افسردگی (depression) پدیدهای چندوجهی و چندعاملی است که در آن هرکدام از عوامل و جنبهها سهمی در ایجاد و تداوم افسردگی دارند. طبیعتاً روانشناسان و روانپزشکان شناختگرا بیشترین سهم در مدلهای سبب شناسانه خود را به عوامل شناختی دادهاند.
ازجمله مدلهای شناختی که سهم بزرگی در طرح مسئلهی افسردگی بهعنوان موضوعی قابل تحقیق و ارزیابی داشتند، مدل شناختی بِک است. “آرون تمکین بِک” افسردگی را ناشی از شیوهی نگرش و پردازش اطلاعات میداند. بهعبارتدیگر طبق این مدلسازیها یک تجربه واحد ممکن است اثر متفاوتی در دو فرد مختلف داشته باشد. یک تجربه واحد مانند شکست یا احساس فقدان ممکن است در شخص احساس درماندگی، نومیدی، پوچی و بیارزشی به وجود آورد و کل زندگی وی را فلج کند.
توجه بِک به نقش شناخت وارهها در آسیبشناسی افسردگی معطوف شد. در مدل بِک افسردگی دارای چهار مؤلفه تلقی میشود: شناختی، عاطفی، انگیزشی و جسمی. از این دسته عوامل آنچه اولیه و اصلی است، مؤلفه شناختی است. بِک فرد مستعد افسردگی یا آسیبپذیر در برابر افسردگی را فردی میداند که در او یک یا چند طرحواره یا ساختارهای شناختی افسردگی رشد کرده باشد.
مهمترین مشخصه طرحوارهها محتوای آن است. محتوا معمولاً بهصورت تعمیمی در چهارچوب گرایشها، هدفها، ارزشها و تصورات فرد خود را نشان میدهد. به نظر بک طرحوارههای افسردگی معمولاً در دوران کودکی و براثر رویدادهای تکاندهندهای مانند از دست دادن والدین، رویدادهای منفی مکرر (مانند طرد شدن از جانب گروه همسالان) قضاوت دیگران (مانند معلم).
تقلید از مدلهای افسرده (مثلاً والدین) همیشه در فرد مستعد افسردگی باقی نمیماند اما وقتی شخصی با موقعیتی مشابه موقعیتهای اولیه روبرو میشود، این طرحواره ممکن است فعال گردد. بر اساس این طرحوارهها طرز برخورد و نگرش شخص نسبت به خویشتن –جهان-و آینده تعیین میشود.
اگر این طرحوارهها طبیعی و مثبت باشد، گرایش فرد نسبت به همهچیز مثبت و امیدوارانه و موفقیتآمیز خواهد بود. وگرنه خود را ناتوان، بیکفایت و نابرخوردار و بیارزش میپندارد.
تحریف شناختی خود بر اساس پردازش نادرست اطلاعات صورت میگیرد. پردازش نادرست اطلاعات نیز از یک انتزاع انتخابی مایه میگیرد. در این مرحله یک حادثه منفی از بافت واقعی خود جدا میشود و پاسخی که در برابر این محرک نشان میدهد دارای مشخصات زیر است:
- استنباط اختیاری (دلخواه): مثلاً دیر رسیدن قطار دلیل بر بدشانسی و بدبختی کسی تلقی میشود که منتظر آمدن شخص مهمی از مسافرت است.
- تعمیم بیشازحد: «چون من در این رابطه شکست خوردم دیگر در هیچ ارتباطی موفق نخواهم شد».
- بزرگ انگاری و کوچک شماری: مثلاً شاگردی فکر میکند که از عهده امتحان چنانکه باید برنیامده درحالیکه فقط فاصلهی کمی با نمره اول کلاس داشته است.
- مبتنی بر اصل همهیاهیچ: یعنی مطلقگرایی و تفکر در نهایتها
وقتی خلق افسردگی شکل گرفت و انگیزه برای کار و فعالیت کاستی یافت و نومیدی و بدبختی ریشه گسترانید، طرحوارههای شناختی استحکام بیشتری پیدا میکند. بِک آن را مارپیچ نزولی در افسردگی نام نهاد. یعنی بیمار هرقدر منفیتر میاندیشد، احساس بدتری پیدا میکند و هرقدر احساس ناخوشایندتری پیدا میکند منفیتر میاندیشد. طبیعتاً وقتی اختلال پدید میآید، باید دید در کدام مرحله و یا در کدام سطح بازنمایی و پردازش اطلاعات اثر گذاشته است.
پردازش اطلاعات درگیر در شناخت و افسردگی
3 نوع پردازش اطلاعات درگیر در شناخت و افسردگی عبارتنداز:
- فعالیتهای بافتاری یا بافتشناسی
- سویمندیها
- گژدیسکیها یا تحریف
اصول بافتاری عبارتاند از: راهبردهای پردازش اطلاعات که فعالیتهای قضاوتی پیچیده را بهصورت یکرشته عملکردهای ساده درمیآورد. استفاده از این عملکردها گاه با راهبردهای بهنجار و بهاصطلاح منطقی و منظم چندان سازگاری ندارد.
بافتارها را میتوان بهصورت راهبردهای میانبری در نظر گرفت که در شرایط معمولی و قابل پیشبینی، پردازش اطلاعات را تسهیل میکند اما گاه این راهبردها جهتگیریهایی را موجب میشوند. یعنی تمایل به گرایشهایی را سبب میشوند که پردازش اطلاعات را به جهت خاصی میکشاند. درواقع بیشتر پیشداوریها و تعصبها از چنین گرایشی حکایت میکند.
تحریف یا گژدیسکیها: عبارتاند از بازنمایی نادرست و فرآیند انحرافداری که به این نوع بازنماییهای نادرست، واقعیت میبخشد.
افراد عادی معمولاً به طریق بافتشناسی غیرهنجار عمل میکنند و بیشتر از اطلاعاتی استفاده میکنند که جنبه بارز داشته باشد. امکان دسترسی به آنها زیاد باشد و بهتازگی در معرضشان قرارگرفته باشد.
افراد افسرده معمولاً حوادث را غیرقابل تغییر، همیشگی و فراگیر تعبیر میکنند و علل آنها را به خود نسبت میدهند. ممکن است دو حادثهیی بههم مربوط شوند که در اصل، هیچ ارتباطی باهم نداشته باشند و یا ممکن است خصوصیتی ناچیز از یک حادثه، به عنوان خصویت اصلی آن حادثه تعبیر شود. این نوع نسبتدادنها به آینده نیز دامن میگسترد و انتظارات منفی خاصی را برمیانگیزد.
محققان جدید افراد افسرده را پردازندههایی میدانند که بهاندازه کافی داده در اختیار ندارند. درواقع یکی از هدفهای اصلی شناخت درمانی، این است که فرآیندهای ساده اسنادی به سمت مدلهای چند علیتی پیچیده سوق داده شود و باورهای جدیدی در بیمار فراهم آید.
وقتی ما دربارهی محتوای شناخت سخن میگوییم، تنها به فرآوردهی شناخت توجه نداریم، بلکه به ساختار شناخت نیز اشاره میکنیم. طرحوارهها سازمانبندی، اطلاعات وارده را بهصورت معلوماتی که خود نمونههای مشخص آن طرحوارهها بهحساب میآیند جهت میبخشند و این خصوصیت نشاندهندهی پردازش هدفمند از طریق دخالتدادن حافظهی فعال است. معمولاً اطلاعات ناسازگار با طرحواره توجه بیشتری را به خود جلب میکنند و رد یاد غنیتری را به خود اختصاص میدهند. ولی اطلاعات سازگار با طرحواره بهراحتی در حافظه بازیابی میشوند.
به نظر میرسد در بیماران افسرده به علت محدود بودن فعالیت و روابط، نوع اطلاعاتی که وارد نظامپردازشی آنان میشود عمدتاً اطلاعات سازگار با طرحوارهی افسردگی باشد که همین باعث میشود این بیماران دائماً دربارهی نومیدیها شکستها و فقدان بیاندیشند.
طرحوارهها گاه نسبتاً ساده و گاه پیچیده هستند. طرحوارهی مربوط به یک شئی مشخص را میتوان تا حدی ساده تصور کرد، اما طرحوارهی مربوط به نگرش دیگران نسبت به خودمان طرحوارهای بهمراتب پیچیدهتر است.
در افسردگی محتوای طرحوارهها معمولاً حول موضوعهای خاصی دور میزند این طرحوارهها ممکن است در دوران کودکی شکلگرفته باشند و به دلایلی نافعال باقی بمانند، اما چهبسا تجربه عینی یا ذهنی باعث فعال شدن آنها شود.
با شدت افسردگی محتوای ذهنی نیز بیشازپیش از اندیشگیهای افسردگی اشباع میشود. بهطوریکه هر نوع محرک خارجی قادر میشود طرحوارههای افسردگی را بیدار سازد.
درواقع پیچیدگی نظام شناختی انسان است که تجزیهوتحلیل افسردگی را بسیار دشوار میسازد. نکتهی مهم این است که افسردگی پدیدهای است چندوجهی و به یک اعتبار، «انسانی». چراکه «شناخت» به معنای دقیق کلمه و حداقل از دیدگاه بسیاری از صاحبنظران پدیدهای است انسانی و چندوجهی.
افسردگی به هر دلیلی براثر عوامل جسمی، هیجانی، رفتاری و یا شناختی، وقتی آغاز میشود حتماً علتی برای استمرار و دوام آن باید وجود داشته باشد. نقش عوامل شناختی لااقل در این سطح، از اهمیت استثنایی برخورداراست.
بدین ترتیب هدف اساسی شناخت درمانی باید ایجاد تغییری مناسب در محتوای شناخت باشد. اما بدین منظور لازم است که روشهای مسلط در پردازش اطلاعات افراد افسرده به سمت روشهای هنجار حرکت کنند و از راهبردهای بافتاری و سویمندی کمتر استفاده کنند. این روشها اگرچه در افراد معمولی چندان سازگار نیستند اما در افراد افسرده به جهت مخدوشبودن طرحوارهها به نتایج کاملاً نومیدانه میانجامند.
اگرچه هر درمانی درنهایت حتماً باید به تغییر در آرایش و سازمانبندی ادراکی و درنتیجه تغییر در تعبیر و تفسیر درون دادها بیانجامد. گاه یک تغییر و یا یک دخالت مؤثر در زندگی عملی ذهنی و یا سمتگیری عاطفی یک انسان چنان اثری پدید میاورد که گویی افقهای جدیدی در برابر فرد افسرده و یا مستعد افسردگی گشوده میشود. آنچه مهم است ایجاد یک ارتباط انسانی سنجیده و کارآمد با فرد افسرده است، بهنحویکه اطلاعات جدیدی وارد نظامپردازشی او کند و مهمتر از آن طرحوارهها را دستکاری کند. درواقع آنچه در فرد افسرده باید حتیالامکان دگرگون شود، «طرح زندگی» است و کلیهی شیوههای درمانی باید جایگاه خود را در این محور مختصات پیدا کند.
اگر شما نیز به نوعی از افسردگی رنج میبرید، میتوانید تجربیات و نظرات خود را با دیگر خوانندگان فکر بنیان در میان بگذارید.
[kkstarratings]