفت که نیازی به بستری شدن ندارد. تقریبا 3 ماه قبل از بستری شدن بیمار اطلاع یافته بود که مادرش آبستن است. شروع به مشروب خوردن کرد برای اینکه شب ها راحت تر بخوابد. در این زمان دچار شب گردی و بی خوابی شد. 2 هفته قبل از بستری شدن احساس وحشت زدگی داشت و می گفت انگار روح از بدنش جدا شده و دچار حالت خلسه شده بود.
در این زمان ها که شب گردی می کرد ماموران نیرو انتظامی او را روی یک پل در ساعات آخر شب پیدا کردند. روز بعد صدایی می شنید که بار ها از او می خواست که خود را از روی پل به پایین بیندازد. پیش سرپرستش رفت و از او تقاضای کمک کرد. سرپرستش او را آشفته یافت و زخم هایی تازه روی مچ دستش دید. او ار به یک روان پزشک معرفی کرد و بلافاصله در بیمارستان بستری شد. در زمان بستری کردن او آشفته و ضعیف اما قابل ترحم و بی پناه به نظر می رسید. او منطقی به نظر می رسید و همکاری می کرد ولی احساس می کرد که نیازی به بستری شدن ندارد، در عین حال برای رهایی از اضطراب و دگرسان بینی خود علاقه مندی نشان می داد. در نوجوانی دوره های از خلق افسرده ، اضطراب، احساس تنهایی و بی کفایتی داشته است. خیال پردازی هایی درباره چاقو زدن به خود و یک نوزاد داشته است. او خود را مانند صدف خالی شفافی توصیف می کند که همه می توانند داخل آن را ببیند.
در 3 سالگی والدین او از هم جدا می شوند و با مادر و مادر بزرگش که مشکل شدید مشروب خواری داشتند زندگی می کرد. به علت وحشت های شبانه کنار مادرش می خوابید. در سن 6 سالگی به مدت یک سال و نیم به مدرسه شبانه روزی می رفت. در 8 سالگی غم فوت مادربزرگش را از مادرش پنهان می کرد. دو سال بعد با اقوام مختلف خود از جمله پدرش زندگی می کرد. او از زمان طلاق به بعد پدرش را ندیده بود. در سن 9 سلگی مادر او با تشخیص اسکیزوفرنی بستری شد. از 10 سالگی تا ورود به دانشگاه با دایی و زن دایی اش زندگی کرد. عملکرد تحصیلی او خوب بود. روابط جنسی متعددی از دوره نوجوانی داشت. رابطه او با مردان به علت ناراحتی جزئی و خشمگین شدن او بهم می خورد. بعد از تحصیلات دانشگاهی به عنوان دستیار دامپزشک در نوبت شب در یک بیمارستان کار می کرد و به تنهایی زندگی می کرد.