شخصیت قدرتطلب شخصیتی اساساً ضعیف و وابسته و ناامن است که برای رسیدن به احساس امنیت و قدرت، به دنبال آن است که نظم و انتظامی در جهان به وجود آورد.
شخصیتهای قدرتطلب فراواناند و همه ما کموبیش قدرتطلبیم و بهطور آگاهانه یا ناآگاهانه، حیلههای سلطهجویی را از آغاز تا پایان زندگیمان دنبال میکنیم تا حیات واقعیمان را مخفی نموده و در این فرآیند، خود و همنوعانمان را به سطح اشیا تنزل دهیم تا بتوانیم بر آنها کنترل داشته باشیم.
از آنجا که این مسئله میتواند برای نظام جامعه آسیبزا باشد، مطالعه اقتدارگرایی و شخصیت قدرتطلب در علوم اجتماعی اهمیت خاصی دارد.
مسئله قدرت و شخصیت قدرتطلب از دیرباز موردتوجه دانشمندان بوده و پژوهشهای گستردهای در این زمینه به عمل آمده است. اگرچه تاریخ قدرت بهاندازه زندگی بشریت قدمت دارد، ولی مطالعات سامانمند در این زمینه جایگاه جدیدی دارد.
قدرت، در واقع توانایی اعمال خواستههای یک نفر بر دیگران است.
اهمیت قدرت و قدرتطلبی در جوامع سبب شده است که دانشمندان علوم مختلف اعم از جامعهشناسان، روانشناسان، سیاستمداران و … تحقیقات گستردهای درزمینه عوامل مؤثر بر قدرتطلبی و پیدایش شخصیت قدرتطلب ارائه دهند.
اما بهطور عمده، روانشناسی اجتماعی علمی است که شخصیت قدرتطلب را تعریف کرده و آن را در مقابل شخصیت دموکراتیک قرار میدهد.
عواملی که سبب شکلگیری شخصیت قدرتطلب میشوند؟
به نظر تهرانی در جامعه اقتدارگرا، احساس نابرابری بیداد میکند و هیچکس خود را همردیف و برابر با دیگری نمیپندارد لذا هیچگاه حقوق دیگران رعایت نمیشود.
هرکس به دنبال منافع خویش است و برای تأمین آنها دست به انجام هر کار صواب و ناصوابی میزند. در هیچ جامعه ضددموکراتیکی، اخبار رسانهها مطابق با واقعیت نیست، چراکه کارگزاران رسانه هر آنچه را مطابق میل خویش باشد مطرح میکنند و اخبار و اطلاعات را با جهتگیریهای خود کوچک و بزرگ جلوه میدهند.
سانسور در چنین جامعهای بهشدت وجود دارد و افراد جامعه در بیخبری واقعی به سر میبرند. در جامعه ضددموکراتیک، همچون یک جامعه مکانیک ازنظر دورکیم، تفاوت بین افراد معنایی ندارد، هرکس باید مشابه و همرنگ با دیگران باشد تا شناخته نشود، انگ نخورد و توسط دیگران تحقیر نگردد.
از دیدگاه صاحبنظران مختلف، عوامل مختلفی میتواند دلیل قدرتطلبی باشد. فردریک پرلز، معتقد است که تضاد برونی انسان بین حمایت از خود و حمایت از محیط عامل اصلی اقتدارگرایی است.
جیمز بوگنتال، ناتوانی و بیچارگی را عامل قدرتطلبی میداند. به نظر جی هال، اریک برن و ویلیام گلاسر، وحشت از داشتن ارتباط متقابل نزدیک با دیگران، دوری از صمیمیت و ترس از محشور شدن با دیگران، باعث ایجاد شخصیت قدرتطلب میشود.
به همین جهت، شخصیت قدرتطلب برای اجتناب از صمیمی شدن و محشور گشتن، طبق مراسم و مقررات با دیگران معاشرت میکند.
اریک فروم معتقد است که عشق عامل نهایی ارتباط انسان با انسان است و این عشق عبارت است از شناخت انسان آنطور که هست و عشق ورزیدن به مقاصد نهایی وی. به عقیده او بهراحتی و بدون تغییر در کیفیت و ذات اشیا میتوان بر آنها مسلط شد و آنها را به قطعات کوچکتر تقسیم کرد.
ولی انسان، شیء نیست و تنها در صورتی میتوان او را به قطعات ریز تقسیم کرد که او را از بین برده و نابود کنیم و برای تسلط بر او ناچاریم به او آزار برسانیم.
اما بههرحال، در جریان تمایلات بازار گونه، انسان از حالت انسانیت خارجشده و بهسوی شیء بودن حرکت میکند.
اریک فروم بر این باور است که در طبقات پایین جامعه، من برتر اقتدارگرا در ذهن ایجاد میگردد که منجر به تبعیت و اطاعت از طبقات بالا میشود و عامل آن ناتوانی اجتماعی و حقارت ناشی از آن است.
در این وضعیت یک حالت سادومازوخیسم (لذتجویی در درد) به وجود میآید.
فرد از یک طرف از تحقیر دیگران احساس رضایت میکند و از طرف دیگر احساس میکند که یک قربانی است. نکته مهم این است که قدرتطلبی طبقات بالا به خاطر قدرت پذیری تودهها و طبقات پایین جامعه است.
هگل، ترس و نگرانی از مرگ را عامل ایجاد شخصیت قدرتطلب میداند. در واقع او در پشت سر کسی که جلو میاندازد پناه میگیرد.
ازنظر کانت، عشق به خدمتگزاری و نوکری باعث قدرتطلبی میشود. مردم عادی از آزادی میترسند چراکه بسیار راحتتر و آسانتر است که بهوسیله دیگران هدایت شوند.
انسان، حیوانی است که نیازمند رهبر است زیرا رهبر، تجسم کسی است که با قاطعیت، اراده افراد را نمایندگی و داوری میکند.
هابز فرق انسان با حیوان را داشتن عقل میداند. به نظر او همین عقل او را به قرارداد اجتماعی سوق میدهد. او سلطه و قدرت لویاتان را قبول میکند تا در مقابل امنیت را به دست آورد.
صاحبنظران مکتب تئوری تودهوار نیز عواملی را در ایجاد اقتدارگرایی مؤثر دانستهاند. هانا آرنت شخصیت قدرتطلب را محصول جامعه تودهوار که شدیداً ذرهای شده است، میداند.
ویژگی عمده او، انزوا و نداشتن روابط بهنجار است که تعدیل شخصیت او درگرو عضویت در یک طبقه است. با توضیح اینکه شخصیت اقتدارگرا میتواند برآمده از تمام طبقات اجتماعی موجود در جامعه باشد، بیان میکند که هنگامیکه این افراد احساس بی طبقه بودن و رهاشدگی میکنند، به کام جنبش توتالیتر کشیده میشوند.
چگونگی درمان شخصیت قدرتطلب
در جلسات گوناگون رواندرمانی سعی خواهد شد که ابتدا به فرد این آگاهی داده شود که وی دارای شخصیت قدرتطلب است اما به علت اینکه این دسته جزء اختلالات مزمن شخصیت هستند بیمار مقاومت فراوانی میکند برای اینکه صحبتهای درمانگر را نپذیرد اما درمانگر حرفهای با استفاده از روشهای مختلف باورهای او را درهمشکسته و سپس بیمار را در جهت رسیدن به خودآگاهی و درمان بهپیش میبرد.
مطالعهی دو کتاب تیپ شخصیتی شما (MBTI) و تأملی بر خودشیفتگی و شناخت شخصیت خودشیفته را هم به شما پیشنهاد میکنیم.