نظریه رفتاردرمانی (Behaviour therapy) را اگر بخواهیم از لحاظ تأکیدی که بر رفتار و اصلاح آن میگذارد بررسی کنیم، میتوان گفت که این شیوۀ درمان به قدمت پیدایش تمدن است و اولین تلاشهایی که انسانها برای هدایت افراد هم نوع خود و بهبود رفتار آنها انجام دادهاند، نقطۀ آغازین آن است.
تاریخچۀ رفتارگرایی به دهۀ 1920 میلادی برمیگردد. این مکتب روانشناسی چون رفتار آشکار فرد را تنها چیزی میداند که میتوان با اطمینان بیشتر مطالعه و شناسایی کرد، آن را موضوع روانشناسی قرار داده است و در نتیجه آن را به این نام میخوانند.
روانشناسی اصالت رفتار اولین بار بهوسیلۀ واتسون و در کشور آمریکا مطرح شده است. واتسون مشاهدۀ عینی ارگانیزم را تنها روش موثق در مطالعات روانشناسی به حساب آورد.
واتسون و پیروان او معتقدند که تمام رفتارهای انسان و ازجمله پیچیدهترین فعالیتهای او را میتوان برحسب شرطی شدن تبیین کرد.
تاریخچۀ شرطی کردن و یا شرطی شدن هم که در واقع یک مفهوم بنیادی در حوزۀ روانشناسی رفتارگرا و رفتاردرمانی است، به کارهای ایوان سیکانوف که پدر فیزیولوژی است برمیگردد.
پاولف یک دانشمند روسی با استفاده از مدل ارائه شده به وسیلۀ سیکانوف، به یک سلسله آزمایشات کلاسیک دست زد که در آن پاسخهای بزاقی سگها در قبال محرکهای مختلف از طریق شرطی کردن مورد بررسی قرار گرفتند.
پاولف در آزمایشهایی که انجام میداد از الگویی تبعیت میکرد که اینک به نام شرطی کردن کلاسیک معروف است. علاوه بر شرطی کردن کلاسیک، نوع دیگری از شرطی کردن وجود دارد که شرطی کردن عملی نامیده میشود؛ این نوع شرطی کردن بیشتر با نام ادوارد ثورندایک و اسکینر همراه است.
شرطی کردن عملی مفهوم اصیل و بنیادی رفتارگرایی معاصر است. قانون اثر ثرندایک، به بیانی ساده، آن است که اعمالی که پیامدهای مطبوعی دارند تکرار میشوند و بنابراین یاد گرفته میشوند، در حالی که رفتارهایی که پیامدهای نامطبوعی دارند یاد گرفته نمیشوند یا فراموش میشوند.
اسکینر، از مهمترین پیشروان رفتارگرایی جدید است. او معتقد است که کشش و انگیزش در انسان نتیجۀ تحریک و آموزش است. به عقیدۀ او آنچه که ارگانیزم برای محیط انجام میدهد مهمتر از آن چیزی است که محیط برای ارگانیزم فراهم میآورد. در نظریۀ او پیامدهایی که رفتار را نیرو میبخشند، تقویتکننده نامیده میشوند.
بهطور کل در تاریخچهی تحول نظریه رفتاردرمانی دو دیدگاه عمدۀ شرطی کردن فعال و کلاسیک پایه و اساس رفتاردرمانی هستند. دیدگاه کلاسیک بیشتر در یادگیری عاطفی تأکید دارد و کاربرد آن در رواندرمانی اصطلاحاً رفتاردرمانی نامیده میشود.
افرادی مثل ولپ لازاروس، سالتر و … از جمله کسانی هستند که از این درمان استفاده کردهاند. تأکید دیدگاه فعال بر رفتار قابلمشاهده است، کاربرد این نوع شرطی کردن را در درمان اصطلاحاً تعدیل و تغییر رفتار مینامند.
افرادی نظیر بندورا، لیندزلی، میگر و … از جمله کسانی هستند که از این درمان استفاده کردهاند. علاوه بر این دو دیدگاه نظریۀ یادگیری اجتماعی و یا یادگیری مبتنی بر مشاهده بخش مهم دیگری را در سابقۀ رفتاردرمانی اشغال میکنند.
از آنجا که مبتکر نظریه رفتاردرمانی به درستی مشخص نیست و تمام حیطۀ رفتاردرمانی زیر نظر یک نظریهپرداز قرار نمیگیرد ما از درج شرححال مبتکر رفتاردرمانی در ابتدا خودداری کردیم.

مفاهیم بنیادی نظریۀ رفتاردرمانی
نظریه شخصیت
در نظریه رفتاردرمانی ، رفتاردرمانگران در درجۀ اول این فرض را پذیرفتهاند که اکثر رفتارهای انسان آموخته شده است و بنابراین میتوان با استفاده از اصول یادگیری رفتارها را تعدیل کرد و یا کلاً تغییر داد.
از اینرو میتوان گفت که همان اصولی که در شیوههای یادگیری انسان مطرح است در تدوین و تکوین شخصیت و یا اضمحلال آن نیز مؤثر است و پایه و اساس رشد شخصیت به حساب میآید.
فرض رفتارگرایان آن است که فرد کششهایی دارد که او را در جهت مشخصی سوق میدهند. این کششها در آغاز جنبۀ فیزیولوژیک دارند، اما از طریق یادگیری اجتماعی سلسلهمراتب وسیعی از انگیزههای ثانوی حاصل میشود و فرد را در جهت هدفها سوق میدهند.
الگویی که رفتارگرایان بر آن اساس شخصیت را توجیه میکنند، همان الگوی یادگیری محرک-پاسخ است. در قالب نظریۀ رفتاری محرکها و عوامل محیطی نقش قاطع و تعیینکنندهای در تغییر شخصیت دارند.
پارهای از اصول و قوانین مهم یادگیری که در درک و فهم شخصیت به ما کمک میکنند، بدین قرارند:
- شرطی کردن:
بر دو نوع است؛ یکی کلاسیک و دیگری فعال. در شرطی کردن کلاسیک یادگیری از طریق کسب یک پاسخ شرطی انجام میگیرد. این الگو توسط واتسون دربارۀ کودکی به نام آلبرت بیان شده است. آنها به این کودک 11 ماهه آموختند که از موشهای سفید بترسد.
برای این کار هر زمان که آلبرت به موشها نزدیک میشد، آنها زنگ پر صدایی را به صدا درمیآوردند؛ پس از مدتی آلبرت بهمحض روبرو شدن با موشها احساس ترس میکرد، حتی اگر زنگ را هم به صدا درنمیآوردند.
در این نوع شرطی کردن، محرکی که خاصیت ایجاد پاسخی را دارد (محرک غیرشرطی) در مجاورت زمانی نزدیک، بعد از یک محرک خنثی (که معمولاً هیچ پاسخی را ایجاد نمیکند) ارائه میشود.
همراهی مکرر محرک خنثی (موش) با محرک غیرشرطی (زنگ) موجب میشود که محرک خنثی بتواند پاسخی مشابه با پاسخی که محرک غیرشرطی ایجاد میکند، به وجود آورد.
- تعمیم:
موقعی که محرکهای مشابه با محرک شرطی بتوانند پاسخ شرطی را ایجاد کنند، در این حالت اصطلاحاً میگویند که عمل تعمیم صورت گرفته است. مثلاً کودکی که از موش سفید میترسد، هر وقت با چیز پشمالویی که شبیه موش سفید باشد، روبرو شود احساس ترس میکند.
- خاموشسازی:
ارائه مکرر محرک شرطی بدون محرک غیرشرطی و یا ارائه مکرر پاسخ، بدون آنکه تقویتی صورت گیرد، موجب از بین رفتن پاسخ شرطی میشود. این عمل را خاموشسازی پاسخ شرطی گویند.
- تقویت:
تقویت هر نوع محرکی است که به دنبال عملی میآید و احتمال به وقوع پیوستن آن عمل را افزایش میدهد. تقویت ممکن است مثبت و یا منفی باشد. تقویت مثبت ارائه یک محرک مثبت به دنبال یک عمل است.
مثلاً، افزایش حقوق به دنبال کار اضافی انجامشده. اگر تقویت مثبت در کار نباشد، تقویت منفی اساس رفتار فرد است. یک تقویتکننده منفی هر چیزی است که شخص آن را ناخشنود یا رنج دهنده میداند، یعنی هر چیزی است که شخص سعی میکند از آن اجتناب کند و از آن فرار کند. تقویت منفی عین تنبیه نیست، بلکه اجتناب از تنبیه است.
- تنبیه:
هر نوع محرکی است که به دنبال عمل میآید و احتمال وقوع مجدد آن را کاهش میدهد. تنبیه نیز بهصورت مثبت یا منفی اعمال میشود. ارائه یک محرک منفی به دنبال یک عمل را تنبیه مثبت مینامند.
مثل ضربه زدن بر روی دست کودکی که به خوردن اشیاء کثیف متوسل میشود. در تنبیه منفی از آوردن محرک مثبت به دنبال عمل خودداری میشود. مثل ندادن کلید اتومبیل به نوجوانی که اتومبیل را دیر به خانه برگردانده است.
ماهیت انسان
در نظر نظریه رفتاردرمانی انسان ذاتاً نه خوب است و نه بد، بلکه یک ارگانیزم تجربهگر است که استعداد بالقوهای برای همه نوع رفتاری دارد. به اعتقاد این گروه، انسان در بدو تولد همانند صفحۀ سفیدی است که هیچ چیزی بر آن نوشته نشده است.
او به منزلۀ یک موجود واکنشگر به حساب میآید که در قبال محرکهای محیطی پاسخ میدهد. به عقیدۀ رفتارگرایان انسان رفتارهای عادی و غیرعادی را به یک شیوه فرامیگیرد؛ او رفتاری قانونمند و پیچیده دارد که به شدت تحت تأثیر محیط قرار دارد و اصولاً انسان تا حدود زیادی ماحصل محیطش است.
رفتاردرمانگران اگرچه نقش وراثت را انکار نمیکنند، ولی چون تغییر محیط را بسیار سادهتر از وراثت میدانند و انسان را موجودی تجربهگر به حساب میآورند، در درمان بر تغییر رفتار از راه دگرگونسازی محیط تأکید میورزند.
مفهوم اضطراب و بیماری روانی
نظریه رفتاردرمانی اضطراب را واکنشی میدانند که بر اساس قوانین یادگیری قابل توجیه است. از این دیدگاه بسیاری از حالات غیرعادی روانی به خصوص حالات افراد رواننژند، پاسخهای شرطی هستند که به نحوی تقویت میشوند و ادامه مییابند.
از نظر ولپی، رفتار رواننژندی هر نوع عادت پایدار از رفتار ناسازگار است که در ارگانیزمی که از نظر فیزیولوژیکی طبیعی است از راه یادگیری حاصل میشود.
اضطراب جزء سازندۀ معمولی و یا هستهای رفتار رواننژندی به شمار میآید. اضطراب یا ترس نامطبوع است و فرد را از انجام فعالیتهای روزمره بازمیدارد و یا او را بهسوی رفتاری ناسازگارتر سوق میدهد.
فرد رواننژند فردی است که تمایلات شدیدی به پرهیز دارد. فرد رواننژند از حل مشکلات عاطفی عاجز است، زیرا بهوضوح از آنها آگاه نیست و از علائم و نشانههای مرضی زیادی رنج میبرد. به اعتقاد دولارد و میلر در درمان، بهجای آنکه سعی شود تمایلات گرایشی بیمار افزایش داده شود، باید سعی شود که تمایلات او به پرهیز کاهش یابد.

نظریۀ رواندرمانی
تعریف
نظریه رفتاردرمانی کاربرد اصول تجربی یادگیری برای تغییر رفتار ناسازگار و نامطلوب است. از اینرو رفتاردرمانگران دقیقاً با این مسئله مواجهاند که مراجع چگونه فراگرفته است یا فرامیگیرد، چه عواملی یادگیری را تقویت میکنند و تداوم میبخشند و چگونه میتوان فرایند یادگیری او را تغییر داد تا چیزهای بهتری را جایگزین رفتارهای نامطلوب خویش کند.
چون اضطراب و نوروز، در این نظام فکری، پدیدههایی به حساب میآیند که یاد گرفته میشوند و رفتاردرمانی هم یک فرایند یادگیری تلقی میشود، از اینرو مشاور و درمانگر مراجع را یاری میدهد تا شیوههای مؤثرتر رفتار و نحوۀ سازش با مشکلاتش را یاد بگیرد.
رفتاردرمانگران در فرایند درمان همواره سه سؤال را مطرح میکنند و آنها را مبنا و اساس کار خویش قرار میدهند. این سه سؤال عبارتاند از:
- چه رفتاری ناسازگار است، چقدر تکرار میشود و چه رفتارهایی را فرد باید افزایش و یا کاهش دهد؟
- چه عوارض و یا عوامل محیطی در شرایط کنونی رفتار فرد را تقویت و تداوم میبخشد؟
- چه تغییرات محیطی لازم است تا احتمالاً به تغییرات رفتاری فرد منجر شود؟
بنابراین، اصل روش آنها این است که رفتارهای نامطلوبی را که باید از بین برود و رفتارهای مطلوبی را که باید ایجاد شود مشخص کنند و سپس از هر تکنیکی که برای ایجاد تغییرات مورد نظر لازم است، استفاده کنند.
انتظار از رواندرمانی یا هدف
در این شیوۀ درمانی انتظارات و یا هدف درمان را میتوان به خوبی از روی عنوان و تعریف آن حدس زد. واژۀ ((رفتار)) که در عنوان این شیوه به کار گرفته شده است، مؤید آن است که رفتاردرمانی بیشتر به تغییر رفتار نظر دارد.
رفتار اصولاً ماحصل یادگیری و یا زادۀ قصور فرد در یادگیری است. از اینرو، پیروان نظریۀ رفتاردرمانی تمام توجه خود را به مطالعۀ عینی رفتار مراجع و بالاخص به فرایند یادگیری، معطوف میدارند.
انتظار و هدف رفتاردرمانگر آن است که با در نظر گرفتن سه سؤالی که در بخش تعریف بدان اشاره شد، یادگیری نامطلوب و ناسازگار را معکوس کند و در جایی که مراجع پاسخها و طرحهای رفتاری نامطلوب را نیاموخته است تجربیاتی ارائه دهد که یادگیری این نوع رفتارها را تسهیل کند.
انتظار و هدفهای درمان که در اصل یادگیری رفتارهای جدیدتر و مناسبتر و فراموشی رفتارهای نامطلوب است، چیزی نیست که بهطور یکجانبه از طرف مشاور یا مراجع تعیین شود، بلکه تعیین آنها وظیفۀ هر دو است و موافقت مشترک آنها برای قبول اهداف و رعایت پارهای از اصول اخلاقی از شرایط اساسی کار است.
فرایند درمان
شیوههای نظریه رفتاردرمانی در این چند وجه مشترک هستند:
- شناسایی رفتاری که باید دگرگون شود.
- بررسی و شناسایی شرایطی که رفتار را موجب شدهاند.
- شناخت عواملی که به نوعی موجبات ابقا و ادامۀ رفتار را فراهم میآورد.
- تهیه و ارائۀ برنامههایی بهمنظور دگرگونسازی و نیز یادگیری رفتارهای جدید.
این وجوه مشترک تمام آن چیزی است که در فرایند درمان دیده میشود. درمانگر رفتار نامطلوب را پاسخ یاد گرفتهشدهای میداند که باید تغییر داده شود. نظریه رفتاردرمانی تلاشی برای تسهیل فرایند یادگیری در زمینههای حرکتی، شناختی و عاطفی به حساب میآید.
به نظر، مشاورۀ رفتاری یک فرایند نظامدار است که در این فرایند اکثر رفتارهای مراجع رفتارهایی آموختهشده به حساب میآیند و بنابراین، مشاوره یک فرایند آموزشی- یادگیری تلقی میشود.
نظامدار بودن فرایند مشاوره، در نظر هاسفورد، به این معنی است که مشاور یا درمانگر برای نیل به اهداف مشاوره از یک شیوۀ گامبهگام تبعیت میکند. شکلی که میبینید نمونۀ بارزی از فرایند مشاورۀ رفتاری است که بهوسیلۀ هاسفورد ترسیم شده است.
گام اول |
گام دوم |
گام سوم |
گام چهارم |
گام پنجم |
مسئله را مشخص کنید |
هدفهای مشاوره را تنظیم کنید |
رفتار مراجع را مشاهده و ثبت کنید |
موقعیتهای مشاوره را تعیین کنید و به اجرا درآورید |
میزان نیل به هدف را ارزیابی کنید |
تکنیکهایی که مشاور در فرایند درمان از آنها استفاده میکند، عمدتاً بر اصول و قوانین نظریات شرطی فعال و کلاسیک و یادگیری اجتماعی مبتنی هستند. اینک بهاختصار به تکنیکهای نظریه رفتاردرمانی میپردازیم:
- شرطی کردن:
رفتاردرمانگر عملاً از هر دو شیوۀ شرطی کردن کلاسیک و فعال استفادۀ شایانی میکند. شرطی کردن کلاسیک که متضمن جانشین کردن یک محرک بهجای محرک دیگر و ایجاد ارتباط بین آنها است، میتواند در تبیین پارهای از رفتارها و نیز در حذف و یا ایجاد آنها به مشاور کمک کند.
در شرطی کردن فعال که مبتنی بر قانون اثر ثوراندایک است، رفتارها به وسیلۀ پیامدهای آن ایجاد و کنترل میشوند. به این معنی که اگر پیامدها مثبت باشد، رفتار احتمالاً بیشتر به وقوع میپیوندد و اگر پیامدها منفی باشند، احتمال وقوع مجدد رفتار خیلی کم و یا صفر میشود.
- خاموش کردن و یا حذف رفتار:
خاموش کردن عبارت از تضعیف تدریجی و یا حذف یک پاسخ است که از راه عدم تقویت آن صورت میگیرد. واضح است که اگر تکرار پاسخی با تقویتی همراه نباشد، قدرت تمایل فرد به تکرار آن پاسخ به مرور زمان کاهش میابد تا جایی که آن پاسخ به کلی از بین میرود.
- آموزش شیوۀ توقف کردن فکر:
در این تکنیک نظریه رفتاردرمانی از مراجع خواسته میشود تا چشمانش را ببندد و خود را در موقعیتی قرار دهد که در آن افکار اضطراب زا و بیهوده را با خود بازگو میکند.
مثلاً از مراجعی که از جمعیت میترسد خواسته میشود که به خود بگوید ((من اکنون دارم به محل شلوغی وارد میشوم، امکان دارد مخاطراتی در پیش باشد)) به هنگامی که مشاور حدس میزند که مراجع بخشی از این افکار را به ذهنش فراخوانده است، آناً بر سرش داد میزند که ((متوقف کن!)).
داد زدن مشاور جایگزین رشتۀ افکار مراجع میشود و او برای مدتی نمیتواند به افکار قبلی برگردد، زیرا تصور دو چیز در یکلحظه و در یک آن در ذهن غیرممکن است.
آنگاه مشاور توجه مراجع را به این حقیقت جلب میکند که افکار واقعاً متوقف میشوند. این روش چند مرتبه تکرار میشود و سپس از مراجع خواسته میشود تا کارآمدی آن را بسنجد و هر موقع افکار اضطرابانگیز و ناجور به ذهنش خطور میکند، به آنها ((توقف)) دهد.
- آموزش اظهار وجود:
واژۀ ((اظهار وجود)) عملاً برای بیان و ابراز همه نوع احساسات به جز اضطراب به کار برده میشود. آموزش ابراز وجود تکنیکی است که برای رفع اضطرابهای حادث از روابط اجتماعی متقابل افراد به کار برده میشود.
مثلاً اضطراب ناشی از عدم توانایی فرد در ارائۀ عقایدش به دوستانش و یا دیگران با این تکنیک به خوبی از بین میرود. درمانگر مراجع را وامیدارد تا بر اساس این فرض احساس و عمل کند که او انسانی است و حقوقی دارد و از جمله حق دارد خودش باشد و آزادانه تا جایی که به حقوق دیگران لطمه نزند، احساسات خود را بیان کند.
این تکنیک فرد را قادر میکند که محیط را به طریق بهتر و مثبتتری زیر نفوذ و کنترل بگیرد و مانع اضطرابهای بیدلیل خویش شود.
- انزجار درمانی:
انزجار درمانی یا درمان اجتنابی، بهنوعی کاربرد اصل منع متقابل است بهمنظور از بین بردن عادات شرطی در زمینۀ تفکر و حرکات.
از اینرو مورد استعمال آن بیشتر در معالجۀ حالات اضطرابی و اجباری و عادات توجه به چیزهای نامناسب است، مثل همجنسبازی. همینطور، در مورد اعتیاد به مواد مخدر و الکل نیز استعمال دارد.
این تکنیک همراه کردن یک محرک نامطبوع است با پاسخهای ناسازگار و غیرعادی. انزجار درمانی تکنیکی نیست که حتماً بهمنزلۀ اولین انتخاب درمانگر مورد استفاده قرار گیرد. معمولاً هنگامی که نتوان مشکلی را با استفاده از تکنیکهای دیگر حل کرد، باید به این تکنیک متوسل شد.
- رفع حساسیت منظم:
این تکنیک نظریه رفتاردرمانی مشهورترین تکنیک شناختهشدۀ ولپ است که سه فرایند عملی در آن موجود است:
-
- آموزش عمیق استراحت عضلانی
- تنظیم سلسله مراتبی از اضطرابهای مراجع
- همراه کردن مداوم و تدریجی حالتهای استراحت و آرامش عضلانی با محرکهای اضطرابزای جدول اضطراب
رفع حساسیت منظم از بین بردن پاسخهای اضطراب نوروتیک است به طریقهای تدریجی و یا گامبهگام و کمکم. بر اساس این اصل، اگر یک پاسخ آرامبخش با یک محرک اضطراب زا توأم و قرین شود، در این صورتبین آن پاسخ و محرک رابطهای به وجود میآید که محرک اضطراب زا دیگر نمیتواند اضطراب ایجاد کند.
بنابراین، اگر مشاوری به مراجعی بیاموزد که در قبال موقعیتهایی که اضطراب ایجاد میکنند راحت باشد، همخوانی آموختهشده میان آن حالت و پاسخ اضطراب تدریجاً موجب تضعیف پاسخهای اضطرابی میشود تا اینکه بالاخره خاموش میشوند.
برای انجام عمل رفع حساسیت منظم، مراجع و مشاور طی چند جلسه مشاوره به بررسی مشکل و درک چگونگی اضطراب مراجع میپردازند و موقعیتهای اضطراب زا را مشخص میکنند. سپس مشاور تکنیک رفع حساسیت منظم را معرفی میکند. مخصوصاً به مراجع گفته میشود که یک فرد نمیتواند در یک لحظۀ زمانی هم مضطرب و هم در حالت آرامش باشد.
در مرحلۀ دوم، مراجع به کمک مشاور جدولی از محرکهای اضطرابزا را با رعایت سلسلهمراتب تهیه میکند. در این جدول موقعیتهایی که بیشتر از همه اضطراب زا هستند در بالای جدول و آنهایی که کمتر از همه اضطرابزا هستند، در پایین جدول قرار داده میشوند.
در مرحلۀ سوم، مشاور نحوۀ استراحت عضلانی را به مراجع میآموزد و به او کمک میکند تا در یک حالت آرامش کامل قرار گیرد.
در مرحلۀ چهارم، مشاور برای مراجعی که کاملاً در حال استراحت قرار گرفته است، محرکهای اضطراب زا را یکییکی از پایین جدول به بالا ارائه میدهد. به این صورت که از مراجعی که در حال استراحت عضلانی است خواسته میشود تا یک صحنۀ مطبوع را در زندگی به ذهن بیاورد، همراه با آن از مراجع خواسته میشود تا خود را در موقعیتی که کمتر از همه اضطراب ایجاد میکند تصور کند و اگر اضطرابی احساس کرد با انگشت علامت دهد. چنانچه مراجع اضطرابی را گزارش نکند، سطح دوم از جدول اضطراب به او ارائه میشود. زمانی این تکنیک با موفقیت به پایان میرسد که مراجع بتواند بالاترین موقعیت جدول را بدون احساس اضطراب تجسم کند.
- شکل دادن رفتار:
در شکل دادن رفتار مشاور درصدد است تا رفتار مطلوبی را در مراجع ایجاد کند. برای این کار مشاور به تقویت رفتارهایی میپردازد که فقط شبیه رفتار مطلوب و مورد نظر هستند اما در حال حاضر از خصایص رفتاری او نیستند.
مثلاً در مورد مراجعی که از احساس عدم کفایت شکایت دارد، میتوان نکات مثبت شخصیت و رفتار او را که دال بر کفایت و ارزشمندی اوست، انتخاب و تقویت کر؛ و آنهایی را که مبین نوعی عدم کفایت است نادیده گرفت تا تدریجاً احساس کفایت در او به وجود آیند و فردی با اعتمادبهنفس بشود.
- الگوسازی:
در این تکنیک نظریه رفتاردرمانی ، مشاور مراجع را با الگوی رفتاری مناسبی مواجه میکند تا مراجع اعمال و رفتار الگوی مورد نظر را از راه تقلید بیاموزد. الگوی مورد نظر میتواند شخص و یا تصاویری از رفتار مطلوب باشد.
در به کار بستن این تکنیک، الگوهای ارائهشده باید به اندازۀ کافی جالب توجه، قوی و اطلاعرسان باشند. استفاده از الگوهای واقعی و نمادین روش مؤثری در مشاورۀ رفتاری به حساب میآید و به مراجع کمک میکند تا از این طریق رفتارهای مطلوب را فراگیرد.
- ایفای نقش:
این تکنیک از اصول یادگیری اجتماعی سود میجوید. مراجع را با نقشهای مختلف مواجه میکند تا از راه مشاهدۀ رفتارهای الگو، نوعی بصیرت نسبت به رفتار خود کسب کند و سعی کند رفتار فردی را که برایش نقشی را ایفا میکند، به خود بگیرد.
در این صورت، تکنیک ایفای نقش نوعی الگوسازی به حساب میآید؛ مثلاً ممکن است مشاور نقش مراجع را ایفا کند و به مراجع فرصت دهد تا چگونگی رفتارها و تعاملهای خود را در شیوۀ عمل مشاور مشاهده کند و به تناسب و یا عدم تناسب پارهای از ابعاد رفتاری خویش پی ببرد. این شیوۀ عمل را معکوس مردن نقش نیز میگویند.

بیان شرححال یک بیمار
دامنۀ وسیعی از رفتارهای ناسازگارانه، خانم مریم را محدود کرده است، اولاً او به اجتناب شرطی از کثافت و بیماری مبتلا است. روش اجتنابی او این است که هرگاه احساس میکند با کثافت در تماس بوده است، به شدت شستشو میکند.
اجتناب از این محرکها به رفتارهای ناسازگارانه نیز منجر شده است، از جمله اینکه از آشپزی و مراقبت از فرزندانش اجتناب میکند.
خانم مریم از نظر ابراز مستقیم خشم و کسب تجربههای تقویتکننده هم کمبودهای رفتاری دارد. اضطراب خانم مریم فراگیر است او ترس شدید از کثافت و بیماری را در اوان زندگی از مادرش آموخته است.
مشکلاتی را که کثافت فرامیخوانند میتوان به خوبی با حساسیتزدایی منظم و مواجه سازی درمان کرد. بعد از آموزش آرمیدگی، سلسله مراتبی از محرکهای مربوط به کثافت تهیه میشود و روند کار طبق آنچه گفته شد طی میشود.
در جلسات مواجه سازی، به خانم مریم اجازه داده نمیشود پاسخهای اجتنابی شستشو یا دوش گرفتن بدهد. بهترین راه برای غلبه بر افکار وسواسی خانم مریم در مورد کثیفی استفاده از تکنیک توقف فکر است. از تکنیک جرأتآموزی میتوان برای کمک به اینکه ناکامیهایش را صریحتر ابراز کند، استفاده کرد.
منابع
پروچاسکا، جیمز، نظریههای رواندرمانی، ترجمه یحیی سید محمدی، چاپ چهارم، تهران، رشد، 1386
شفیعآبادی، عبدالله، غلامرضا ناصری، نظریههای مشاوره و رواندرمانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1377