ایجاد تغییر مثبت در خود

ایجاد تغییرات مثبت در خود و اصلاح و بهبود وضعیت زندگی، یکی از خواست‌های دائمی انسان بوده است. واقعیت این است که تغییر از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب، امری است بسیار «ساده» ولی نه «آسان». دقت داشته باشیم که تفاوت زیادی بین «ساده» بودن کاری و «آسان» بودن آن «آسانی» و خو به خود انجام نمی‌شود بلکه نیازمند به کارگیری عوامل درونی بسیاری است. به عنوان مثال مسئله یا مشکل اضافه وزن را در نظر بگیرید. کاهش وزن و به دست آوردن تناسب اندام و سلامت جسمانی بسیار «ساده» است:

  1. مصرف غذای سالم و متناسب،
  2.  اجتناب از غذای پر چرب و نا سالم،
  3. ورزش و فعالیت بدنی مستمر و منظم.

هر کس این سه عامل ساده را رعایت کند قطعاً می‌تواند به وزن مطلوب خود برسد، ولی مشکل اینجاس که به کار بستن همین اصول «ساده» آسان نیست و از همین رو مردمان بسیاری با آنکه می‌دانند چه تغییراتی باید در خود ایجاد کنند، از انجام آن بازمی مانند.

برای آسان سازی فرایند تغییر فکر، لازم است از مفهوم مهم «برنامه ریزی» کمک بگیریم. در فرایند تغییر، برای کسی که می‌خواهد دست به تغییر بزند، «برنامه ریزی» امری اجتناب ناپذیر است. اگر شما به ایجاد تغییر در زندگی و شرایط حاکم بر زیستن خود نیازی ندارید، به برنامه ریزی نیز نیازی ندارید. این اصل طلایی را نیز باید آویزه گوشمان کنیم که هر نوع تغییر و تحول را باید از خود شروع کنیم. خداوند در کتابش به صراحت اعلام نموده است:

«خداوند وضعیت هیچ ملتی را تغییر نمی‌دهد مگر اینکه خودشان برای تغییر اقدام نمایند.»

و در امثال حکم فارسی نیز آمده است:

«از تو حرکت، از خدا برکت.»

مهاتما گاندی

بهترین اصلاحگرانی که جهان تا کنون به خود دیده است کسانی بوده‌اند که تغییر و اصول تغییر را از خود شروع کرده‌اند. مهاتما گاندی می‌گوید:

«ما خود باید در مرکز تغییر باشیم که در جستجوی آنیم.»

تولستوی می‌گوید:

«هر کس در خصوص تغییر دادن جهان فکر می‌کند ولی کمتر کسی است که درباره تغییر خودش بیندیشد.»

زندگی در صدف خویش گهر ساختن است
در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است

  1. هیچکس نمی‌تواند فرد دیگری را تغییر دهد.

برخی فکر می‌کنند مربیان، معلمان، رهبران، تربیت دهندگان، آموزگاران و … می‌توانند باعث تغییر ما شوند. این‌ها همه پندارهای بی بنیاد است. تنها کسی که می‌تواند باعث تغییرات در فرد شود، خود فرد است. من می‌توانم خودم را به هر گونه که بخواهم، و در هر قلمرویی از جنبه‌های مهم و غیر مهم زندگی‌ام تغییر دهم، ولی شما را نمی‌توانم تغییر دهم.

معلمان، مربیان، آموزگاران و روان شناسان می‌توانند در برابر شما احساس مسئولیت کنند و اطلاعات لازم، فنون مورد نیاز و برنامه‌های مؤثر را در اختیار شما قرار دهند ولی نمی‌توانند باعث شوند شما آن برنامه‌ها را طبق نظر آن‌ها برای دستیابی به تغییر انجام دهید. تنها زمانی می‌توانید به تغییرات مطلوب دست یابید که خود مسئولیت تغییر خود را بپذیرید و آموزه‌های آن‌ها را به کار گیرید. از این رو بسیاری از متخصصان علوم شناختی و رفتاری معتقدند اگر در زندگی از کارهایی که می‌کنید رضایت ندارید، اگر برخی از شرایط یا جنبه‌های زندگی خود را دوست ندارید، تنها کسی که می‌تواند تغییر ایجاد کند خودتان هستید.

افراد پیرامونتان، مربی یا روان­شناس یا استاد راهنما، تنها می‌توانند تشویقتان کنند و در شما انگیزه تغییر ایجاد کنند و یا فضای مثبت و فعال برایتان آماده سازند، شرایط مناسبی برایتان ایجاد کنند، ولی باز هم تنها کسی که می‌تواند شما را تغییر دهد خودتان هستید. و باز تکرار می‌کنم: این تنها شمایید که می‌توانید در خود تغییر ایجاد کنید.

اضطراب و نشانه‌های آن
بخوانید
  1. برای ایجاد تغییر، اکثر افراد نیاز دارند «شیوه نگاه» و «برداشت» خود را به طور جدی مورد بازبینی و تجدید نظر قرار دهند.

ما بارها با افرادی مواجه شده‌ایم که از برخی از جنبه‌های زندگی خود ناراضی‌اند و میگویند: «امیدوارم اوضاع اینگونه که هست نماند» یا «خدا کند که شرایط عوض شود».

ولی سخن درست این است که: مسائل زندگی ما، تنها زمانی می‌توانند تغییر کنند که ما تغییر کنیم. برخی میگویندک «نمی‌دانم چرا کارهای من انقدر درهم و برهم است.» یا «هیچگاه چرخ مراد بر وفق مراد ما نمی‌چرخد» یا «نمی‌دانم چرا اینجوری ام؟»

پاسخ صریح روان­شناسان این است که: شما به این دلیل اینگونه هستید که خودتان می‌خواهید اینگونه باشید. اگر روزی واقعاً بخواهید فرد متفاوتی باشید، در همان لحظه در فرایند تغییر قرار گرفته‌اید. یعنی به نوعی زمینه تغییر را در خود ایجاد کرده‌اید.

اگر ما به لحاظ ذهنی، فکری، احساسی و رفتاری همین فردی که هستیم باقی بمانیم، نمتوانیم فرد دلخواه و مورد نظر خود بشویم. بنابراین اگر می‌خواهیم تغییر کنیم باید به گونه‌ای متفاوت به «خود»، «جهان» و «مسائل» بنگریم.

اگر شما تغییرات درستی در نحوه اندیشیدن، احساسات و رفتار خود ایجاد کنید، جنبه‌های دیگر مسائل به درستی و خودبخود شروع به تغییر می‌کنند. وقتی افراد در اتاق مشاوره به من میگویند: «امیدوارم همه چیز درست پیش برود»، «امیدوارم بچه‌هایم دیگر اذیت نکنند»، «همسرم مرا بازی ندهد»، «در کارم خللی ایجاد نشود» و مانند این‌ها پاسخ من به آنان این است که به جای امیدواری و آرزو، در خودت تغییرات لازم را ایجاد کن.

افراد اگر خواهان تغییر، بهبودی، اصلاح و تعالی در هر جنبه‌ای از زندگی هستند، باید خود را تغییر دهند. مشکلات ما توسط ذهنیت، افکار، تصمیمات و اقدامات خود ما شکل گرفته‌اند و اگر می‌خواهیم این مشکلات رفع شوند و در شرایط زندگی ما بهبود و تغییر مثبت حاصل شود باید در مصالح اصلی سازنده و تشکیل دهنده آن‌ها، یعنی نگرش و افکار و اندیشه، تغییر رخ دهد.

تغییر
تغییر
تغییر یک فرایند است که از درون آغاز می شود، امید به تغییر دیگری بیهوده ترین امید است.

برای بیان بهتر منظورم اجازه دهید از یک تمثیل فارسی کمک بگیرم:

کبوتری مرتب لانه‌اش را عوض می‌کرد، چون بوی بد شدیدی را که پس از مدتی در آشیانه می‌پیچد نمی‌توانست تحمل کند. روزی از ناراحتی پیش کبوتر سالخورد عاقل و با تجربه‌ای رفت و به تلخی از مشکل خود شکایت کرد. کبوتر دنیا دیده چند بار سرش را جنباند و گفت: «با تعویض دائمی لانه‌ات چیزی را عوض نمی‌کنی. چون بوی گندی که تو را رنج می‌دهد از آشیانه‌ات نیست، بلکه از رفتار و سبک زندگی خودت است. تو از سر عادت و بدون فکر همان جا که غذا می‌خوری، مدفوع خود را نیز دفع می‌کنی. اگر این شرایط را نمی‌پسندی، رفتار و کردار خود را تغییر بده آن گاه شرایط بهتری را برای خود فراهم خواهی ساخت.»

همانطور که در این تمثیل دیدیم، هنگامی که ما نوع اندیشیدن یا افکارمان را تغییر می‌دهیم، باعث ایجاد تغییر در باورها و در نهایت رفتار، عملکرد و سرنوشتمان می‌شویم. این یک اصل مطلق است.

همانطور که توضیح خواهم داد، فرایند تغییر دارای شش گام است و اساس تغییر با نحوه اندیشیدن و افکار ما یعنی از ذهن ما شروع می‌شود. تغییر بنیادین و کارساز باید از سطح اندیشه و باورهای ما شروع شود. همه ما به نوعی زندانی باورهای خود هستیم.

برخورد درست با انتقاد
بخوانید

افکار ما، سرنوشت ما را و سرنوشت ما میراث ما را تعیین می‌کنند، از این رو به روشنی می‌توان دید و نتیجه گرفت: «امروز ما در مکانی قرار داریم که افکارمان ما را به آنجا آورده‌اند و در فردا در جایی خواهیم بود که افکارمان ما را ببرند.» افکار ما همانند تاکسی می‌مانند، در آن می‌نشینیم و ما را به جایی که بگوییم می‌برند.

افرادی که به قله‌های رفیع پیشرفت می‌رسند، متفاوت از دیگران می‌اندیشند. مارتین لوترکینگ می‌گوید: «هیچ چیز بدتر از کوته بینی و محدود نگری افکار کوچک، مانع پیشرفت نیست. هیچ چیز نمی‌تواند امکان پیشرفت را همانند بزرگ اندیشی و فراخ بینی توسعه دهد.» چنین است که دو گروه افراد در جهان زندگی می‌کنند:

  1. گروهی که محدود و کوچک و حقیر می‌اندیشند.
  2. گروهی که بزرگ و رفیع می‌اندیشند و همواره احتمالات بزرگ و افق‌های روشن و رویاهای شگرف را یدک می‌کشند و به کم و کوچک بسنده نمی‌کنند.

افکار ما بذر آن چیزی است که می‌خواهیم بشویم یا می‌خواهیم انجام بدهیم. از این رو تمام تغییرات، از هر نوعش، از فکر شروع می‌شود. اگر افکار و نحوه اندیشیدن را تغییر دهیم، باورهایمان را تغییر خواهیم داد و تغییر باورهای محدودساز شالوده و سنگ بنای تغییر مثبت است.

نکته مهم در خصوص انیشیدن: ما میتواینم شیوه فکری یا نحوه اندیشیدن خود را عوض کنیم و اگر این اولین گام را برداریم رفتار و تبع آن سرنوشت خود را تغییر می‌دهیم.

قصه زیر، ما را در فهم این نکته ظریف و اساسی یاری می‌کند:

روزی مرد کشاورزی در حال بازدید از مزرعه‌اش بود. او به همه جا سر می‌زد تا مطمئن شود همه چیز رو به راه است و درختان به خوبی آبیاری شده و کود لازم را دریافت کرده‌اند، در همین حال ناگهان متوجه عقابی که به روی درخت چنار عظیم باغ، لانه می‌ساخت. چند هفته بعد کشاورز در باغ مشغول کار بود و ناگهان متوجه جسد بی جان عقاب در زیر درخت شد. کسی او را با تیر زده و کشته بود. کشاورز از دیدن عقاب مرده متأسف شد ولی دوست داشت لانه عقاب را ببیند. از درخت بزرگ چنار بالا رفت و خودش را به لانه عقاب رساند. آن جا بود که متوجه شد عقاب جوان یک تخم در لانه گذاشته است.

کشاورز تخم را برداشت و به منزل برد و در زیر یک مرغ خانگی خود در کنار دیگر تخم مرغ‌ها گذاشت. مرغ مادر روی تخم‌ها نشست و پس از مدتی جوجه‌ها سر از تخم درآوردندو به دنبال مادر در جستجوی دانه در باغچه و حیاط خانه به گردش پرداختند. جوجه عقاب نیز با آنکه از تفاوت در رنگ و شکل خود با دیگر جوجه‌ها کم و بیش آگاه بود به دلیل زیستن و بودن در محیط جوجه‌ها، عادات، رفتارها و کردار آنان را تقلید و سبک زندگی مرغان خانگی را تجربه و تمرین می‌کرد. تا این که یک روز سایه بزرگ پرنده عظیمی بر محیط زندگی جوجه‌ها افتاد و مرغ مادر و دیگر مرغ و خروس‌ها هر کدام از ترس و وحشت به جایی پناه بردند. جوجه عقاب حیران از شکوه پرنده بزرگ و ترس دیگر مرغ و خروس‌ها به آسمان خیره شد. پرنده بزرگ تا چشمش به جوجه عقاب افتاد فرود آمد و در کنار جوجه عقاب نشست و پرسید: «با مادرم و خواهرم، برادرانم به دنبال غذا و برای گردش بیرون آمده‌ایم.» با نگاه کردن به سمت مرغ مادر که در گوشه‌ای مخفی شده بود او را به عقاب نشان داد.

نیازهای بنیادین و احساسات
بخوانید

عقاب گفت: «این که یک مرغ خانگی است. او نمی‌تواند مادر تو باشد.»

جوجه عقاب در پاسخ گفت: «نه او مادرم است و این‌ها هم خواهر و برادرانم.»

پرنده بزرگ توضیح داد: «هیچ به شکل و شمایل خودت و آن‌ها توجه کرده‌ای؟ نوک و منقارت، بال‌هایت. آیا شباهتی بین منقار تو و مرغ وجود دارد؟ پنجه‌ها یا بال‌هایت چطور؟»

 پرنده بزرگ بالش را باز کرد و به جوجه عقاب گفت: «به بال بزرگ من که باعث می‌شود بتوانم در اوج آسمان پرواز کنم نگاه کن. حالا بال خودت را باز کن و ببین به بال من شبیه‌تر است یا به بال مرغ؟ مرغ نمی‌تواند پرواز کند ولی تو اگر بخواهی می‌توانی، تو یک جوجه عقابی از جنس من. جای تو در باغچه و کوچه و حیاط کوچک خانه‌ها نیست. جای تو در اوج آسمان‌ها و شاخه‌های درختان عظیم و در قله کوه‌های سر به فلک کشیده است.»

جوجه عقاب گفت: «ولی نمی‌توانم پرواز کنم.»

پرنده بزرگ گفت: «تو می‌توانی پرواز کنی. تو توان، استعداد و امکان پرواز داری ولی پرواز کردن نمی‌دانی، چون هیچگاه فکر نمی‌کرده‌ای که بتوانی یا بخواهی پرواز کنی. تو در محیط خانگی با جوجه‌ها و مرغ و خروس‌ها بزرگ شده‌ای و این باور را در درون خودت پرورش داده‌ای و پذیرفته‌ای که مرغ خانگی هستی. اگر باورت را تغییر دهی و به آنچه واقعاً هستی فکر کنی و بخواهی خودت را کشف کنی، آن گاه می‌توانی از توان و استعداد پروازت استفاده کنی.» پرنده بزرگ این را گفت و به سوی آسمان پرواز کرد.

جوجه عقاب با دریافت اطلاعات جدید کمی به فکر فرو رفت. نمی‌توانست آن هارو باور کند و با شک و دلهره به بال‌ها و پنجه‌های خود نگریست. به مرغ مادر و دیگر جوجه‌ها نگاه کرد و بیشتر به حرف‌های عقاب بزرگ اندیشید.

کم کم به این نتیجه رسید که گفته‌های عقاب بزرگ را آزمایش کند. خود را به روی بام منزل رساند و از آنجا به قصد پرواز خود را پرتاب کرد و بال‌هایش را گشود. در کمال اضطراب و ترس احساس کرد بال‌هایش او را در آسمان نگه داشته‌اند و می‌تواند پرواز کند.

توضیحات عقاب بزرگ، اطلاعات جدیدی برای جوجه عقاب فراهم ساخته بود. با این اطلاعات، او جهان پیرامونش را به گونه دیگری تجربه می‌کرد. اطلاعات جدید، گزینه‌های جدیدی را به روی او گشوده بود. جوجه عقاب حالا حق انتخاب داشت و می‌توانست انتخاب کند در میان جوجه‌ها رشد کند و بزرگ شود و در باغچه به دنبال غذا بگردد و همانجا نیز مانند یک مرغ خانگی بمیرد یا بال‌هایش را بگستراند و با عظمت در آسمان به پرواز درآید و کشتزارها و باغ‌ها و منازل زیبا را زیر پر بگیرد و در اوج باشد.

باور چیزی نیست جز برایند و محصول افکار و اندیشه‌هایی که برای مدت طولانی در ذهن خود مرور و پذیرفته‌ایم و همواره آن‌ها را در خاطر داریم. آنچه که شما امروز باور دارید، چیزهایی است که به طور مکرر در گذشته به آن فکر کرده و در خصوصش اندیشیده‌اید و در اثر تکرار زیاد، در ذهن شما شکل گرفته و امروز به عنوان امری پذیرفته شده درآمده که در ذهن شما جایگاه خاصی برای خودش پیدا کرده است. بنابراین در خصوص تغییر، من عمیقاً به فرمول یا اصل: «فکر کردن»، «انجام دادن»، «شدن» معتقدم.

گردآوری شده توسط دکتر حسام سیف زرگر و تیم فکربنیان

استفاده از مطالب فکربنیان صرفاً با ذکر منبع (WWW.FEKRBONYAN.COM) بلامانع است.

Telegram
Instagram
YouTube

مطالب مرتبط

نتیجه‌ای پیدا نشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.